- پاکروان
- پاک جان پاک درون پاک باطن پاکدامن
معنی پاکروان - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عمل پاکروان پاک جانی پاک درونی پاک باطنی پاکدامنی پارسایی
کسی که ضمیر و درون پاک دارد، پاک جان، پاک باطن، نیک نفس
مرحوم، مرحومه
دیواری که از تخته یا پارچه درست کنند
جواز عبور
ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزهادر آن صاف کنند ظرفی که طباخان و حلواییان برای صاف کردن روغن و شیره و جز آن بر سر دیگ نهند آبکش ماشو ماشوب ترشی پالا پالاوان صافی
مانند پاکان همچون طاهران مقابل نا پاک وار
پاک درون پاک باطن، جان پاک
در حال پای کوفتن در حال رقص کردن رقص کنان
با روح شاد و شاد دل، خدا بیامرز
مانند چاکر، بنده وار
رقص کنان، در حال پاکوفتن، پای کوبی، پای کوبان
دارای جان پاک، دارای روان پاک، پاک نهاد، پاک باطن
پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده، شادوان، شاروان، شادربان، برای مثال برو ببین که چه زیبا کشیده دست بهار / ز گونه گونه در اطراف باغ شادروان (کمال الدین اسماعیل - ۷۷) پیشگاه کاخ و بارگاه، فرش و بساط گران مایه،
سد و بندی که بر رود و نهر می بندند، منبع آب که دارای حوض و فواره باشد
شادروان مروارید: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو شادروان مروارید گفتی / لبش گفتی که مروارید سفتی (نظامی۱۴ - ۱۷۹)
سد و بندی که بر رود و نهر می بندند، منبع آب که دارای حوض و فواره باشد
شادروان مروارید: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد،
تجیر، دیوار مانندی که از تخته و پارچه ساخته می شود و به وسیله آن قسمتی از اتاق، مغازه و... را از قسمت دیگر جدا می کنند
دیواری قابل جابجا شدن که از تخته و پارچه ساخته می شود و به وسیلۀ آن قسمتی از یک فضا را از قسمت دیگر جدا می کنند
صفتی احترام آمیز برای درگذشته، مرحوم، ویژگی آنکه روحش شاد باشد
حامیان، طرفداران
قافله، قبیله
جوال، تنگ ظرف شراب، شراب
کسی که در قایق پارو زند تا حرکت کند
آنکه اندیشه ای پاک داردصاحب رای پاک پاکیزه رای دانا
بمعنی ساربان است که شتردار باشد
سراپرده که در قدیم پیش در خانه و ایوان پادشاهان و امیران میکشیدند، خیمه چادر، پرده بزرگ مانند پامیانه، سایبان، فرش منقش بساط گرانمایه، زیر کنگره های عمارت و سردر خانه، لحنی از الحان باربدی، سدی که بر رود و نهر بندند: شادروان شوشتر، فواره (باین معنی در عربی و ترکی مستعمل است)، اصل بنیاد اساس
گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، کنایه از چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
کاروان زدن: کنایه از دزدیدن اموال مسافران کاروان با حمله به آن
کاروان زدن: کنایه از دزدیدن اموال مسافران کاروان با حمله به آن
ساربان، نگهبان شتر، شتربان، اشتربان، شتردار
کسی که در قایق پارویی پارو می زند و قایق را می راند
پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده
عده ای مسافر که همگی با هم مسافرت کنند، قافله هم نیز گویند
غیر جاری، غیر متحرک، ساکن، راکد
جوال، تنگ، ظرف شراب، شراب