جدول جو
جدول جو

معنی پانصدم - جستجوی لغت در جدول جو

پانصدم
آنکه یا آنچه در مرتبۀ پانصد باشد
تصویری از پانصدم
تصویر پانصدم
فرهنگ فارسی عمید
پانصدم
در مرتبه پانصد پانصدمین
تصویری از پانصدم
تصویر پانصدم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پانزدهم
تصویر پانزدهم
آنکه یا آنچه در مرتبۀ پانزده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاردم
تصویر پاردم
تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور در زیر دم قرار می گیرد، رانکی، قشقون، پال دم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پانصد
تصویر پانصد
عدد اصلی، مرکب از پنج بار صد، «۵۰۰ »
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پال دم
تصویر پال دم
تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور در زیر دم قرار می گیرد، پاردم، رانکی، قشقون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاندا
تصویر پاندا
پستانداری شبیه خرس، دارای پوست سیاه و سفید و گیاه خوار که در کوهستان های چین و تبت زندگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پانزده
تصویر پانزده
ده به اضافۀ پنج، «۱۵»
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
ثفر. (دهار) (منتهی الارب). زیردمی. رانکی. (برهان). قشقون. گوزبان، دوالی از ساز اسب که به زیر دم اوفتد. چرمی باشد پهن که بر پس پالان چاروا دوزند و برپس ران چاروا اندازند و بعضی گویند چرمی باشد که برپس زین اسب بندند و بر زیر دم اسب اندازند و این اصح ّ است. (برهان). معنی ترکیبی، ریسمان دم، یعنی ریسمانی که در دم حیوانات کنند چه پال بمعنی ریسمان است. (فرهنگ رشیدی) : یزدجرد... خود برخاست وبیرون آمد و فراز اسب شد و او را بنواخت اسب خاموش شد تا او را بزین درآورد و تنگ برکشید و لگام بر سر کرد و خواست که پاردم درافکند اسب هر دو پای بر سینه اش زد و درهم شکست و یزدجرد بیفتاد و بمرد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). اسبی بلند برنشستی با بناگوش و زیربند و پاردم و ساخت آهن سیمکوفت. (تاریخ بیهقی).
گر همچو بحر موج زند رزمگه بخون
مر بارۀ تو را نرسد تا بپاردم.
مسعودسعد.
شاه عالم چون برزم آن سپاه آورد روی
اسبشان را در هزیمت پاردم گردد عنان.
معزی.
اگر ریش خواجه ببرّند پاک
رسنگربخرّد به بسیار چیز
که تا پاردم سازد از بهر آنک
بود پاردم بر گذرگاه تیز.
سنائی.
پاردم خر کشید زیر و بخر گفت
سر مکش از من که فیلسوف جهانم.
سوزنی.
خط امان من است این قصیدۀ غرّا
که بیش ازین نکنم کار پاردم خر را.
سوزنی.
گوید خر امیره ای با سهل دیلمم
او کرده پار پاردم من فراخ و تنگ.
سوزنی.
پشت او خم گشت همچون پشت خم
ابروان بر چشم همچون پاردم.
مولوی.
واعظ شهر بین که چون لقمۀ شبهه میخورد
پاردمش درازباد این حیوان خوش علف.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(پانید)
فنید. فانید. فانیذ. پانیذ. بنید. شکرقلم. شکربرگ. قند مکرّر. قند سفید. (برهان). نوعی از حلوا مانند شکر لیکن از آن غلیظتر. کعب الغزال. و بعضی آنراشکر گفته اند. (رشیدی) : مغون، ولاشگرد، کومین، بهروکان، منوکان، شهرک هائیند (از کرمان) ... و ازین شهرک ها نیل و زیره و نی شکر خیزد و اینجا پانیذ کنند. (حدود العالم). و از وی (از کرمان) زیره وخرما و نیل و نی شکر و پانیذ خیزد. (حدود العالم).
چو دیدش سپهدارهاماوران
پیاده شدش پیش با مهتران
از ایوان سالار تا پیش در
همه در و یاقوت و پانیذ و زر
بزرین طبقها فروریختند
بسر مشک و عنبر فروبیختند.
فردوسی.
و رجوع به پانیذ شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
شهری از مستملکات قرطاجنه در صقلیه. رومیان بسال 254 پیش از میلاد آنرا تسخیر کردند و اکنون بنام پالرم مشهور است
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
خمسه عشر. ده به اضافۀ پنج. نماینده آن در ارقام هندی ’15’ است، وزنی از اوزان معمول بعض ولایات ایران معادل با هفت سیر و نیم و در بعض نواحی دو من تبریز
لغت نامه دهخدا
(دَ هَُ)
چیزی که در مرتبۀ پانزده واقع شده باشد
لغت نامه دهخدا
پاندیت دانشمندی از برهمنان عالم که مؤسس طریقتی باشد
لغت نامه دهخدا
پاندورت، ظاهراً لغت سانسکریت است به معنی خون پاندو و آن رانزدیک به خون سیاوشان یا دم الاخوین گرفته اند، رجوع به صفحۀ 36 و 37 الجماهر بیرونی چاپ حیدرآباد شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
در اساطیر یونانی نام نخستین زنی که وولکن آفرید و می نرو ربه النوع عقل وی را جان بخشید و به همه لطائف و هنرها بیاراست و ژوپیتر درجی بدو هدیه کرد که همه بدیها در آن پنهان بود و آنگاه به سرزمین اپی مته نخستین مرد فرستاد و او پاندر را بزنی کرد. اپی مته آن درج شوم بگشود و بدیها و عیوب که در آن نهفته بوددر جهان بپراکند و در آن درج جز امید چیزی بنماند. پاندر نزد یونانیان بمنزلۀ حوّای اسرائیلیان است
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام جشنهائی در یونان قدیم
لغت نامه دهخدا
(صَ)
خمسمائه. پنج بار صد. نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’500’ و در حساب جمل ’ث’ باشد. پنجصد
لغت نامه دهخدا
نوعی از ذوات الثنایا گوشت خوار در کوه های هیمالیا
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پاردم. قوشقون (ترکی). قشقون. قشقن. گوزبان:
ابروان چون پالدم زیر آمده
چشم را نم آمده تاری شده.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
برکنده تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انزع. (اقرب الموارد) ، ابرد.
- امثال:
اصرد من جراد.
اصرد من عنزه جرباء.
اصرد من عین الحرباء، مثلی است که آنرا برای کسی بکار میبرند که به سرمای سخت دچار شده باشد زیراحرباء بگرد خورشید میچرخد و آنرا با چشم خود استقبال میکند تا از آن گرما جلب کند و نیز گویند: اصرد من عنزه جرباء، زیرا بز گر بعلت کمی موی و نازکی پوست در زمستان گرم نمیشود و از اینرو سرما بدان زیان میرساند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالدم
تصویر پالدم
پاردم
فرهنگ لغت هوشیار
شکری است سرخ رنگ یا زرد رنگ که در طب هم بکار میرفته شکر سرخ، شکر قلم شکر برگ قند مکرر قند سفید فانیذ، نوعی از حلوا مانند شکر لیکن از آن غلیظ تر که از شکر و روغن بادام تلخ و خمیر میساختند سکرالعشر
فرهنگ لغت هوشیار
چرمی که بر زین یا پالان میدوزند و زیر دم اسب یا پس ران چارپا میاندازند رانکی قشقون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانجده
تصویر پانجده
پانزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانزده
تصویر پانزده
ده باضافه پنج (15) خمسه عشر عدد اصلی میان چهارده و شانزده: (آنگاه سلطان با ده پانزده غلام از لشکرگاه بیرون رفت) (سلجوقنامه 38)، وزنی از اوزان معادل با هفت سیر و نیم و در بعض نواحی دو من تبریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانزدهم
تصویر پانزدهم
که در مرتبه پانزده باشد پانزدهمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاندم
تصویر پاندم
نام جشنهائی در یونان قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است و باید پانسد نوشته شود پنج بار صد پنج صد خمسماه . 500 توضیح در حساب جمل (ث) نشانه پانصد باشد، پانصد در تلفظ قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانصدمین
تصویر پانصدمین
در مرتبه پانصدم پانصدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاندا
تصویر پاندا
جانور پستاندار گیاه خوار شبیه خرس بومی آسیای شرقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاردم
تصویر پاردم
((دُ))
چرمی که بر عقب زین یا پالان می دوزند و زیر دم اسب می اندازند
فرهنگ فارسی معین
استراحت کوتاه به هنگام کار یا راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تور ماهیگیری در ساحل کم عمق دریا با قیم های چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی