جدول جو
جدول جو

معنی پایمرد - جستجوی لغت در جدول جو

پایمرد
مددگار، دستیار
تصویری از پایمرد
تصویر پایمرد
فرهنگ لغت هوشیار
پایمرد
یاری دهنده، کمک کننده، مددکار، دستیار، دستگیر، برای مثال در کار عشق دیده مرا پایمرد بود / هر دردسر که دیدم از این پایمرد خاست (خاقانی - ۷۴۷)، شفیع، میانجی
تصویری از پایمرد
تصویر پایمرد
فرهنگ فارسی عمید
پایمرد
((مَ))
شفیع، میانجی، یاری دهنده، پیشکار، خدمتگذار
تصویری از پایمرد
تصویر پایمرد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پایمردی
تصویر پایمردی
استقامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایمردی
تصویر پایمردی
میانجیگری خواهشگری توسط، کمک دستیاری ایستادگی در کار کسی معاضدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایمردی
تصویر پایمردی
یاری، کمک، میانجی گری، شفاعت، برای مثال حقا که با عقوبت دوزخ برابر است / رفتن به پایمردی همسایه در بهشت (سعدی - ۱۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایمردی
تصویر پایمردی
میانجیگری، کمک، دستیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایمزد
تصویر پایمزد
پای موزه پا افزار پای افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایمزد
تصویر پایمزد
پامزد، حق القدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پامرد
تصویر پامرد
یاری دهنده، دستیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پامرد
تصویر پامرد
پایمرد، یاری دهنده، کمک کننده، مددکار، دستیار، دستگیر، شفیع، میانجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شایورد
تصویر شایورد
(پسرانه)
شادورد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پا مزد
تصویر پا مزد
پای موزه پا افزار پای افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا مردی
تصویر پا مردی
میانجیگری خواهشگری توسط، کمک دستیاری ایستادگی در کار کسی معاضدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا درد
تصویر پا درد
دردی که از رماتیسم یا نقرس در پا پیدار شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایبند
تصویر پایبند
متعهد، ملتزم، مقید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شایمند
تصویر شایمند
محتمل
فرهنگ واژه فارسی سره
پاوند، پیک پیاده که در هر منزل میداشتند تا پیک خسته و مانده نامه باو میداد و بدین طریق نامه زودتر بمقصد میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایملخ
تصویر پایملخ
ناچیز، بی مقدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
لگدکوب، خراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک مرد
تصویر پاک مرد
مرد پاک صالح مقابل ناپاکمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایمند
تصویر جایمند
کاهل، تنبل، سست
فرهنگ لغت هوشیار
مرد سالخورده مرد کهن سالمقابل پیر زن: موکلان... آن مردمان را دیدند که با پیرمرد گفتار میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایورد
تصویر شایورد
خرمن ماه هاله، پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرمرد
تصویر پیرمرد
مرد پیر، مرد سال خورده و کهن سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شایورد
تصویر شایورد
هاله، دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شادورد، سابود، خرمن ماه، برای مثال به خط و آن لب و دندانش بنگر / که همواره مرا دارند در تاب ی یکی همچون پرن در اوج خورشید / یکی چون شایورد از گرد مهتاب (پیروز مشرقی - لغتنامه - شایورد)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
پامال، چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده، پست و زبون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلیمری
تصویر پلیمری
اجسامی که از اجتماع چند مولکول در یک مولکول تشکیل یافته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشمرد
تصویر ناشمرد
ناشمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایوند
تصویر پایوند
((وَ))
پابند، پیک پیاده ای که در هر منزل می ماند تا پیک خسته نامه به او بدهد و بدین طریق نامه زودتر به مقصد می رسید، افسر، به ویژه افسر شهربانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
لگدکوب شده، از بین رفته، زبون، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پای مزد
تصویر پای مزد
((مُ))
حق القدم، زری که به شاعران و مطربان دهند تا در جشن و مهمانی حاضر شوند، پارنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رادمرد
تصویر رادمرد
جوانمرد، برای مثال ولیکن رادمردان جهان دار / چو گل باشند کوته زندگانی (دقیقی - ۱۰۶)، ز بهر درم تا نباشی به درد / بیآزار بهتر دل رادمرد (فردوسی - ۳/۳۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زادمرد
تصویر زادمرد
جوانمرد، کریم، برای مثال زادمردی چاشتگاهی دررسید / در سرا عدل سلیمان دردوید (مولوی - مجمع الفرس - زادمرد)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جایمند
تصویر جایمند
تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار، سپوزگار
فرهنگ فارسی عمید