پاپیتال، گیاهی با گل های سبز و میوۀ سیاه که به درخت و سایر اشیای مجاور خود می پیچد و بالا می رود، شاخه های آن به هر جا بچسبد ریشه های فرعی تولید می کند، عشقه، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سن، فژغند، فرغند
پاپیتال، گیاهی با گل های سبز و میوۀ سیاه که به درخت و سایر اشیای مجاور خود می پیچد و بالا می رود، شاخه های آن به هر جا بچسبد ریشه های فرعی تولید می کند، عَشَقه، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سَن، فژغند، فرغند
نام گیاه و گل آن با برگ های درشت و ستبر و شاخه های کوتاه که از میان آن ها ساقه ای به بلندی ۲۰ سانتی متر بالا می رود و بر سر آن گل های زیبا به رنگ های مختلف سرخ، زرد و سفید شکفته می شود و بر چند نوع است، گل نوروز، زهر الرّبیع، پریمور، پریمولا
نام گیاه و گل آن با برگ های درشت و ستبر و شاخه های کوتاه که از میان آن ها ساقه ای به بلندی ۲۰ سانتی متر بالا می رود و بر سر آن گل های زیبا به رنگ های مختلف سرخ، زرد و سفید شکفته می شود و بر چند نوع است، گُلِ نُوروز، زَهرُ الرَّبیع، پِریمُور، پِریمولا
گودالی که جولاهان وقت بافتن، پای در آن آویزند، پاچامه: بلوح پای و بپاچال و قرقره بکره بنایژه بمکوک و بتاروپود ثیاب، خاقانی، ، گوی که استادان بقال و نانوا و آشپز در آن ایستند و چیزی فروشند، گودالی که شیر در آن گرد کنند فروختن را
گودالی که جولاهان وقت بافتن، پای در آن آویزند، پاچامه: بلوح پای و بپاچال و قرقره بکره بنایژه بمکوک و بتاروپود ثیاب، خاقانی، ، گوی که استادان بقال و نانوا و آشپز در آن ایستند و چیزی فروشند، گودالی که شیر در آن گرد کنند فروختن را
لگدکوب، پی خسته، مدعوس، پی سپر، خراب، (غیاث اللغات) نیست و نابود: سواران همی گشته بی توش و هال پیاده زپیلان شده پایمال، اسدی، چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی چه اوفتاد که دست جفا برآوردی، خاقانی، ، پائین پای، صف نعال: تارک گردونت اندر پایمال ابلق ایامت اندر پایگاه، انوری، - پایمال کردن، سپردن زیر پای، پاسپر کردن، پی سپر کردن، پی خسته کردن، لگدکوب کردن، له کردن در زیر پای، پامال کردن، توطؤ، توطئه، تکتکه، بسا نام نیکوی پنجاه سال که یک کار زشتش کند پایمال، سعدی، - امثال: زور حق را پایمال کند، الحکم لمن غلب، فرمان چیره راست
لگدکوب، پی خسته، مَدعوس، پی سپر، خراب، (غیاث اللغات) نیست و نابود: سواران همی گشته بی توش و هال پیاده زپیلان شده پایمال، اسدی، چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی چه اوفتاد که دست جفا برآوردی، خاقانی، ، پائین پای، صف نعال: تارک گردونت اندر پایمال ابلق ایامت اندر پایگاه، انوری، - پایمال کردن، سپردن زیر پای، پاسپر کردن، پی سپر کردن، پی خسته کردن، لگدکوب کردن، له کردن در زیر پای، پامال کردن، توطؤ، توطئه، تکتکه، بسا نام نیکوی پنجاه سال که یک کار زشتش کند پایمال، سعدی، - امثال: زور حق را پایمال کند، الحکم لمن غلب، فرمان چیره راست