جدول جو
جدول جو

معنی پاها - جستجوی لغت در جدول جو

پاها
پایه هایی که برای برپا کردن پرچین مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاشا
تصویر پاشا
(پسرانه)
خان، آقا، پروردگار، پادشاه در امپراطوری عثمانی، عنوان مقامات لشکری و کشوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاها
تصویر شاها
(دخترانه و پسرانه)
نام قلعه ای که هولاکوخان اموال و خزاین خود را آنجا گذاشته بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طاها
تصویر طاها
(پسرانه)
نام سوره ای در قران کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاشا
تصویر پاشا
در امپراتوری عثمانی، لقبی که به بعضی از وزیران و امیران داده می شد و از القاب رسمی بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داها
تصویر داها
دهار، دره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاها
تصویر طاها
مخفّف واژۀ طه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالا
تصویر پالا
پسوند متصل به واژه به معنای پالاینده مثلاً باده پالا، ترشی پالا، خون پالا
یدک، اسب یدک، کنایه از اسب، اسب خاص پادشاه که زین و یراق کرده و بر در بارگاه نگاه می داشتند، جنیبت، پالاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاهک
تصویر پاهک
باهک، شکنجه، آزار، مردمک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایا
تصویر پایا
پاینده، پایدار، جاوید، ثابت، در علم زیست شناسی ویژگی گیاهی که بیش از دو سال باقی بماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاپا
تصویر پاپا
عنوان کودکانه به پدر
فرهنگ فارسی عمید
دره، غار کوه، (برهان)، کهف، (نظام الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کاردینال بارتلمی، مولد او بشهر بنوان در 1756م، 1169/ هجری قمری و وفات در 1843م، 1257/ هجری قمری وی وزیر پی ششم و حامی اقاذیمیای باستانشناسی روم بسال 1808 میلادی بود
لغت نامه دهخدا
یا ’گرائو پارا’ ناحیه ای از کشور برزیل که شطهای آمازون و تاپاژز و شنگو و توکانتن از آن گذرد، سکنۀ آن 992000 تن است و جنگلهای دست ناخورده دارد و کائوچوک از آن برخیزد، عاصمه اش پارا یا بلم است
نام دیگر او بلم است و آن شهری از امریکای جنوبیست در برزیل که استحکامات بسیار دارد و مرکز ناحیه ای بهمین نام است
لغت نامه دهخدا
رودخانه ای به شمال غربی روسیه در سرزمینی مردابی، و آن بشاخه هائی تقسیم میشود و بعض این شاخه ها به رود خانه سویر که ازواردات دریاچۀ لادگا است فرومیریزد و بعض دیگر بخود آن دریاچه، طول این رودخانه 213 هزارگز است و از جنگلهای بزرگ عبور میکند
کوه پاشا کوهی است در ناحیت آنقره بسنجاق قونیه
جزیره ای به امریکای جنوبی از توابع شیلی
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از کلمه ’کیمیا’، علمی است که در آن از خواص اجسام طبیعی و تغییرات عمیق گوهرها و عناصر بحث می شود، بنابراین علم شیمی وابسته به ساختمان نهایی ماده است و در آن می کوشند تا ماده را به کوچکترین اجزای وی تقسیم کنند و آنرا مورد مطالعه قرار دهند، این اجزا یا عناصر در مواد مختلف وجود دارند و با کمک شیمی معلوم می شود که یک قطعه سنگ آهک از یک فلز درخشان (کلسیم) و دو شبه فلز، یکی جامدو سیاه (کربن) و دیگری گاز (اکسیژن) بوجود آمده است، دانش شیمی تنها محدود به تجزیه کردن مواد نیست بلکه با ترکیب عناصر، اجسام پیچیده تری بوجود می آیند، این ترکیب عناصر یا اجسام را با یکدیگر فعل و انفعال شیمیایی نامند، مانند عنصر کلر که گازیست زرد متمایل به سبز، و آن خودبخود با عنصر فسفر که جامد است ترکیب و به کلرور فسفر تبدیل می گردد، از مجموع عناصر اساسی و مواد اصلی بسیط که تاکنون شناخته شده بیش از 100 عنصر را می توان نام برد، (از فرهنگ فارسی معین)،
- شیمی آلی، بحث ترکیباتی است که بدن گیاهان و جانوران را تشکیل داده اند و چون در ترکیب این اجسام همیشه مقداری کربن وجود دارد، این بخش از شیمی را شیمی ترکیبات کربن نیز می نامند، (از فرهنگ فارسی معین)،
- شیمی معدنی، بحث عناصر و ترکیباتی است که اکثر تشکیلات غیرزنده را بوجود می آورند و در حقیقت ترکیبات معدنی هستند و در ترکیب این مواد امکان دارد کربن نیز وجود نداشته باشد، (از شیمی معدنی تألیف برّی چ دانشگاه ص 7)
لغت نامه دهخدا
یکی از بلاد مجارستان بر ساحل تاپلکزا دارای 14600 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
پاپ
لغت نامه دهخدا
نوعی از طعام باشد که پاچه نیز خوانند، (آنندراج) (هفت قلزم)، نوعی از طعام باشد که عربان باهه اش گویند، باجه معرب آن است، (منتهی الارب)، نوعی از طعام، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شکنجه. (اوبهی) (رشیدی) (جهانگیری). شکنجه باشد و آن آزاریست که دزدان را کنند. (برهان). و این صورت را اسدی در فرهنگ باباء موحده آورده و بیت ذیل را شاهد آن:
دلمان چو آب بامی تنمان بهاربادی
از بیم چشم حاسد کش کرده باد باهک.
ابوشعیب.
و در نسخه ای از اسدی بجای کش کرده باد، کش کنده باد است و بعقیدۀ ما این نسخه بدل اصل است و پاهک یا باهک همان نی نی و مردمک و ببک چشم است. نه آزارو شکنجه. و شاید اصل نسخۀ شعر هم بابک باشد صورتی از ببه و ببک
لغت نامه دهخدا
یا طه، نام سورۀ بیستم از قرآن کریم:
پس از الحمد و الرحمن و الکهف
پس از یاسین و طاسین میم و طاها،
خاقانی،
نفس طاها راست یک شب قاب قوسین نزد حق
گر دو گردد نفس طاها برنتابد بیش از این،
خاقانی،
، نام حضرت پیغمبر
چرا که اشارت است از یا طاهر، (آنندراج) :
از علم پاک جانش وز زهد دل ولیکن
بر رو نبشته طاها بر طیلسانش یاسین،
؟
و رجوع به طه شود
لغت نامه دهخدا
ثابت، ابدی، دائم، باقی، پاینده، قائم باشدهمچنانکه گویند، عرض پایا بجسم است یعنی عرض قائم به جسم است، (برهان)، که خشک نشود در یک سال یا دو سال (گیاه)
لغت نامه دهخدا
دها، داه، داهه، نام گروهی از مردم سکائی، آنان که با کورش کبیر جنگیده اند و کورش بدست آنان کشته شده است بر طبق روایت برس کلدانی، (ایران باستان ج 1 ص 470)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاها
تصویر هاها
مرد نیک خندنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داها
تصویر داها
غار، کوه، دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالا
تصویر پالا
صاف کننده، پالاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایا
تصویر پایا
ثابت، ابدی، باقی، دائم، قائم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاهک
تصویر پاهک
شکنجه، آزار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی ترکی شده پادشاه سرور در تداول ترکان عثمانی صاحب رتبه پاشایی و آن رتبه ای از مراتب کشوری و لشکری است. توضیح سلاطین عثمانی بانتقام از سلاطین صفویه که کلمه سلطان را بتحقیر بصاحب منصبان خود اطلاق میکردند عنوان پاشا را که همان پادشاه است بزیر دستان خود دادند، خواجه آقا و سید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاپا
تصویر پاپا
فرانسوی بابا پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماها
تصویر ماها
دوم شخص مفرد از آمدن میا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالا
تصویر پالا
مطلق اسب، اسب نوبتی، جنیبت، پالاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایا
تصویر پایا
پاینده، پایدار، محکم، گیاهی که بیش از یک یا دو سال باقی بماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاشا
تصویر پاشا
لقب اشرافی در دولت عثمانی برای دارندگان مقام های بالای دولتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایا
تصویر پایا
ثابت، استوار، پابرجا، دایم
فرهنگ واژه فارسی سره