جدول جو
جدول جو

معنی پاکزن - جستجوی لغت در جدول جو

پاکزن
(زَ)
عفیفه. حصناء. محصنه. کریمه. طاهره:
به ایرانیان گفت کان پاکزن
مگر نیست با این بزرگ انجمن.
فردوسی.
بدو گفت بهرام کای پاکزن
مرا اندرین داستانی بزن.
فردوسی.
همی گفت هر کس که این پاکزن
چه نیکو سخن گفت بر انجمن.
فردوسی.
بگفتار او رام گشت انجمن
فرستاده شد نزد آن پاکزن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاک زن
تصویر پاک زن
زن پاک، زن پاک دامن، زن عفیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پازن
تصویر پازن
بز کوهی، در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پاژن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
اسیر، خدمتکار. (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
میوه خوردنی شبیه به زیتون که درخت آنرا پاکانیه گویند و آن درختی بزرگ است از فصیلۀ ژوکلانداسه که در نقاط خنک و مرطوب مشرق اتازونی روید
لغت نامه دهخدا
(زَ)
رنگ. بز کوهی. (برهان). وعل فارسی. ایّل. تیس جبلی. بزل (مولّد پازهر حیوانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پایزن
تصویر پایزن
اسیر و خدمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک زن
تصویر پاک زن
زن پاک زن پاکدامن عفیفه کریمه محصنه طاهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پازن
تصویر پازن
بز نر کوهی رنگ وعل فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایزن
تصویر پایزن
اسیر، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پازن
تصویر پازن
((زَ))
بز نر کوهی
فرهنگ فارسی معین
آردی که بر روی سینی ریزند تا خمیر به سینی نچسبد، بسیار نرم
فرهنگ گویش مازندرانی