جدول جو
جدول جو

معنی پاکرو - جستجوی لغت در جدول جو

پاکرو
(اَ فا)
پارسا. عفیف:
که گر پارسا باشد و پاکرو
طریقت شناس و نصیحت شنو...
سعدی.
جوانی پاکباز و پاکرو بود
که با پاکیزه روئی در گرو بود.
سعدی.
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد.
حافظ.
آدمی پاکرو نیست از سر بریدن او را باک نباشد. (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
پاکرو
پارسا عفیف
تصویری از پاکرو
تصویر پاکرو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاکر
تصویر پاکر
(پسرانه)
نام پسر ارد پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پارو
تصویر پارو
آلتی شبیه بیل که با آن برف یا چیز دیگر را از روی زمین می روبند، بیل چوبی، آلتی که در قایق های پارویی به وسیلۀ آن قایق را می رانند
پارو کردن: روبیدن برف یا چیز دیگر از روی زمین به وسیلۀ پارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک رو
تصویر پاک رو
پارسا، نجیب، عفیف، خوش رفتار، نیک رفتار، آنکه روش خوب دارد، برای مثال جوانی پاک باز و پاک رو بود / که با پاکیزه رویی در کرو بود (سعدی - ۱۴۸)، هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد / هر پاک رویی که بود تردامن شد (حافظ - ۱۰۹۹)
نیکو رو، زیبا، پاک چهر
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ)
بدروش. نکوهیده رفتار. بدسیرت. بدکار:
کز این کمزنی بود و ناپاکرو
کلاهش ببازار و میزر گرو.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 95)
لغت نامه دهخدا
باکرو دوم نام پسر باکرو پادشاه خسرون، این شخص پس از پدر به تخت نشست و 20سال سلطنت کرد، او همنام پدرش بود، گویا در اواخر سلطنت گرفتار یکنفر مدعی ماآنو نام گردیده و مجبور شده حکومت را با او تقسیم کند، بجای ماآنو، آبگارفیگا قرار گرفت و پس از دوسال باکرو را کشت و خود بتنهایی زمامدار خسرون گشت، (از ایران باستان ج 3 ص 2630)، بهق، پیسی پوست، (ناظم الاطباء)، بگفته شعوری (ج 1 ص 88) آلوبالو است اما ظاهراً جزء دوم این کلمه یا صورت مخفف آن باشد، برادر، (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام)، برادری را گویند که از یک مادر و یک پدر باشد، (برهان قاطع) (آنندراج)، برادر پدری و مادری، (ناظم الاطباء)، آواز حزین، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از سلاطین خسرون، بقول ’تل ماها’ او پسر فره دشت بود که پس از پدر به تخت نشست و سه سال حکم راند، بعضی تصور میکنند که اسم او مصحف یاگر اشکانی است، برخی بعکس گویند که مصحف بکر یا بکیر است، چون این صفحه عرب نشین بوده است، این عقیده مرجح است، (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2630)
لغت نامه دهخدا
الیویه، وکیل دعاوی فرانسوی از دوستان بوالو، او بشکرانۀ عضویت آکادمی فرانسه خطابه ای بدانجا ایراد کرد و خطابۀ او مورد توجه دیگر اعضاء شد و این رسم بعد از آن جاری گردید، مولد وی بسال 1604م، مطابق با 1031 هجری قمری به پاریس ووفات در سنۀ 1681 هجری قمری مطابق با 1092 هجری قمری
لغت نامه دهخدا
پاکیزه خو، پاکخوی:
مهتر پاکخوی پاک سیر
خواجه سید عمید ابن زیاد،
فرخی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول در 58هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و 4 هزارگزی شمال راه آهن اهواز به تهران واقع است. کوهستانی و گرمسیر و مالاریائی است. تعداد سکنۀ آن 400 تن است آبش از چشمه تأمین میشود. محصولاتش عبارت از غلات و شغل اهالی آن زراعت و ازصنایع دستی قالیبافی معمول است. ساکنین آن از طایقۀ عشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
بیل مانندی باشد از چوب که بدان برف روبند، (برهان)، آلتی چوبین که بدان برف و سرگین روبند، بیل چوبین، پاپروب، (محمود بن عمر ربنجنی)، برف افکن،
- پاروی کشتی، آلتی چوبین که قایق رانان بدان آب رود یا دریا بشورانند، خله، فیه، بیل، مجدف، مجذف، مجداف، مجذاف،
، (در پشت حیوان)، کت، استخوان کت، کتف، هوینه، استخوان شانه که با آن کت بینان فال گیرند، در تداول نانوایان، آلتی چوبین که دستۀ دراز و سری پهن دارد و بر آن خمیر را پهن کنند، پیر زال، زن پیر، (برهان)، پاراو،
- پارو کردن، پاک کردن برف و سرگین و جز آن با پارو،
- پولش از پارو بالا رفتن، بسیار توانگر بودن
لغت نامه دهخدا
رودی به آمریکای جنوبی در کشور برزیل (ایالت گرائوپارا) که به رود آمازون می پیوندد و آبشارهائی دارد، و طول آن تقریباً 975 هزارگز است
لغت نامه دهخدا
بدرفتار بدروش بدکار: گزین کمزنی بود و ناپاکرو کلاهش ببازار و میزر گرو. (بوستان لغ) مقابل پاکرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکروان
تصویر پاکروان
پاک جان پاک درون پاک باطن پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکروانی
تصویر پاکروانی
عمل پاکروان پاک جانی پاک درونی پاک باطنی پاکدامنی پارسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکخو
تصویر پاکخو
کسی که دارای خوی پاک است پاکیزه خو خوشخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکرو
تصویر ماکرو
درشت بزرگ چون پیشوند به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارو
تصویر پارو
آلتی چوبین که با آن برف می روبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارو
تصویر پارو
((رُ))
پیر زال، زن پیر
فرهنگ فارسی معین
آلتی چوبی (مانند بیل) که با آن برف را از پشت بام یا پیاده روها می روبند، ابزاری برای راندن قایق (بدون موتور)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاکرو
تصویر خاکرو
مجازاً متواضع، فروتن
فرهنگ فارسی معین
برف افکن، برف روب، پاروب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پارو
فرهنگ گویش مازندرانی