جدول جو
جدول جو

معنی پترن - جستجوی لغت در جدول جو

پترن
(پِ رُ)
کایوس. نویسندۀ لاتینی قرن اول میلادی. اصل وی از طایفۀ گل بود و در دربار نرون زندگانی مرفه داشت و کتابی بنام ساتیریکن دارد. این کتاب اثری نفیس راجع به آداب و عادات رومیان قرن اول میلادی است. وی با گشودن رگ انتحار کرد
سن. کشیشی از لهستان. او در قسطنطنیه بتاریخی نامعلوم متولد شد و در حدود 450 میلادی به لهستان درگذشت و از خاندانی شریف بود و از دست پاپ سلستن اول عنوان ’اسقف لهستان’ یافت و ذکران وی در چهارم اکتبر باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرن
تصویر پرن
(دخترانه)
پروین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترن
تصویر ترن
نسترن، نام درختچه و گلی خوش بو به رنگ سرخ یا سفید، کوچک تر از گل سرخ که در هر شاخه اش چندین گل شکفته می شود، نسترون، نستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پتر
تصویر پتر
تکۀ فلز یا چیز دیگر که بر روی آن طلسم یا تعویذ بنویسند، برای مثال چشم بد کز پتر آهن و تعویذ نگشت / بند تعویذ ببرّید و پتر باز دهید (خاقانی - ۱۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرن
تصویر پرن
پروین، برای مثال متفرق بنات نعش از هم / به هم اندر خزیده نجم پرن (مسعودسعد - ۳۳۳)، پرنیان
گذشته، پیشین، دیروز، روز گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترن
تصویر ترن
واگن های مسافری یا باری که روی خط آهن حرکت می کنند، قطار
فرهنگ فارسی عمید
(پِ رُ)
یا پرین یا پرنل. دوشیزۀ شهید در قرن اول میلادی. وی بموجب اساطیر دینی دختر سن پیر است و ذکران وی در 30 ماییوس واقع است
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
پروین. ثریّا. پرو. و آن چند ستاره است یکجا جمع شده در کوهان ثور و بعربی ثریا خوانندش. (برهان). پروه. (رشیدی) :
بخط و آن لب و دندانش بنگر
که همواره مرا دارند در تاب
یکی همچون پرن بر اوج خورشید
یکی چون شایورد از گرد مهتاب.
فیروز مشرقی.
شاخش ملون همچو قوس قزح
برگش درخشان همچو نجم پرن.
فرخی.
تا چو خورشید نتابد ناهید
چون دوپیکرنبود نجم پرن.
فرخی.
حال ولایتی بمثال بنات نعش
از مردم گریخته برکرد چون پرن.
فرخی.
جهان را همه ساله اندیشه بود
از این تا نهد تخت او بر پرن.
فرخی.
چون سه سنگ دیگپایه هقعه بر جوزا کنار
چون شرار دیگپایه پیش او خیل پرن.
منوچهری.
مر بنات النعش را ماند سخن در طبع مرد
از برای مدح تو آید فراهم چون پرن.
سوزنی.
میان عترت و اولاد مرتضی و نبی
چو بدر باشد بر آسمان میان پرن.
سوزنی.
متفرق بنات نعش از هم
بهم اندر خزیده نجم پرن.
مسعودسعد.
نخفته ام همه شب دوش و بوده ام نالان
خیال دوست گواه من است و نجم پرن.
مسعودسعد.
ز بخشش تو اگر بانگ بر زمانه زنند
بنات نعش بهم درفتد بشکل پرن.
کمال اسماعیل.
بگاه فکرت اگر بر بنات نعش روم
بنوک کلک بنظم آورم چنان پرنش.
کمال اسماعیل.
اطلس چرخی گردون بهر قد قدر اوست
خیط درزش آفتاب و دکمۀ جیبش پرن.
نظام قاری (دیوان البسه).
رجوع به ثریا و پروین شود، منزلی از منازل قمر؟. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
تنکۀ طلا و نقره و مس و برنج و امثال آنرا گویند که در آن اسماء و طلسمات و تعویذ نقش کنند. (برهان). این کلمه هندی است. (رشیدی). و صاحب غیاث اللغات گوید پتر به فتحتین پاره های آهن پهن کرده شده و این لفظ مشترک است در هندی و فارسی مگر در هندی تاء فوقانی را مشدد آورند:
هر حمایل که از آن تعبیه تعویذ زر است
بازوش ویحک از آهن پتر آمیخته اند.
خاقانی.
چشم بد کز پتر آهن و تعویذ نگشت
بند تعویذببرید و پتر باز دهید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تِ رَ)
قطار راه آهن. (از ناظم الاطباء). قطار اطاقهای ماشین که بر راه آهن میرود لفظ مذکور انگلیسی و در فارسی مستعمل است لیکن هنوز جزء زبان نشده است. (فرهنگ نظام). مجموع چند واگون اعم از باری و سواری با لوکوموتیو که بر روی خط آهن حرکت میکند. قطار
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
دهی از دهستان ایوان است که در بخش گیلان شهرستان شاه آباد، و در 24 هزارگزی شمال باختری جوی زر و 9 هزارگزی باختر شوسۀ شاه آباد به ایلام قرار دارد. دامنه ای معتدل است و 250 تن سکنه دارد. آب آن از نهر چشمه و محصول آنجا غله و برنج و حبوبات و توتون و لبنیات است شغل مردم آن دیه که چادرنشین هم هستند، زراعت و گله داری است و زمستانها به گرمسیر غربی ایوان و حدود سومای میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
حکیم یونانی که پیشوای شکاکین بشمار آید (قرن چهارم ق. میلادی). رجوع به پیرهن و رجوع به روانشناسی تربیتی سیاسی ص 467 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
هانری مورخ بلژیکی (1862- 1935 میلادی). متخصص در تاریخ قرون وسطی و تاریخ اقتصادی
لغت نامه دهخدا
قفل باشد از آن در و غیر آن. (صحاح الفرس). (در نسخۀ دیگر ’پره’ و این صحیح است و پتره محرف آن است). بند
لغت نامه دهخدا
(پِ)
یا وادی موسی. شهر عربستان قدیم میان بحر احمر و بحرالمیت که متعاقباً پایتخت نبطیها و مردم ادوم یا ادومیه و سپس در دورۀ تسلط رومیان پایتخت فلسطین سوم بوده است. این شهر در درۀ عمیقی از کوه هور قرار داشت و در تجارت میان فینیقیه و فلسطین تأثیر و دخالت عظیم داشت. از قسمت رومی این شهر خرابه های بسیار باقی است که در سال 1812م. بورکهارت در آن کاوشهائی کرده است
لغت نامه دهخدا
(نَ)
و اما نهرنلن بر تامران هنسمارگ سموهک پورن گذرد و ایشان همگی صلحاء و پاکان از شرّند. (ماللهند بیرونی ص 131)
لغت نامه دهخدا
(پِ لِ رَ)
کرسی بخشی از ایالت لوار سفلی، در شهرستان سن نازر. مجاور رود لوار، دارای 2252 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
گل نسرین باشد. (فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی). گل نسرین و نسترن باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). در جهانگیری و رشیدی بمعنی گل نسرین آورده اند و ظن فقیر آن است که مخفف نسترن باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). نام گلی است منسوب به رخ خوبان وشاهدان و آنرا نسترون و نسترن نیز گویند و تازیش نسرین است. (شرفنامۀ مینری) ، در بعضی فرهنگها بمعنی دشت و بیابان است. (فرهنگ جهانگیری) (ازفرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) بمعنی دشت و بیابان هم آمده است. (برهان (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ رُ)
ژان آنتوان. جغرافیادان و باستانشناس و علامۀ فرانسوی، مولد پاریس. (1787-1848 میلادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترن
تصویر ترن
قطار راه آهن را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
ذرات ریزی که فاقد بار الکتریکی هستند و با پروتون در ساختمان هسته اتم ها شرکت دارند. فقط هسته اتم هیدرژن فاقد نوترون است نترون نترن
فرهنگ لغت هوشیار
هندی یا برگرفته از هندی فسونک: تو پال یا چوب که برروی آن افسون نویسند تنکه طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را گویند که در آن اسما و طلسمات و تعویذ نقش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرن
تصویر پرن
((پَ رَ))
گذشته، پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرن
تصویر پرن
((پَ رَ))
دیبای منقش و لطیف، پل، مرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرن
تصویر پرن
ثریا، صورتی فلکی که بالای شاخ صورت فلکی گاو قرار دارد، نام منزلی از منازل قمر، پروین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پتر
تصویر پتر
((پَ تَ))
قطعه ای از طلا، نقره، مس، برنج و مانند آن که بر روی آن طلسمات و تعویذ نقش کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترن
تصویر ترن
((تِ رَ))
قطار، راه آهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترن
تصویر ترن
قطار
فرهنگ واژه فارسی سره
پیراهن
فرهنگ گویش مازندرانی
محل قرار گرفتن کارگاه پارچه بافی قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی
گرما رود، رودخانه ای جلگه ای که آبش گرم باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
دهکده ای ییلاقی در اطراف جاده هراز آمل، جلودار، پدران، نیا، بس کافی
فرهنگ گویش مازندرانی
پختن
فرهنگ گویش مازندرانی