جدول جو
جدول جو

معنی پاژل - جستجوی لغت در جدول جو

پاژل
(ژِ)
نوعی ماهی که در آبهای ساحلی مدیترانه و دریای مانش فراوانست و او را گوشتی لذیذ باشد
لغت نامه دهخدا
پاژل
(ژُ)
کلود. ژنرالی فرانسوی. وی در جنگ فرانسه خاصه درجنگ مونترئو شهرت یافت. مولد او بسال 1772م. 1185/ هجری قمری در بزانسون و وفات در 1844م. / 1259 ه. ق
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاژن
تصویر پاژن
بز کوهی، در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاژه
تصویر پاژه
پاچه، پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، بازه، پایچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاژخ
تصویر پاژخ
آزار، مالش، برای مثال پاسار می کند من و خوبان را / تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش (ناصرخسرو۱ - ۲۸۷)، پامال
فرهنگ فارسی عمید
اگوستن، حجار فرانسوی، مولد او در پاریس بسال 1730م، 1142/ هجری قمری و وفات در 1809م، / 1223 هجری قمری وی بهترین مزیّن و آرایشگر تماشاخانه بود
لغت نامه دهخدا
ریسمان است و از این مرکب است پالدم یعنی رسنی که در دم اسب کنند، (فرهنگ رشیدی)،
پالاینده، چنانکه در ناخن پال
لغت نامه دهخدا
باز، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، باج
لغت نامه دهخدا
باژ، دیهی از طوس و بعضی آن را مولد فردوسی گفته اند، نام دهی است از بلوکات طوس، (برهان)، فاز
لغت نامه دهخدا
(پُ)
موضعی است به خوزستان
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پیر. نقاش فرانسوی بمائۀ هفدهم میلادی. وی در تصویر مناظر بارع و صاحب مهارت است. وفات ظاهراً بسال 1676م. (1086 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
پاچک. سرگین گاو
لغت نامه دهخدا
پرل شهری به کاپ مرکز ناحیه ای به همین نام بر ساحل برگ ریور
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
پازخ. مالش و آزار باشد. (برهان) :
پاسار میکند من و خوبان را
تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش.
ناصرخسرو.
ای کرده دلم غم تو رخ رخ
تا چند کشم ز عشق پاژخ.
عماد زوزنی
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ)
پاچه. کراع، پاچنگ. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(ژُ)
نام کرسی بخش ’ژیرند’ از ولایت لیبورن بفرانسه. دارای 669 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به یک فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق گله دار و در قدیم قصبۀ بلوک گله دار بود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاژ
تصویر پاژ
باج باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاژخ
تصویر پاژخ
مالش و آزار پازخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاژن
تصویر پاژن
پازن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاژه
تصویر پاژه
پاچه، پاچنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانل
تصویر پانل
((نِ))
صفحه یا تابلویی که روی آن اعلان یا ابزارهای اندازه گیری نصب شود، سطح پیش ساخته نسبتاً بزرگی که آن را به صورت دیوار یا سقف نصب می کنند، گروهی از افراد متخصص و صاحب نظر که برای بحث یا داوری درباره موضوعی گرد هم آیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پازل
تصویر پازل
((زِ))
نوعی بازی فکری که از چندین قطعه مقوایی، چوبی یا پلاستیکی دارای شکل های منظم تشکیل شده است و وقتی این قطعه ها به صورت مناسب کنار هم قرار می گیرند تصویر خاص و مورد نظر شکل می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاژخ
تصویر پاژخ
((ژَ))
مالش و آزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاژه
تصویر پاژه
((ژِ))
پاچه، ساقه، پاچنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاژ
تصویر پاژ
مالیات
فرهنگ واژه فارسی سره
پاتیل دیگ بزرگ دهان گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
موی جلوی سر، جلوی سر، رد به جا مانده از چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
جنون آمیز، دیوانه
دیکشنری اردو به فارسی