پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، بازه، پاژه، پایچه، قسمت پایین شلوار
پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، بازه، پاژه، پایچه، قسمت پایین شلوار
بالو، زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
بالو، زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سِگیل، وِردان، واروک، واژو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
آلتی شبیه بیل که با آن برف یا چیز دیگر را از روی زمین می روبند، بیل چوبی، آلتی که در قایق های پارویی به وسیلۀ آن قایق را می رانند پارو کردن: روبیدن برف یا چیز دیگر از روی زمین به وسیلۀ پارو
آلتی شبیه بیل که با آن برف یا چیز دیگر را از روی زمین می روبند، بیل چوبی، آلتی که در قایق های پارویی به وسیلۀ آن قایق را می رانند پارو کردن: روبیدن برف یا چیز دیگر از روی زمین به وسیلۀ پارو
بلده ای به ایتالیا، در ونسی دارای 125000 تن سکنه، این شهر اسقف نشین و صاحب دانشگاه و کاخهای مجلل و کارخانه های ماهوت بافی و مولد تیت لیو مورخ و مانتگنا نقاش مشهور است موضعی به چهارفرسنگی مشرق و شمال فتح آباد
بلده ای به ایتالیا، در وِنسی دارای 125000 تن سکنه، این شهر اسقف نشین و صاحب دانشگاه و کاخهای مجلل و کارخانه های ماهوت بافی و مولد تیت لیو مورخ و مانتگنا نقاش مشهور است موضعی به چهارفرسنگی مشرق و شمال فتح آباد
مرکّب از: پا، رجل + چه، ادات تصغیر، پای از زانو تا بسرپنجه. کراع. پایچه. (مهذب الاسماء) ، پای خرد: زهر دارد در درون در پاچه مار گرچه دارد از برون نقش و نگار. شیخ بهائی (نان و حلوا چ سنگی ص 17) ، قسمت سفلای پای گوسفند و گاو که از زانو شروع و بسر سم ختم شود. ساق گوسفند و گاو و مانند آن. ساق: ساق البقر، پاچۀ گاو. (ریاض الادویه) : بسان پاچۀ گاوی که از موی برون آرد ورا شاگرد روّاس. سوزنی. ، طعامی که از پاچۀ گوسفند سازند: بامدادان چو ترید کدک و پاچه زنند میبرند از پی آن کله و کیپا در کار. بسحاق اطعمه. روغنی کز پاچه گرد آورد پیر کله پز کفچه کفچه بر ترید شیردان خواهم فشاند. بسحاق اطعمه. ، یکی از دو پای شلوار: از پاچۀازار من امروز خلق را بوی وزارت آید و هستم بزرگوار. سوزنی. چو نشناسند پا را زآستین هم رموز پاچۀ تنبان چه دانند. نظام قاری (دیوان البسه)، ، لبۀ تحتانی شلوار. - پاچۀ کسی را گرفتن، گزیدن سگ و جز آن پاچۀ کسی را. بی مقدمه و آگاهی کسی را مورد عتاب یا آزار قرار دادن. ترکیب ها: - پاچه گیر. پاچه ورمالیده. دست پاچه. کوتاه پاچه. رجوع به این ترکیب ها شود
مُرَکَّب اَز: پا، رِجل + چه، ادات تصغیر، پای از زانو تا بسرپنجه. کُراع. پایچه. (مهذب الاسماء) ، پای خرد: زهر دارد در درون در پاچه مار گرچه دارد از برون نقش و نگار. شیخ بهائی (نان و حلوا چ سنگی ص 17) ، قسمت سفلای پای گوسفند و گاو که از زانو شروع و بسر سُم ختم شود. ساق گوسفند و گاو و مانند آن. ساق: ساق البقر، پاچۀ گاو. (ریاض الادویه) : بسان پاچۀ گاوی که از موی برون آرد ورا شاگرد رَوّاس. سوزنی. ، طعامی که از پاچۀ گوسفند سازند: بامدادان چو ترید کدک و پاچه زنند میبرند از پی آن کله و کیپا در کار. بسحاق اطعمه. روغنی کز پاچه گرد آورد پیر کله پز کفچه کفچه بر ترید شیردان خواهم فشاند. بسحاق اطعمه. ، یکی از دو پای شلوار: از پاچۀازار من امروز خلق را بوی وزارت آید و هستم بزرگوار. سوزنی. چو نشناسند پا را زآستین هم رموز پاچۀ تنبان چه دانند. نظام قاری (دیوان البسه)، ، لبۀ تحتانی شلوار. - پاچۀ کسی را گرفتن، گزیدن سگ و جز آن پاچۀ کسی را. بی مقدمه و آگاهی کسی را مورد عتاب یا آزار قرار دادن. ترکیب ها: - پاچه گیر. پاچه ورمالیده. دست پاچه. کوتاه پاچه. رجوع به این ترکیب ها شود
بیل مانندی باشد از چوب که بدان برف روبند، (برهان)، آلتی چوبین که بدان برف و سرگین روبند، بیل چوبین، پاپروب، (محمود بن عمر ربنجنی)، برف افکن، - پاروی کشتی، آلتی چوبین که قایق رانان بدان آب رود یا دریا بشورانند، خله، فیه، بیل، مجدف، مجذف، مجداف، مجذاف، ، (در پشت حیوان)، کت، استخوان کت، کتف، هوینه، استخوان شانه که با آن کت بینان فال گیرند، در تداول نانوایان، آلتی چوبین که دستۀ دراز و سری پهن دارد و بر آن خمیر را پهن کنند، پیر زال، زن پیر، (برهان)، پاراو، - پارو کردن، پاک کردن برف و سرگین و جز آن با پارو، - پولش از پارو بالا رفتن، بسیار توانگر بودن
بیل مانندی باشد از چوب که بدان برف روبند، (برهان)، آلتی چوبین که بدان برف و سرگین روبند، بیل چوبین، پاپروب، (محمود بن عمر ربنجنی)، برف افکن، - پاروی کشتی، آلتی چوبین که قایق رانان بدان آب رود یا دریا بشورانند، خَله، فیَه، بیل، مِجدَف، مجذف، مجداف، مجذاف، ، (در پشت حیوان)، کت، استخوان کت، کتف، هُوَینه، استخوان شانه که با آن کت بینان فال گیرند، در تداول نانوایان، آلتی چوبین که دستۀ دراز و سری پهن دارد و بر آن خمیر را پهن کنند، پیر زال، زن پیر، (برهان)، پاراو، - پارو کردن، پاک کردن برف و سرگین و جز آن با پارو، - پولش از پارو بالا رفتن، بسیار توانگر بودن
لقبی است مر شاهان تاتار را، (آنندراج)، لقب شاهزادگان تاتار، (ناظم الاطباء)، لقب خانهای تاتار است مثل لفظگرای، (کذا فی وسیلهالمقاصد)، (شعوری ج 2 ص 188)، تاریک، (فرهنگ ضیاء)، شعوری بمعنی زیبایی و حسن و جمال گرفته و بیت ذیل را از ابوالمعالی شاهد آورده است: نکردی چرا عاشقان دل فراخ خدا آفریده ترا حسن و باخ (؟) ، هم شعوری بمعنی سیم و زر ناسره گرفته و بیت ذیل را از ابوالمعالی شاهد آورده: سرشکم مگر بوده است کم عیار قبولش نکردند چون نقره باخ (؟) این لغت ظاهراً مصحف ’ماخ’ است، رجوع بماخ شود، نیز شعوری بمعنی ایلچی و قاصد گرفته بیت ذیل را از میرنظمی شاهد آورده است: نشسته شد آن عز و دولت بکاخ در آن دم بخدمت رسیده ست باخ (؟) ، هم شعوری بمعنی دون همتی گرفته مصراع ذیل را از قریعالدهر شاهد آورده: همه را همت باخ و همه در راه بساخ (؟) این کلمه هم مصحف ’ماخ’ است و همین بیت در لغت فرس اسدی شاهد ماخ بمعنی نبهره از سیم و زر آمده است، رجوع بلغت فرس چ اقبال ص 78، و ماخ شود
لقبی است مر شاهان تاتار را، (آنندراج)، لقب شاهزادگان تاتار، (ناظم الاطباء)، لقب خانهای تاتار است مثل لفظگرای، (کذا فی وسیلهالمقاصد)، (شعوری ج 2 ص 188)، تاریک، (فرهنگ ضیاء)، شعوری بمعنی زیبایی و حسن و جمال گرفته و بیت ذیل را از ابوالمعالی شاهد آورده است: نکردی چرا عاشقان دل فراخ خدا آفریده ترا حسن و باخ (؟) ، هم شعوری بمعنی سیم و زر ناسره گرفته و بیت ذیل را از ابوالمعالی شاهد آورده: سرشکم مگر بوده است کم عیار قبولش نکردند چون نقره باخ (؟) این لغت ظاهراً مصحف ’ماخ’ است، رجوع بماخ شود، نیز شعوری بمعنی ایلچی و قاصد گرفته بیت ذیل را از میرنظمی شاهد آورده است: نشسته شد آن عز و دولت بکاخ در آن دم بخدمت رسیده ست باخ (؟) ، هم شعوری بمعنی دون همتی گرفته مصراع ذیل را از قریعالدهر شاهد آورده: همه را همت باخ و همه در راه بساخ (؟) این کلمه هم مصحف ’ماخ’ است و همین بیت در لغت فرس اسدی شاهد ماخ بمعنی نبهره از سیم و زر آمده است، رجوع بلغت فرس چ اقبال ص 78، و ماخ شود
دونده باپا پاکار پاکار، کسی که در مشاغل مختلف پی فرمانهای متعدد میرود چون پا دو مغازه پادو نانوایی، در حمامهای قدیم کسی که پس از ورود مشتری کفش ویرا زیر سکو میگذاشت و لنگی برای او پهن میکرد و لنگ دیگر بدو میداد تا ببندد و داخل حمام گرم شود
دونده باپا پاکار پاکار، کسی که در مشاغل مختلف پی فرمانهای متعدد میرود چون پا دو مغازه پادو نانوایی، در حمامهای قدیم کسی که پس از ورود مشتری کفش ویرا زیر سکو میگذاشت و لنگی برای او پهن میکرد و لنگ دیگر بدو میداد تا ببندد و داخل حمام گرم شود
ساق پا از زانو تا سر سم پای گوسفند و گاو، خوراکی که از دست و پای گوسفند درست کنند، یکی از دو لنگه شلوار، لبه پایینی شلوار پاچه کسی را گرفتن: بی جهت کسی را آزار دادن
ساق پا از زانو تا سر سم پای گوسفند و گاو، خوراکی که از دست و پای گوسفند درست کنند، یکی از دو لنگه شلوار، لبه پایینی شلوار پاچه کسی را گرفتن: بی جهت کسی را آزار دادن