کلمه ای از صفحۀ بعد که در زیر سطر آخر مینوشتند بجای عدد تا اوراق را بسهولت تنظیم توانند کرد، قصه و جز آن که در قسمت ذیل اوراق روزنامه ای نویسند، آنچه در ذیل صفحه نوشته میشود چون تعلیق و شرح. - تعبیر مثلی: گفته های فلان پاورقی ندارد، چندان بصحّت آن مطمئن نتوان بود
کلمه ای از صفحۀ بعد که در زیر سطر آخر مینوشتند بجای عدد تا اوراق را بسهولت تنظیم توانند کرد، قصه و جز آن که در قسمت ذیل اوراق روزنامه ای نویسند، آنچه در ذیل صفحه نوشته میشود چون تعلیق و شرح. - تعبیر مَثَلی: گفته های فلان پاورقی ندارد، چندان بصحّت آن مطمئن نتوان بود
میجر راورتی. از خاورشناسان نامی انگلستان بوده و طبقات ناصری را از پارسی بانگلیسی ترجمه کرده است و این کتاب در لندن بسال 1873 و 1881 میلادی چاپ شده است. وی یکی از گرانبهاترین نسخ مجمل التواریخ و القصص را داشت که پس از مرگش امناء اوقاف گیب آن نسخه را از زن بیوۀ او خریداری کردند. (از تاریخ ادبی ایران تألیف براون ج 3 ص 248 و 477) (چهار مقاله تعلیقات دکتر معین ص 231 و232). و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 3ص 953 شود
میجر راورتی. از خاورشناسان نامی انگلستان بوده و طبقات ناصری را از پارسی بانگلیسی ترجمه کرده است و این کتاب در لندن بسال 1873 و 1881 میلادی چاپ شده است. وی یکی از گرانبهاترین نسخ مجمل التواریخ و القصص را داشت که پس از مرگش امناء اوقاف گیب آن نسخه را از زن بیوۀ او خریداری کردند. (از تاریخ ادبی ایران تألیف براون ج 3 ص 248 و 477) (چهار مقاله تعلیقات دکتر معین ص 231 و232). و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 3ص 953 شود
که اندیشۀ پاک دارد، پاکیزه رای، صاحب رأی پاک، دانا، مقابل ناپاک رای: جهاندار گفتا بنام خدای بدین نام دین آور پاکرای، دقیقی، کنون هر که دارید پاکیزه رای ز قنّوج و ز دنبر و مرغ و مای ستاره شناسان کابلستان همه پاکرایان زابلستان به ایران خرامید و با خویشتن بیارید ازین در یکی انجمن، فردوسی، وزان پس چنین گفت با کدخدای که ای مرد روشن دل پاکرای، فردوسی، چو شد هفت سال آمد ایوان بجای پسندیدۀ مردم پاکرای، فردوسی، چو خواهی که تاج تو ماند بجای مبادی جز آهسته و پاکرای، فردوسی، که با موبد نیکدل پاکرای زدیم از بد و نیک ماپاکرای، فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2374)، بکین نیاگر نجنبی زجای نباشی پسندیده و پاکرای، فردوسی، تو گر دادگر باشی و پاکرای همی مزد یابی بدیگر سرای، فردوسی، چنین داد پاسخ بدو رهنمای که ای شاه نیک اختر پاکرای، فردوسی، وز آن پس بشد موبد پاکرای که گیرد مگر شاه بر تخت جای، فردوسی، بفرمود تا موبدو کدخدای بیامد بر خسرو پاکرای، فردوسی، چو خرسند گشتی بداد خدای توانگر شوی یکدل و پاکرای، فردوسی، بدوزخ مبر کودکان را بپای که دانا نخواند ترا پاکرای، فردوسی، بدو گفت چون مرد شد پاکرای نیابد پرستنده جز کوه جای، فردوسی، پس پردۀ نامور کدخدای زنی بود پاکیزه و پاکرای، فردوسی، برهمن فراوان بود پاکرای که این بازی آرد بدانش بجای، فردوسی، زدنبر بیامد سرافراز مای جوان بود و بینادل و پاکرای، فردوسی، یکی دخترش بود نامش همای هنرمند و بادانش و پاکرای، فردوسی، بدانست جنگاور پاکرای که او را همی بازداند همای، فردوسی، بدست چپش هرمز کدخدای سوی راستش موبدپاکرای، فردوسی، از ایرانیان آنکه بد پاکرای بیامد بدهلیز پرده سرای، فردوسی، زن پرمنش گفت کای پاکرای بدین ده فراوان کسست و سرای، فردوسی، یکی مرد دهفانم ای پاکرای خداوند این مرز و کشت و سرای، فردوسی، بنزدیک مهمان شد این پاک رای همی بردخوان از پسش کدخدای، فردوسی، به پیش سکندر شد آن پاکرای زبان کرد گویا و بگرفت جای، فردوسی، بمنذر چنین گفت کای پاکرای گسی کن هنرمند را باز جای، فردوسی، چنین داد پاسخ بدو کدخدای که ای شاه روشندل و پاکرای، فردوسی، که ای مرد بادانش و پاکرای سخنگوی و داننده و رهنمای، فردوسی، به رستم چنین گفت کای پاکرای چرا تیز گشتی به پرده سرای، فردوسی، اگر بخردی سوی توبه گرای همیشه بود پاکدین پاکرای، فردوسی، ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاکدین، فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 259)، برهمن چنین گفت کای پاکرای بدان روی کم یابی آباد جای، اسدی
که اندیشۀ پاک دارد، پاکیزه رای، صاحب رأی پاک، دانا، مقابل ناپاک رای: جهاندار گفتا بنام خدای بدین نام دین آور پاکرای، دقیقی، کنون هر که دارید پاکیزه رای ز قنّوج و ز دنبر و مرغ و مای ستاره شناسان کابلستان همه پاکرایان زابلستان به ایران خرامید و با خویشتن بیارید ازین در یکی انجمن، فردوسی، وزان پس چنین گفت با کدخدای که ای مرد روشن دل پاکرای، فردوسی، چو شد هفت سال آمد ایوان بجای پسندیدۀ مردم پاکرای، فردوسی، چو خواهی که تاج تو ماند بجای مبادی جز آهسته و پاکرای، فردوسی، که با موبد نیکدل پاکرای زدیم از بد و نیک ماپاکرای، فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2374)، بکین نیاگر نجنبی زجای نباشی پسندیده و پاکرای، فردوسی، تو گر دادگر باشی و پاکرای همی مزد یابی بدیگر سرای، فردوسی، چنین داد پاسخ بدو رهنمای که ای شاه نیک اختر پاکرای، فردوسی، وز آن پس بشد موبد پاکرای که گیرد مگر شاه بر تخت جای، فردوسی، بفرمود تا موبدو کدخدای بیامد بر خسرو پاکرای، فردوسی، چو خرسند گشتی بداد خدای توانگر شوی یکدل و پاکرای، فردوسی، بدوزخ مبر کودکان را بپای که دانا نخواند ترا پاکرای، فردوسی، بدو گفت چون مرد شد پاکرای نیابد پرستنده جز کوه جای، فردوسی، پس پردۀ نامور کدخدای زنی بود پاکیزه و پاکرای، فردوسی، برهمن فراوان بود پاکرای که این بازی آرد بدانش بجای، فردوسی، زدنبر بیامد سرافراز مای جوان بود و بینادل و پاکرای، فردوسی، یکی دخترش بود نامش همای هنرمند و بادانش و پاکرای، فردوسی، بدانست جنگاور پاکرای که او را همی بازداند همای، فردوسی، بدست چپش هرمز کدخدای سوی راستش موبدپاکرای، فردوسی، از ایرانیان آنکه بد پاکرای بیامد بدهلیز پرده سرای، فردوسی، زن پرمنش گفت کای پاکرای بدین ده فراوان کسست و سرای، فردوسی، یکی مرد دهفانم ای پاکرای خداوند این مرز و کشت و سرای، فردوسی، بنزدیک مهمان شد این پاک رای همی بردخوان از پسش کدخدای، فردوسی، به پیش سکندر شد آن پاکرای زبان کرد گویا و بگرفت جای، فردوسی، بمنذر چنین گفت کای پاکرای گسی کن هنرمند را باز جای، فردوسی، چنین داد پاسخ بدو کدخدای که ای شاه روشندل و پاکرای، فردوسی، که ای مرد بادانش و پاکرای سخنگوی و داننده و رهنمای، فردوسی، به رستم چنین گفت کای پاکرای چرا تیز گشتی به پرده سرای، فردوسی، اگر بخردی سوی توبه گرای همیشه بود پاکدین پاکرای، فردوسی، ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاکدین، فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 259)، برهمن چنین گفت کای پاکرای بدان روی کم یابی آباد جای، اسدی
دهی است از دهستان حاجیلو بخش کبودراهنگ شهرستان همدان. محلی جلگه و سردسیر است با 510 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، انگور، حبوبات، لبنیات، صیفی و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حاجیلو بخش کبودراهنگ شهرستان همدان. محلی جلگه و سردسیر است با 510 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، انگور، حبوبات، لبنیات، صیفی و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
مرکز بلوکی است به ایالت ’سن - ا- اواز’ فرانسه و در شهرستان ’پونتواز’ واقع است. دارای 7100 تن سکنه و یک کلیسا است که سبک معماری آن گوتیک و متعلق به قرنهای 12 و 13 میلادی میباشد
مرکز بلوکی است به ایالت ’سن - اِ- اُواز’ فرانسه و در شهرستان ’پونتواز’ واقع است. دارای 7100 تن سکنه و یک کلیسا است که سبک معماری آن گوتیک و متعلق به قرنهای 12 و 13 میلادی میباشد
آشپز. در لغت خوارزم بمعنی چاشنی گیر است. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 198). طباخ. قدار. (منتهی الارب). دیگ پز. پزنده. خوالیگر. خورده پز. مطبخی. خوراک پز. در هندوستان طباخ و آشپز را گویند. پیشکار طعام. (آنندراج). طباخ. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) : چون قسمت ارزاق کند شیر فلک را باورچی خوان تو زند نعره که نازو. شیخ آذری (از آنندراج). در مقدمۀکیتبومه نویان را از قوم نایمان که منصب باورچی داشت... فرستاد. (جامع التواریخ رشیدی). و توضع بین یدی کل امیر مائده و یأتی الباورچی و هو مقطع اللحم و علیه ثیاب حریر و قد ربط علیها فوطه حریر. (سفرنامۀ ابن بطوطه ص 220). و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 332 و عالم آرای عباسی ص 775 شود
آشپز. در لغت خوارزم بمعنی چاشنی گیر است. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 198). طباخ. قدار. (منتهی الارب). دیگ پز. پزنده. خوالیگر. خورده پز. مطبخی. خوراک پز. در هندوستان طباخ و آشپز را گویند. پیشکار طعام. (آنندراج). طباخ. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) : چون قسمت ارزاق کند شیر فلک را باورچی خوان تو زند نعره که نازو. شیخ آذری (از آنندراج). در مقدمۀکیتبومه نویان را از قوم نایمان که منصب باورچی داشت... فرستاد. (جامع التواریخ رشیدی). و توضع بین یدی کل امیر مائده و یأتی الباورچی و هو مقطع اللحم و علیه ثیاب حریر و قد ربط علیها فوطه حریر. (سفرنامۀ ابن بطوطه ص 220). و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 332 و عالم آرای عباسی ص 775 شود
میرحسین باوردی از شعرا و عرفاء بود و به ملازمت گیجیک میرزا به سفر کعبه رفت. ازوست: ای ز مهر عارضت گردون غلام یوسفی را کرده اند یعقوب نام. (از مجالس النفایس ص 97) ابومحمد عبدالله بن عقیل باوردی از باورد خراسان و معتزلی بود. در اصفهان سکونت داشت و پس از سال 420 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
میرحسین باوردی از شعرا و عرفاء بود و به ملازمت گیجیک میرزا به سفر کعبه رفت. ازوست: ای ز مهر عارضت گردون غلام یوسفی را کرده اند یعقوب نام. (از مجالس النفایس ص 97) ابومحمد عبدالله بن عقیل باوردی از باورد خراسان و معتزلی بود. در اصفهان سکونت داشت و پس از سال 420 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
منسوب به باورد را گویند. (برهان قاطع). منسوب است به شهرکی در خراسان که به وجوه ثلاثۀ اباورد وباورد و ابیورد خوانده میشود. (از انساب سمعانی) نوعی از آش آرد. (برهان قاطع) (آنندراج)
منسوب به باورد را گویند. (برهان قاطع). منسوب است به شهرکی در خراسان که به وجوه ثلاثۀ اباورد وباورد و ابیورد خوانده میشود. (از انساب سمعانی) نوعی از آش آرد. (برهان قاطع) (آنندراج)
میران محمدشاه، از سلاطین سلسلۀ خاندیش که بین سالهای 801 تا 1008 هجری قمری پادشاهی کردند و به دست مغولهای هند برافتادند، رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول ترجمه عباس اقبال ص 282 و رجوع به خاندیش شود عزالدین احمد بن ابراهیم، مکنی به ابوعمر فاروقی احمدی، نویسندۀ ارشادالمسلمین بطریق شیخ المتقین است، (از معجم المطبوعات ستون 1427)
میران محمدشاه، از سلاطین سلسلۀ خاندیش که بین سالهای 801 تا 1008 هجری قمری پادشاهی کردند و به دست مغولهای هند برافتادند، رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول ترجمه عباس اقبال ص 282 و رجوع به خاندیش شود عزالدین احمد بن ابراهیم، مکنی به ابوعمر فاروقی احمدی، نویسندۀ ارشادالمسلمین بطریق شیخ المتقین است، (از معجم المطبوعات ستون 1427)
گرزی که آن را بصورت گاو سازند، گرزۀ گاوروی: زند برسرت گرزۀ گاوروی به بندت درآرد از ایوان به کوی، فردوسی، زره دار با گرزۀ گاوروی برفتند گردان پرخاشجوی، فردوسی، مرا دید با گرزۀ گاوروی بیامد به نزدیک من جنگجوی، فردوسی، بفرمود تا جوشن و خود اوی همان نیزه و گرزۀ گاوروی، فردوسی، همی رفت با گرزۀ گاوروی چه دیدند شیران پرخاشجوی، فردوسی، بزد بر سرش گرزۀ گاوروی بخاک اندرآمد سر جنگجوی، فردوسی
گرزی که آن را بصورت گاو سازند، گرزۀ گاوروی: زند برسرت گرزۀ گاوروی به بندت درآرد از ایوان به کوی، فردوسی، زِره دار با گرزۀ گاوروی برفتند گردان پرخاشجوی، فردوسی، مرا دید با گرزۀ گاوروی بیامد به نزدیک من جنگجوی، فردوسی، بفرمود تا جوشن و خود اوی همان نیزه و گرزۀ گاوروی، فردوسی، همی رفت با گرزۀ گاوروی چه دیدند شیران پرخاشجوی، فردوسی، بزد بر سرش گرزۀ گاوروی بخاک اندرآمد سر جنگجوی، فردوسی
دهی است از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در 33 هزارگزی باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. دامنه، سردسیر، مالاریائی، دارای 420 تن سکنه. محصول آنجا لبنیات، پشم. شغل اهالی زراعت وگله داری صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه آن مالرو است. ساکنینی از طایفۀ ایتیوند هستند و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در 33 هزارگزی باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. دامنه، سردسیر، مالاریائی، دارای 420 تن سکنه. محصول آنجا لبنیات، پشم. شغل اهالی زراعت وگله داری صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه آن مالرو است. ساکنینی از طایفۀ ایتیوند هستند و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
علی بن محمد بن حبیب بصری مکنی به ابوالحسن (364-450 هجری قمری) از علماء و فقها و قضات مشهور عصر خویش بود. در بصره تولد یافت و در همانجا از ابوالقاسم صیمری و به بغداد از ابوحامد اسفراینی علم فقه آموخت و در شهرهای بسیار عهده دار منصب قضا شد. سرانجام دربغداد اقامت گزید و در زمان القائم بامرالله عباسی عنوان قاضی القضات یافت و در پیش خلفا منزلتی رفیع به دست آورد. ماوردی از فقهای شافعی بود و به مذهب اعتزال تمایل داشت. وی در بغداد وفات یافت و در ’باب حرب’ مدفون گردید. او را تألیفات بسیار است از آن جمله: ادب الدنیا و الدین. الاحکام السلطانیه. العیون و النکت. الحاوی در فقه شافعی. نصیحهالملوک. فی سیاسه الحکومات. اعلام النبوه. معرفهالفضائل. الامثال والحکم. الاقناع در فقه. قانون الوزاره و سیاسه الملک و جز اینها. و رجوع به وفیات الاعیان و اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 146و روضات الجنات ص 483 و معجم المطبوعات ص 1611 شود
علی بن محمد بن حبیب بصری مکنی به ابوالحسن (364-450 هجری قمری) از علماء و فقها و قضات مشهور عصر خویش بود. در بصره تولد یافت و در همانجا از ابوالقاسم صیمری و به بغداد از ابوحامد اسفراینی علم فقه آموخت و در شهرهای بسیار عهده دار منصب قضا شد. سرانجام دربغداد اقامت گزید و در زمان القائم بامرالله عباسی عنوان قاضی القضات یافت و در پیش خلفا منزلتی رفیع به دست آورد. ماوردی از فقهای شافعی بود و به مذهب اعتزال تمایل داشت. وی در بغداد وفات یافت و در ’باب حرب’ مدفون گردید. او را تألیفات بسیار است از آن جمله: ادب الدنیا و الدین. الاحکام السلطانیه. العیون و النکت. الحاوی در فقه شافعی. نصیحهالملوک. فی سیاسه الحکومات. اعلام النبوه. معرفهالفضائل. الامثال والحکم. الاقناع در فقه. قانون الوزاره و سیاسه الملک و جز اینها. و رجوع به وفیات الاعیان و اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 146و روضات الجنات ص 483 و معجم المطبوعات ص 1611 شود
المشدّ (602- 656 هجری قمری) علی بن عمر بن قزل ترکمانی یاروقی مصری شاعری است از امرای ترکمانان درمصر تولد یافته و در دارالانشاء (دبیرخانه) سمت دبیری داشته است، وفات او به دمشق بوده و او را دیوان شعری است، (الاعلام زرکلی ج 2)، و رجوع به کشف الظنون و دیوان الاسلام و فوات الوفیات و الاعلام ص 1141 ج 3 شود
اَلمُشِدّ (602- 656 هجری قمری) علی بن عمر بن قزل ترکمانی یاروقی مصری شاعری است از امرای ترکمانان درمصر تولد یافته و در دارالانشاء (دبیرخانه) سمت دبیری داشته است، وفات او به دمشق بوده و او را دیوان شعری است، (الاعلام زرکلی ج 2)، و رجوع به کشف الظنون و دیوان الاسلام و فوات الوفیات و الاعلام ص 1141 ج 3 شود
کلمه اول سطر صفحه بعد که در پایین صفحه قبل بجای عدد می نوشتند تا اوراق باسانی تنظیم شود، آنچه در پایین صفحه نوشته میشود مانند شرح و تعلیق، قصه و جز آن که در ذیل صفحات روزنامه مینویسند. یا گفته های فلان پا ورقی ندارد. یعنی نادرست است و بصحتش نمیتوان اعتماد کرد
کلمه اول سطر صفحه بعد که در پایین صفحه قبل بجای عدد می نوشتند تا اوراق باسانی تنظیم شود، آنچه در پایین صفحه نوشته میشود مانند شرح و تعلیق، قصه و جز آن که در ذیل صفحات روزنامه مینویسند. یا گفته های فلان پا ورقی ندارد. یعنی نادرست است و بصحتش نمیتوان اعتماد کرد