گوسفند سه یا چهارسالۀ نر. بخته (به لهجۀ شهمیرزاد) : صحنۀ مرغ و تاوۀ (پر) نان پختۀ پخته برّۀ بریان. سنائی. چو گرگ باشم کاندر فتد میان رمه چه میش و چه بره دندانش را چه پخته چه شاک. سوزنی. ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی هزار پخته مر او را همیشه در مطبخ. سوزنی. باز ترا که شاه طیور است چون عقاب از گوسفند پختۀ افلاک مسته باد. اثیر. بدین شکرانه داد آن هرزه اندیش دو پانصد پختۀ فربه به درویش. نزاری قهستانی. و در اشعار ابن یمین این لفظ بسیار آمده است، درلغت نامه های جهانگیری، رشیدی و غیاث اللغات به کلمه معنی پنبه داده اندو این بیت را شاهد آورده اند: بدان مکیب بدوزد که دل نهی همه عمر زهی بریشم و پخته زهی دو دست قبا. مولوی. لیکن چون شعر تقریباً لایقرء است اطمینانی بر این دعوی نیست. رجوع به پختن شود