در دستور زبان کلمه یا حرفی که در اول کلمۀ دیگر درآید و معنی آن را تغییر دهد مانند «بر»، «بی»، «فر»، «فرو»، «نا» و «هم»، در کلمات «برانگیختن»، «بیدل»، «فراخور»، «فرومایه»، «ناتوان» و «هم نشین»
در دستور زبان کلمه یا حرفی که در اول کلمۀ دیگر درآید و معنی آن را تغییر دهد مانند «بر»، «بی»، «فر»، «فرو»، «نا» و «هم»، در کلمات «برانگیختن»، «بیدل»، «فراخور»، «فرومایه»، «ناتوان» و «هم نشین»
اویشک، گیاهی پوشیده از کرک، با برگ های بیضوی و گل های کوچک سفید و میوه ای قهوه ای رنگ به اندازۀ فندق که در طب قدیم به عنوان تب بر و دافع کرم به کار می رفته، پنیربند
اویشک، گیاهی پوشیده از کرک، با برگ های بیضوی و گل های کوچک سفید و میوه ای قهوه ای رنگ به اندازۀ فندق که در طب قدیم به عنوان تب بُر و دافع کِرم به کار می رفته، پنیربند
پیرهن. (آنندراج). پیراهن. پیراهان. پیراهن را گویند که به عربی قمیص خوانند. (برهان). رجوع به پیراهن شود: من ترا پیرهندم و زیباست کهن من کلیچه ماندۀ من. سوزنی (از جهانگیری)
پیرهن. (آنندراج). پیراهن. پیراهان. پیراهن را گویند که به عربی قمیص خوانند. (برهان). رجوع به پیراهن شود: من ترا پیرهندم و زیباست کهن من کلیچه ماندۀ من. سوزنی (از جهانگیری)
دهی از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه در 38 هزارگزی شمال خاوری کرمانشاه و 5 هزارگزی خاور راه عمومی مالرو کرمانشاه به کندوله واقع و محلی است کوهستانی و سردسیر سکنۀ آن 200 تن است. آب از چاه و چشمه و محصول آن لبنیات، مختصر غلات و شغل اهالی گله داری است. و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه در 38 هزارگزی شمال خاوری کرمانشاه و 5 هزارگزی خاور راه عمومی مالرو کرمانشاه به کندوله واقع و محلی است کوهستانی و سردسیر سکنۀ آن 200 تن است. آب از چاه و چشمه و محصول آن لبنیات، مختصر غلات و شغل اهالی گله داری است. و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
جزیره ایست در شمال غربی اروپا و مغرب جزیره بریتانیای کبیر که بدو قسمت میشود. 1- قسمت شمال شرقی جزو کشور انگلستان و شهر مهم آن ’بلفاست’ است. 2- قسمت جنوبی، بنام کشور ’ایر’ دارای حکومت جمهوری و مستقل است و پایتختش ’دوبلین’ است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به دائره المعارف فارسی شود
جزیره ایست در شمال غربی اروپا و مغرب جزیره بریتانیای کبیر که بدو قسمت میشود. 1- قسمت شمال شرقی جزو کشور انگلستان و شهر مهم آن ’بلفاست’ است. 2- قسمت جنوبی، بنام کشور ’ایر’ دارای حکومت جمهوری و مستقل است و پایتختش ’دوبلین’ است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به دائره المعارف فارسی شود
لرد بایرون شاعر انگلیسی از خانوادۀ استوارت بود. در سال 1788 میلادی بدنیا آمد. دورۀ تحصیلاتش در دارالفنون کمبریج به پایان رسید و نخستین اشعارش به عنوان ’ساعات بیکاری’ در سال 1808انتشار یافت. چون اشعار او در این زمان غالباً سست و نارسا بود مورد انتقاد یکی از مجلات انگلیسی واقع شد. شاعر جوان بدین سبب آزرده خاطر گشت و منظومه ای به عنوان ’هجو شاعران انگلیسی و منتقدان اسکاتلندی’ انتشار داد. و از این راه شهرتی حاصل کرد. سپس در سال 1809 به عزم ایران و هندوستان راه سفر پیش گرفت و کشورهای پرتغال و اسپانی و یونان و عثمانی را سیاحت کرد، اما چون به قسطنطنیه رسید از سفر ایران و هند چشم پوشید. بایرون در 1812 میلادی به انگلستان بازگشت، در سال 1816 باز ناگزیر به مهاجرت شد و به کشورهای اروپا سفر کرد. در 1823 به یونان رفت و به یاری انقلابگران آن سرزمین با ترکان عثمانی به جنگ پرداخت و در محاصرۀشهر ’می سولونقی’ درگذشت. از آثار او منظومۀ دون ژوان و درام مانفرد معروفست. (از تاریخ قرن نوزدهم و معاصر نصرﷲ فلسفی ص 89)
لرد بایرون شاعر انگلیسی از خانوادۀ استوارت بود. در سال 1788 میلادی بدنیا آمد. دورۀ تحصیلاتش در دارالفنون کمبریج به پایان رسید و نخستین اشعارش به عنوان ’ساعات بیکاری’ در سال 1808انتشار یافت. چون اشعار او در این زمان غالباً سست و نارسا بود مورد انتقاد یکی از مجلات انگلیسی واقع شد. شاعر جوان بدین سبب آزرده خاطر گشت و منظومه ای به عنوان ’هجو شاعران انگلیسی و منتقدان اسکاتلندی’ انتشار داد. و از این راه شهرتی حاصل کرد. سپس در سال 1809 به عزم ایران و هندوستان راه سفر پیش گرفت و کشورهای پرتغال و اسپانی و یونان و عثمانی را سیاحت کرد، اما چون به قسطنطنیه رسید از سفر ایران و هند چشم پوشید. بایرون در 1812 میلادی به انگلستان بازگشت، در سال 1816 باز ناگزیر به مهاجرت شد و به کشورهای اروپا سفر کرد. در 1823 به یونان رفت و به یاری انقلابگران آن سرزمین با ترکان عثمانی به جنگ پرداخت و در محاصرۀشهر ’می سولونقی’ درگذشت. از آثار او منظومۀ دون ژوان و درام مانفرد معروفست. (از تاریخ قرن نوزدهم و معاصر نصرﷲ فلسفی ص 89)
دهی جزء دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در جنوب خاوری رودبار و در 9 هزارگزی باختر شوئیل. کوهستانی، سردسیر. دارای 210 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی آنجا زراعت و کسب و شال بافی. راه آن مالرو و صعب العبور است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در جنوب خاوری رودبار و در 9 هزارگزی باختر شوئیل. کوهستانی، سردسیر. دارای 210 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی آنجا زراعت و کسب و شال بافی. راه آن مالرو و صعب العبور است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان یوسف وند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، در 15هزارگزی شمال غربی الشتر و 4هزارگزی مشرق جادۀ شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه در جلگۀ سردسیر مالاریاخیزی واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کهمان تأمین می شود و محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ یوسف وند هستند. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6 ص 353)
دهی است از دهستان یوسف وند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، در 15هزارگزی شمال غربی الشتر و 4هزارگزی مشرق جادۀ شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه در جلگۀ سردسیر مالاریاخیزی واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کهمان تأمین می شود و محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ یوسف وند هستند. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6 ص 353)
خلخال، مقابل دستبند: وگام چنان بزنند که زینت پوشیدۀ ایشان ظاهر نشود ازخلخال و پای بند و مانند این. (تفسیر ابوالفتوح). ، دوالی که بپای باز بندند. قید. دام. (رشیدی). پایدام. بند پا. زنجیر یا دوال که بپای اسب بندند. پاوند. پای وند. رسن و دام. (غیاث اللغات). سباق، پای بند باز. (دهار). شکال، پای بندستور. (منتهی الارب). عقال، حافظ. حارس. نگاهبان. عائق. مانع: تو گوئی هماناکه پندش دهم به افسونگری پای بندش دهم. فردوسی. فروهشت رستم بزندان کمند برآوردش (بیژن را) از چاه با پای بند. فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 981). نبینم همی از تو جز پای بند چه خواهم ترا جز بلا و گزند. فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 1411). بزد دست و بگسست زنجیر و بند جدا کرد ازو حلقه و پای بند. فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 981). از من آمد بند بر من همچنانک پای بند گوسپند از گوسپند. ناصرخسرو. بیغرض پند همچو قند بود با غرض پند پای بند بود. سنائی. سوزنی را پای بند راه عیسی ساختند حب دنیا پای بند است ارچه هم یک سوزن است. سنائی. زیرا که عقل بر اطلاق، کلید خیرات و پای بند سعادات است. (کلیله و دمنه). کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک کی شودش پای بند کوره و سندان و دم. خاقانی. طیران مرغ دیدی، تو ز پای بند شهوت بدر آی تا ببینی طیران آدمیت. سعدی. ، دام: چو کرکس بر دانه آمد فراز گره شد برو پای بند دراز. سعدی. منه بر سرم پای بند غرور (یعنی دستار) . سعدی. ، {{نام مرکّب مفهومی}} آنکه پای بسته و گرفتار باشد. (رشیدی). مقیّد. مبتلی: چو دیدند مرجهن را پای بند شکستند آن بند را بی گزند. فردوسی. مخالط همه کس باش تا بخندی خوش نه پای بند کسی کز غمش بگریی زار. سعدی. اگر دنیا نباشد دردمندیم وگر باشدبه مهرش پای بندیم بلائی زین جهان آشوب تر نیست که بار خاطر است ارهست ور نیست. سعدی. ای گرفتارو پای بند عیال دگر آسودگی مبند خیال. سعدی. من فتاده بدست شاگردان بسفر پای بند و سرگردان. سعدی. بره بر یکی دکه دیدم بلند تنی چند مسکین براو پای بند. سعدی. نیاید بنزدیک دانش پسند من آسوده و دیگری پای بند. سعدی. نگه کرد شیخ از سر اعتبار که ای پای بند طمع پای دار. سعدی. به بیداریش فتنه بر خط و خال بخواب اندرش پای بند خیال. سعدی. هیچ مغزی نداشته ست آن سر که بود پای بند دستاری. اوحدی. دل ما بدور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پای بند است و چو لاله داغ دارد. حافظ. اگر دلم نشدی پای بند طرۀ او کیش قرار در این تیره خاکدان بودی. حافظ. ، با عیال بسیار: اگر پای بندی رضا پیش گیر وگر یکسواری سر خویش گیر. سعدی. - پای بند چیزی یا کسی بودن، بدو بسیار دلبستگی داشتن
خلخال، مقابل دستبند: وگام چنان بزنند که زینت پوشیدۀ ایشان ظاهر نشود ازخلخال و پای بند و مانند این. (تفسیر ابوالفتوح). ، دوالی که بپای باز بندند. قید. دام. (رشیدی). پایدام. بند پا. زنجیر یا دوال که بپای اسب بندند. پاوند. پای وند. رسن و دام. (غیاث اللغات). سباق، پای بند باز. (دهار). شِکال، پای بندستور. (منتهی الارب). عقال، حافظ. حارس. نگاهبان. عائق. مانع: تو گوئی هماناکه پندش دهم به افسونگری پای بندش دهم. فردوسی. فروهشت رستم بزندان کمند برآوردش (بیژن را) از چاه با پای بند. فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 981). نبینم همی از تو جز پای بند چه خواهم ترا جز بلا و گزند. فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 1411). بزد دست و بگسست زنجیر و بند جدا کرد ازو حلقه و پای بند. فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 981). از من آمد بند بر من همچنانک پای بند گوسپند از گوسپند. ناصرخسرو. بیغرض پند همچو قند بود با غرض پند پای بند بود. سنائی. سوزنی را پای بند راه عیسی ساختند حب دنیا پای بند است ارچه هم یک سوزن است. سنائی. زیرا که عقل بر اطلاق، کلید خیرات و پای بند سعادات است. (کلیله و دمنه). کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک کی شودش پای بند کوره و سندان و دم. خاقانی. طیران مرغ دیدی، تو ز پای بند شهوت بدر آی تا ببینی طیران آدمیت. سعدی. ، دام: چو کرکس بر دانه آمد فراز گره شد برو پای بند دراز. سعدی. منه بر سرم پای بند غرور (یعنی دستار) . سعدی. ، {{نامِ مُرَکَّبِ مَفهومی}} آنکه پای بسته و گرفتار باشد. (رشیدی). مُقیّد. مبتلی: چو دیدند مرجهن را پای بند شکستند آن بند را بی گزند. فردوسی. مخالط همه کس باش تا بخندی خوش نه پای بند کسی کز غمش بگریی زار. سعدی. اگر دنیا نباشد دردمندیم وگر باشدبه مهرش پای بندیم بلائی زین جهان آشوب تر نیست که بار خاطر است ارهست ور نیست. سعدی. ای گرفتارو پای بند عیال دگر آسودگی مبند خیال. سعدی. من فتاده بدست شاگردان بسفر پای بند و سرگردان. سعدی. بره بر یکی دکه دیدم بلند تنی چند مسکین براو پای بند. سعدی. نیاید بنزدیک دانش پسند من آسوده و دیگری پای بند. سعدی. نگه کرد شیخ از سر اعتبار که ای پای بند طمع پای دار. سعدی. به بیداریش فتنه بر خط و خال بخواب اندرش پای بند خیال. سعدی. هیچ مغزی نداشته ست آن سر که بود پای بند دستاری. اوحدی. دل ما بدور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پای بند است و چو لاله داغ دارد. حافظ. اگر دلم نشدی پای بند طرۀ او کیش قرار در این تیره خاکدان بودی. حافظ. ، با عیال بسیار: اگر پای بندی رضا پیش گیر وگر یکسواری سر خویش گیر. سعدی. - پای بند چیزی یا کسی بودن، بدو بسیار دلبستگی داشتن
دهی از بخش سومار شهرستان قصرشیرین است که در 6هزارگزی جنوب باختری سومار و دوهزارگزی مرز ایران و عراق، کنار رود خانه کنگیر واقع است. دشت، گرمسیر است و 170 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کنگیر. محصول آنجا غلات، لبنیات، برنج، مختصر حبوبات، ذرت و لپه. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از بخش سومار شهرستان قصرشیرین است که در 6هزارگزی جنوب باختری سومار و دوهزارگزی مرز ایران و عراق، کنار رود خانه کنگیر واقع است. دشت، گرمسیر است و 170 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کنگیر. محصول آنجا غلات، لبنیات، برنج، مختصر حبوبات، ذرت و لپه. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
درختی است زیبا و چتری از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که سر دسته تیره نارون ها میباشد. برخی ماخذ تیره نارون هارا جزو تیره گزنه ها ذکر میکنند. برگهایش دندانه دار و چوبش بسیار محکم است در حدود 15 گونه از این گیاه شناخته شده که در نواحی معتدل نیمکره شمالی زمین میرویند سایه خوش دردار سده پشه دار پشه غال ناژین بوقیصا شجره البق پشه خانه فیلون کنجک گژم پشه دار ناروان ناروند. یا نارون جلگه. اوجا. یا نارون سفید. ملج. یا نارون قرمز. اوجا. یا نارون کوهی. ملج
درختی است زیبا و چتری از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که سر دسته تیره نارون ها میباشد. برخی ماخذ تیره نارون هارا جزو تیره گزنه ها ذکر میکنند. برگهایش دندانه دار و چوبش بسیار محکم است در حدود 15 گونه از این گیاه شناخته شده که در نواحی معتدل نیمکره شمالی زمین میرویند سایه خوش دردار سده پشه دار پشه غال ناژین بوقیصا شجره البق پشه خانه فیلون کنجک گژم پشه دار ناروان ناروند. یا نارون جلگه. اوجا. یا نارون سفید. ملج. یا نارون قرمز. اوجا. یا نارون کوهی. ملج
خلخال مقابل دستبند، دوال و بندی که بپای باز اسب و مانند آن بندند پایدام بند پا پاوند پابند، آنکه پای بسته و گرفتار است مبتلی مقید، با عیال بسیار. یا پای بند چیزی یا کسی بودن، بانچیز یا آنکس دلبستگی بسیار داشتن، یا پای بند عیال. مقید به عیال گرفتار اهل بیت
خلخال مقابل دستبند، دوال و بندی که بپای باز اسب و مانند آن بندند پایدام بند پا پاوند پابند، آنکه پای بسته و گرفتار است مبتلی مقید، با عیال بسیار. یا پای بند چیزی یا کسی بودن، بانچیز یا آنکس دلبستگی بسیار داشتن، یا پای بند عیال. مقید به عیال گرفتار اهل بیت
کلمه ای که در آغاز کلمه دیگر درآید و کمایش تصرفی در معنی آن کند مقابل پسوند. توضیح استعمال این کلمه مستحدث و در در عصر ما معمول شده. یا پیشوند فعل. کلمه ای که آغاز فعل در آید و کما بیش تصرفی در معنی آن کند
کلمه ای که در آغاز کلمه دیگر درآید و کمایش تصرفی در معنی آن کند مقابل پسوند. توضیح استعمال این کلمه مستحدث و در در عصر ما معمول شده. یا پیشوند فعل. کلمه ای که آغاز فعل در آید و کما بیش تصرفی در معنی آن کند