جدول جو
جدول جو

معنی پایکوبی - جستجوی لغت در جدول جو

پایکوبی
رقص، (زمخشری)، زفن، بازیگری
لغت نامه دهخدا
پایکوبی
پاکوبی
تصویری از پایکوبی
تصویر پایکوبی
فرهنگ لغت هوشیار
پایکوبی
رقص
تصویری از پایکوبی
تصویر پایکوبی
فرهنگ واژه فارسی سره
پایکوبی
ترقص، دست افشانی، رقاصی، رقص، وشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پای کوبی
تصویر پای کوبی
پاکوبان، رقص کنان، در حال پاکوفتن، پای کوبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاکوبی
تصویر پاکوبی
رقص، پاکوفتن به زمین، پای بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خالکوبی
تصویر خالکوبی
خال کوبی، خال یا نقش و نگاری که با یک مادۀ رنگی و سوزن در پوست بدن ایجاد می کنند، کبودی، وشم
فرهنگ فارسی عمید
شاگرد رانندۀ اتوبوس که روی رکاب می ایستد و مراقب سوار و پیاده شدن مردم است و یا بلیت ها را می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاکوب
تصویر پاکوب
کوبیده شده در زیر پا، پامال، پاکوبنده، رقاص
پاکوب کردن: چیزی را در زیر پا له کردن، لگد کردن، پامال کردن
فرهنگ فارسی عمید
پایتخت کنیا است و بالغ بر 32000 نفر جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شیخ ابراهیم. خطیب مسجد نبوی. او راست: مزدوجه فی فاخره بین و ابورالبحر و وابورالبر، و آن در مطبعهالحسینیه بسال 1324 هجری قمری بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
کوفته شده بپای،
پای باز، رقاص
لغت نامه دهخدا
(کُ)
شهری به چین واقع در کوانگ تونگ دارای بندر آزاد با 20000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
خدمتکاری. پرستندگی. پادوی. شاگردی خدمت: و بسیار سخن رفت در معنی وزارت و تن درنمیداد (احمد بن عبدالصمد و گفت بنده غریب است میان این قوم و رسم این خدمت نمی شناسد وی را همین شاگردی و پایکاری صوابتر. (تاریخ بیهقی).
بد از طوس و کرمان فراوان گروه
به لشکر در از پایکاری ستوه.
اسدی.
آنکس که روزی امیری کرده باشد باز پایکاری چون کند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
کنایه از رقص، (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یو)
دولت کردان ایوبی یا بنی ایوب، بدست صلاح الدین یوسف فرزند نجم الدین ایوب از اکراد روادیه در شامات و فلسطین و ناحیۀ کوهستانی واقع بین حوضه های علیای دجله وفرات تأسیس گردید و پس از سقوط دولت فاطمی مصر بوسیلۀ صلاح الدین مصر سفلی نیز در قلمرو این دولت قرار گرفت. کردان ایوبی ابتکار جنگهای صلیبی را در دست داشتند و صلاح الدین قهرمان مشهور جنگهای مزبور شناخته شده است. سلطنت این خاندان از 564 تا 648 هجری قمری دوام داشت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ایوبیان شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مقدار قلیل. چه پا بمعنی خوار و ذلیل و زبون و رکابی طبقچه خرد است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نور علی بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 9 هزارگزی باختر نورآباد و 6هزارگزی باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع و محلی است کوهستانی، سردسیر مالاریائی و سکنۀ آن 60 تن است، آب از چشمه ها، محصول آن غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاکوب
تصویر پاکوب
پاکوبنده پای باز رقاص، کوفته شده بپای پاکوبیده پایمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالکوبی
تصویر خالکوبی
فند کوبی عمل خال کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کوب
تصویر پای کوب
پاکوب، پای باز رقاص بازیگر پای گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایابی
تصویر پایابی
صفت مکانی که چندان گود نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارکابی
تصویر پارکابی
پاوهنگی (وهنگ رکاب برهان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکوبی
تصویر پاکوبی
کنایه از رقص است
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پایکار. شاگردی خانه شاگردی، رعیتی نوکری مقابل امیری پادشاهی سلطنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالکوبی
تصویر خالکوبی
عمل نقش زنی به وسیله سوزن بر پوست بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاکوب
تصویر پاکوب
((کَ نِ یا نَ))
رقاص، کوفته شده، له شده، پای کوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پای کوب
تصویر پای کوب
رقاص، کوفته شده، له شده، پاکوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پای کوبی
تصویر پای کوبی
عمل کوفتن پای بر چیزی، رقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارکابی
تصویر پارکابی
((رِ))
شاگرد راننده
فرهنگ فارسی معین
تنقیه، لاروبی، لایروبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بالرین، پاکوب، رقاص، رقصنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رقاص، پایکوب، دست افشان، پای خست، لگدکوب، لگدمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد