جدول جو
جدول جو

معنی پاکتل - جستجوی لغت در جدول جو

پاکتل
از ابزار بافندگی سنتی که با پا پایین و بالا شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاکت
تصویر پاکت
کیسۀ کاغذی یا پلاستیکی که در آن نامه یا چیز دیگر بگذارند، بستۀ کوچک کاغذی یا مقوایی مثلاً پاکت سیگار، کنایه از نامه
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
رودی خرد از آب راهه های هرمس در لیدیا. و پاکتل شهر سارد را مشروب میساخت و گویند این آب راهه پرک های زر با خود می آورد و ثروت مشهور کرزوس از این رود آوردها بود. این رود از کوههای ت م لوس جاری بود و به خلیج ازمیر میریخت، در تداول اروپائیان معاصر، منبع سرشار ثروت
لغت نامه دهخدا
(دِ)
آنکه در دل حیله و مکر ندارد. آنکه کینه و حسد ندارد. پاک قلب. صاحب قلب سلیم. مخلص. ناصح الجیب. مقابل ناپاکدل. (فردوسی) :
چنین گفت کز دین پرستان ما
هم از پاکدل زیردستان ما.
فردوسی.
که قیدافۀ پاکدل را بگوی
که جز راستی در زمانه مجوی.
فردوسی.
اگر شاه دیدی اگر زیردست
وگر پاکدل مرد یزدان پرست.
فردوسی.
نگه کرد پرسنده بوزرجمهر
بدان مهتر پاکدل خوب چهر.
فردوسی.
وزان پس چنین گفت با موبدان
که ای پرهنر پاکدل بخردان.
فردوسی.
چو در بارگه رفت بنشاندند
یکی پاکدل مرد را خواندند.
فردوسی.
بشد پاکدل تا بخان جهود
همه خانه دیبا و دینار بود.
فردوسی.
برهمن چنین داد پاسخ بدوی
که ای پاکدل مهتر راز جوی.
فردوسی.
وزان پس چنین گفت کای بخردان
جهاندیده و پاکدل موبدان.
فردوسی.
چنین داد پاسخ بدو شهریار
که ای پاکدل موبد رازدار.
فردوسی.
چنین گفت با موبدان و ردان
که ای پاکدل نامور بخردان.
فردوسی.
بدان پاکدل گفت بوزرجمهر
که ننمود هرگز بما بخت چهر.
فردوسی.
چو بشنید گفتار آن بخردان
پسندیده و پاکدل موبدان.
فردوسی.
که ای شاه گندآوران و ردان
فراوان ترا پاکدل موبدان.
فردوسی.
بایوان ببردند از آن تنگ جای
بدستوری پاکدل رهنمای.
فردوسی.
سکندر چنین داد پاسخ بدوی
که ای پاکدل مهتر راستگوی.
فردوسی.
چو بهرام آذرمهان آن شنید
که آن پاکدل مرد شد ناپدید.
فردوسی.
بکشتند هشتاد از آن موبدان
پرستنده و پاکدل بخردان.
فردوسی.
گرفتند یاران برو آفرین
که ای پاکدل خسرو پاکدین.
فردوسی.
منوچهر فرمود تا برنشست
مرآن پاکدل مرد یزدان پرست.
فردوسی.
بجستند از آن انجمن هردوان
یکی پاکدل مرد چیره زبان.
فردوسی.
بجنبیدت آن گوهر بد ز جای
بیفکندی آن پاکدل را ز پای.
فردوسی.
هر آنکس که دارد ز پروردگان
ز آزاد و ز پاکدل بردگان.
فردوسی.
طاعت تو دینست آنرا که او
معتقد و پاکدل و پارساست.
فرخی.
شاد باش ای ملک پاکدل پاک گهر
کام ران ای ملک نیکخوی نیک خصال.
فرخی.
پاکدل را زیان بتن نرسد
ور رسد جز به پیرهن نرسد.
اوحدی.
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
درشت. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پیمودن جهت دیگری. گویند:اکتال الطعام له. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیمودن برای خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 18). گرفتن کیل و پیمودن برای خود. (از اقرب الموارد) ، گرفتن از کسی: اکتالت علیه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اخذ. گرفتن. چیزی پیموده گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیموده ستاندن. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نام محدثی. (ناظم الاطباء) ، هست شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ضامن شدن، اندوهگین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
نام دزدی. گویند: هو اسرق من اکتل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پیر. نقاش فرانسوی بمائۀ هفدهم میلادی. وی در تصویر مناظر بارع و صاحب مهارت است. وفات ظاهراً بسال 1676م. (1086 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از اصل فرانسوی پاکه، بسته، و در فارسی محفظه ای از کاغذ نامه را گویند
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاکدل
تصویر پاکدل
آنکه در دل حیله و مکر ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکت
تصویر پاکت
محفظه کاغذ نامه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاستل
تصویر پاستل
((س ِ))
گچ رنگی ویژه طراحی، نوعی شیرینی شبیه راحت الحلقوم که سفت تر از آن و دارای طعم و اسانس میوه است
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
ورقه کاغذی تا شده که نامه و غیره را در آن گذارند و در آن را می چسبانند و به جایی ارسال می کنند
فرهنگ فارسی معین
هریک از دو چوبی که در چولنگ بازی مورد استفاده قرار گیرددو
فرهنگ گویش مازندرانی
پاتیل دیگ بزرگ دهان گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
موی جلوی سر، جلوی سر، رد به جا مانده از چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی