- پایستن
- اثبات
معنی پایستن - جستجوی لغت در جدول جو
- پایستن
- پایدار ماندن، باقیماندن
- پایستن
- پایدار ماندن، جاویدان بودن، پاییدن،
برای مثال جهانا چه درخورد و بایسته ای / وگر چند با کس نپایسته ای ،(ناصرخسرو - ۲۵۳)
درنگ کردن
- پایستن ((یِ تَ))
- پایدار ماندن، صبر و تأمل کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لازم بودن، ضروری بودن
پاینده دایم باقی، پیوسته منسجم
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
پاینده، پایدار، برقرار، پیوسته
سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن، برای مثال به جای خویش بد کردی چو بد کردی / که را شایی چو مر خود را نشایستی (ناصرخسرو - ۳۷۳) ، گر دستۀ گل نیاید از ما / هم هیزم دیگ را بشاییم (سنائی۲ - ۴۴۹) ، نشاید خون سعدی بی سبب ریخت / ولکن چون مراد اوست شاید (سعدی۲ - ۴۴۲)
لازم بودن، واجب بودن، بایسته بودن، وایست، باییدن، دربایستن
پیاپی پیوسته ناگسیخته مداوم بردوام
لازم، ضروری، ملزم، واجب، شرط، لازم الاجرا
فهمیدن
سزاوار بودن
آنکه پای وی در قید باشد، محبوس دربند
واجب لازم ضرور
ملحق شدن، اتصال
سلسه مراتب، درجات
ثبات، بقا، ثبت
با لیاقت، مستحب، جایز، صالح، لایق
جرات داشتن
نگاهبانی کردن حراست کردن در نظر داشتن مواظب بودن، توقف کردن بودن ایستادن ماندن درنگ کردن، ثبات و دوام داشتن مدام بودن جاوید بودن قایم بودن، منتظر بودن چشم داشتن، پایداری کردن پا فشردن، بقا زیستن ماندن، قسمت کردن بخشیدن، مهم شمردن وزن نهادن، رصد کردن و مراقبت کردن: (پاییدن وقت) و (پاییدن ستاره) و (بپای تا بدایره اندر آید) (التفهیم 64) و (بپای ارتفاع آفتاب را) (التفهیم 313) -10 ملتفت و متوجه بودن
پاکیزه تن پاک بدن، پارسا پا کجامه عفیف مقابل ناپاک تن، نیک اندام نیکو اندام نیکچهر
جمع سایس در حالت رفعی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
آگاهی داشتن
ماده ایست سرخ رنگ مایل بسیاهی که از جوشانیدن آب کشک حاصل کنند و آن بغایت ترش است کشک سیاه قره قوروت ترف سرخ لیولنگ
فرانسوی ستونک، دگمه فشاری، پشتی زبانزد اواری استوانه متحرکی که با اصطکاک در لوله تلمبه یا سیلندر ماشین بخار حرکت کند، تکمه فنری دگمه فشاری، کسی که از شخصی جانبداری کندحامیپارتی (در فرانسوی بمعنی سفارش و توصیه است)، در اتومبیل لوله فلزی تو پری است داخل لوله دیگری بنام سیلندر که در نتیجه انفجار گاز متراکم (مخلوط گاز هوا و بنزین) در ناحیه سر سیلندر (قسمت فوقانی پیستون) پیستون در داخل سیلندرها شدیدا حرکت کند و این حرکت بوسیله آلت دیگری بنام دسته پیستون به میل لنگ منتقل شود و بالاخره رفت و آمدن آن بحرکت دورانی میل لنگ تبدیل گردد. یا دسته پیستون. در اتومبیل میله آهنی است که به پیستون متصل است و بوسیله آن حرکت رفت و آمد پیستون را به میل لنگ منتقل میسازد. این حرکت رفت و آمد در داخل لوله سیلندر بنوبه خود بحرکت دورانی میل لنگ تبدیل میگردد
پیخستن با پای بپای کوفتن لگد مال کردن پی سپر کردن: کوفته را کوفتند سوخته را سوخت ورین تن پیخسته را بقهر بپیخست. (کسائی)، درمانده کردن عاجز ساختن: شادی و بقا بادت وزین بیش نگویم کاین قافیه تنگ مرا نیک بپیخست. (عسجدی)