جدول جو
جدول جو

معنی پایز - جستجوی لغت در جدول جو

پایز
(یِ)
مخفف پائیز است که فصل خزان و برگ ریزان باشد و با زای فارسی هم آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
پایز
یکی از فصول چهارگانه سال و آن فصل سوم سال است میان تابستان و زمستان مدت ماندن آفتاب است در بروج میزان و عقرب و قوس خزان خریف برگ ریزان. یا پاییز عمر. روزگار پیری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فایز
تصویر فایز
(پسرانه)
نایل، رستگار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پالیز
تصویر پالیز
(دخترانه)
باغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریز
تصویر پریز
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غرویزن، تنگ بیز، تنک بیز، پریزن، پرویزن، چاولی، گربال، آردبیز، منخل، غربیل، موبیز، پرویز، غربال
سجاف جامه، پارچۀ باریک و دراز که در کنارۀ جامه یا دوختنی دیگر از همان رنگ یا رنگ دیگر دوخته می شود، پروز، پراویز، فرویز
فریاد، نعره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایزه
تصویر پایزه
در دورۀ مغول، سکه یا نشان که از نقره یا طلا می ساختند و بر آن نام پادشاه یا علامت دیگر نقش بود و از طرف پادشاهان به رسم تشویق یا به منزلۀ فرمان انتصاب به امرا و حکام و فرماندهان قشون اعطا می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایزه
تصویر پایزه
طناب خیمه که آن را بر روی زمین به میخ یا چیز دیگر ببندند، چیزی که عنان اسب را به آن ببندند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ)
حکمی باشد که ملوک به کسی دهند تا مردم اطاعت آن کس کنند. (برهان). پایژه. و رشیدی در ذیل لغت پایژه گوید: ’و بزبان مغول سکه ای که مغول بحکام میدادند و آن سکه ای بود که برای امرای کلان بصورت شیر و برای وسط صورت دیگر و برای فروتر از آن صورت دیگر می ساختند چون کسی را میفرستادند در حضور خود سکه را فراخور مرتبۀ آن میزدند و بدو می سپردند وبعد از عزل بازپس میگرفتند تا بتلبیس بار دیگر بر کس حکم نکند چنانکه در حبیب السیر مسطور است.’ و از آنچه خواندمیرراجع به پایزۀ غازانی گفته است (حبیب السیر ج 2 صفحۀ 62) و نیز از شواهدی که نقل خواهد شد چنین مستفادمیشود که پایزه و پایژۀ مغولان سکه ای بود از زر یا سیم یا چوب که بر حسب مراتب مأمورین صور مختلف مانند سر شیر و غیره بر آن نقش میشد و پایزۀ سر شیر از همه پایزه ها برتر بود و به امراء کلان داده میشد. چون خانان مغول کسی را بمأموریتی میفرستادند علی قدر مرتبته یکی از انواع پایزه را در حضور خود سکه میزدندو بدو میسپردند در عهد سلطنت غازان خان ’تدبیر پایزه برین وجه صفت انتظام پذیرفت که جهت سلاطین و ملوک وشحنگان معظم پایزه ای بزرگ ساختند بصورت سر شیر و نام آنکس را بر آن ثبت کردند و به هرکس پایزه ای از آن میدادند نامش را بر دفتر می نوشتند و مدهالعمل آنرا بوی میگذاشتند و بعد از عزل می ستاندند و در ازمنۀ سابقه رسم بازستاندن نبود لاجرم حکام معزول در خفیه بوسیلۀ آن پایزه بخلاف حکم مهمات میساختند و کسی بر آن اطلاع نمی یافت و همچنین برای ولاه متوسطالحال پایزۀ کوچکتر از آن بنقشی مخصوص مقرر شد بهمان شرط و منصب ساختن پایزه به یک زرگر معتمد که پیوسته ملازم اردو بود مفوض گشت و او سکه ای که نقشی غریب بر آن منقوش بودترتیب نمود و هرگاه پایزه بکسی میدادند در حضور نواب بارگاه غازانی این سکه را بر آن پایزه میزد تا کسی به تزویر پایزه نتواند ساخت و جهت ایلخا (نا) نی که به الاغ به هر طرف میرفتند پایزه علیحده ترتیب کرده بودند مقرر آنکه هر کس به ایلچی گری رود آنرا بوی دهند و چون بازآید بستانند.’: و تشریفهاء گرانمایه فرستادن جهه خداوند ملک معظم نصیرالحق والدین خلد ملکه چون فرمان و پایزه و چتر و علم و طبل و شمشیر و قباهاء خاص مرصع و نوازش بسیار و منشور دادن جهه امارت سیستان. (تاریخ سیستان). و اموال ببروات و حوالات اطلاق و یرلیغها و پایزه ها داده. (جهانگشای جوینی). و به ابتدا پایزه ها و یرلیغها که پادشاهزادگان داده بودند و امیر ارغون. (جهانگشای جوینی). و هر یک را پایزه زر و مثال به آلتمغا داد. (جهانگشای جوینی). و پدرم سیور غامیشی کرد و پایزه و یرلیغ به آلتمغافرمود. (جهانگشای جوینی). و بی مشورت و اتفاق پایزه و یرلیغ داده. (جهانگشای جوینی). بفرمود تا هر مثال و پایزه که بعد از وفات قاآن داده بودند. (جهانگشای جوینی). بدین سبب امیر ارغون هر پایزه و یرلیغ که بعد از قاآن... (جهانگشای جوینی). فرمان شد که جمعی بازرگانان را پایزه ندهند تا ایشان را از متقلدان کار دیوانی تمیز و فرقی باشد. (جهانگشای جوینی). و از آمویه چندانک لشکر جور ماغون مستخلص کرده است بدو فرمودو یرلیغ و پایزه داد. (جهانگشای جوینی). هیچکس را میسر نشد که یرلیغ و پایزه ستاند. (جهانگشای جوینی). و تمامت امور ملوک و اصحاب به امیر ارغون حوالت کرد و از آن جماعت کسی را یرلیغ و پایزه نداد. (جهانگشای جوینی). و از امراء و ملوک هر کسی که در نوبت اول به پایزه و یرلیغ مشرف نشده بودند. (جهانگشای جوینی) .و از امراء و ملوک که تعلق به هر یک از ایشان داشت همه کس را در آنوقت یرلیغ و پایزه فرمود. (جهانگشای جوینی). و پایزه و یرلیغ هر کسی که بود بازمی ستدند ودر پیش هر یک می نهادند. (جهانگشای جوینی). و هر کسی از بزرگان بیکی توسل جسته و بر ملک براتها نوشته بودند و پایزه داده بازخواست آن می فرمود. (جهانگشای جوینی). مثال داد تا این جماعت هر یک در ولایاتی که بدیشان تعلق دارد یرلیغها و پایزه ها که از عهد چنگیزخان و قاآن و گیوک خان و دیگر پسران... (جهانگشای جوینی). و از چنگیزخان پایزه ای چوبین یافته. (جهانگشای جوینی). و جهت استظهار ایشان یرلیغ و پایزه داد. (جامعالتواریخ رشیدی). او در آن درگاه معرفتی و شهرتی حاصل کرده و یرلیغ و پایزه درباره او نافذ گشته. (جامعالتواریخ رشیدی). هولاگوخان پسندیده داشت و او را یرلیغ و پایزه فرمود. (جامع التواریخ رشیدی). هولاگوخان او را پایزه و یرلیغ داد. (جامع التواریخ رشیدی).
ایلچی آمده و خلعت (خان) آورده
یرلغ و پایزه از حکم غزان آورده.
نزاری قهستانی (از جهانگیری).
- پایزه دادن، مثال دادن. فرمان دادن: قومی آن باشند که جامهایی که بر ممالک مقرر است بازخواهند... و دو سه نقود را از زر و نقره و همچنین جداجدا جهت آلتمغا زدن و پایزه دادن. (جهانگشای جوینی). و دیگران را برحسب مقدار هر یک پایزه ای زر و نقره دادند. (جهانگشای جوینی). و مهمات بدیشان حوالت و ایشان را به پایزۀ سر شیر و یرلیغ مخصوص گردانید. (جهانگشای جوینی). به ابتدا او را یرلیغ و پایزۀ سرشیر داد. (جهانگشای جوینی). و ممالکی که در تصرف او بود بر او مقرر داشت و پایزۀ سرشیر و یرلیغداد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اسیر، خدمتکار. (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(یِ زَ / زِ)
مرکب از بله + قولاغ ترکی بمعنی گوش، بله گوش. که جانب وحشی لالۀ گوش او بیش از حد عادی شخ و ایستاده است. تنابزیست مردم قزوین را. بمزاح، قزوینی. قزوینی بله قولاغ. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بله گوش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حایز
تصویر حایز
واجد شرایط
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پا آنچه مربوط بپا باشد، دو صفحه فلزی که در طرفین دسته فرمان هواپیما کار گذاشته شده که با فشار دادن پایی راست هواپیما براست گردش میکند و با فشار دادن پایی چپ بسمت چپ میگردد. یا ترمز پایی. ترمزی که با فشار پا عمل کند مقابل ترمز دستی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی گیرک، دو شاخه وسیله ای که از مجاورت و نزدیکی جسم الکتریسیته داری برق بگیرد، دو شاخه برای گرفتن جریان برق گیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایز
تصویر جایز
روا، مشروع، حلال، مباح
فرهنگ لغت هوشیار
نام داوی از کشتی و آن چنانست که بیکدست پای حریف را گرفته بدست دیگر زور بر گردان او آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایا
تصویر پایا
ثابت، ابدی، باقی، دائم، قائم
فرهنگ لغت هوشیار
پول کوچک مسین یا برنجین کم بها پول ریزه نازک بسیار تنک رایج قاز پاپاسی پشیزه پشی جندک تسو طسوج، سکه مسین ساسانیان، فلس که شست تای آن یکدرم بوده است، سکه قلب، فلس ماهی پولک ماهی، گلها از زر و سیم که برای زینت بر دوال کمر دوزند نوپلکهای چرم که بدامن چادر دوزند و بند از آن گذرانند. یا به پشیزی نیرزیدن، سخت بی ارج و قدر بودن سخت ناچیز بودن، یا پشیز از دینار ندانستن، قوه تمیز و تشخیص نیک از بد و صحیح از سقیم ندانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایک
تصویر پایک
پای کوچک، پایه کوچک در برجستگیهای مغز
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است خوردنی که حصه داخل زمین آن مدور یا شبیه به آن است بقدر تخم مرغ یا کوچکتر و یا بزرگتر و با شاخی سبز و باریک و با طعمی تند، رنگ ته پیاز سفید و زرد و سرخی خاص است و در آن چند طبقه رویهم است
فرهنگ لغت هوشیار
باغ بوستان جالیز فالیز گلستان، کشتزار مزرعه، آنجایها که هندوانه و خربزه و گرمک و طالبی و کدو و خیار و چغندر و امثال آن کارند مزارع صیفی کاری: خربزه زار خیار زار کدوزار هندوانه زار تره زار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره اسفناجیان که جزو دسته چغندر است و مانند آن در ریشه اش مواد غذایی اندوخته میکند سلق پاژو سلیقه. سلقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایه
تصویر پایه
پله، پایه میز، پایه صندلی، پی، بنیاد، مرتبه، درجه
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از فصول چهارگانه سال و آن فصل سوم سال است میان تابستان و زمستان مدت ماندن آفتاب است در بروج میزان و عقرب و قوس خزان خریف برگ ریزان. یا پاییز عمر. روزگار پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پائیز
تصویر پائیز
پاییز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادیز
تصویر پادیز
پاییزخزان: (درسنه ست و اربعین و خمسماه بفصل پاذیز قصد بغداد کرد) (راحه الصدور راوندی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاذیز
تصویر پاذیز
پاییزخزان: (درسنه ست و اربعین و خمسماه بفصل پاذیز قصد بغداد کرد) (راحه الصدور راوندی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچیز
تصویر پچیز
کهین، کمترین، احقر، اصغر
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره چتریان که در کنار نهرها در چمنزارها و باغها میروید و بیشتر سایه طلب است. ساقه ها و برگهای جوان این گیاه بعنوان سبزی خوراکی در سالاد مصرف میشود و در تداوی بعنوان مدر و دافع عفونتها مستعمل است حشیشه المعز رجل المعز حشیشه النقرس انجلیقای صغیر بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایزن
تصویر پایزن
اسیر و خدمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایزه
تصویر پایزه
طناب خیمه که آن را در روی زمین به میخ ببندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایزن
تصویر پایزن
اسیر، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایزه
تصویر پایزه
((یِ زِ))
پاچه، ریسمان خیمه که آن را بر روی زمین به میخ یا چیز دیگر ببندند، چیزی که عنان اسب را بدان بندند، پایژه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایه
تصویر پایه
اساس، مقطع، رکن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جایز
تصویر جایز
روا، پسندیده، شایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایا
تصویر پایا
ثابت، استوار، پابرجا، دایم
فرهنگ واژه فارسی سره