جدول جو
جدول جو

معنی پامنبری - جستجوی لغت در جدول جو

پامنبری
کسی که در پای منبر می ایستد و درحالی که روضه خوان بالای منبر است اشعاری می خواند، کنایه از اشعاری که پامنبری می خواند
فرهنگ فارسی عمید
پامنبری
(مِمْ بَ)
پیش خوان. شاگرد روضه خوان که پیش از استاد ابیاتی چند ایستاده بپای منبر در مصائب اهل البیت سلام اﷲ علیهم خواند
لغت نامه دهخدا
پامنبری
کسی که در پای منبر میایستد و در حالی که روزه خوای بالای منبر است اشعاری میخواند
فرهنگ لغت هوشیار
پامنبری
((مِ بَ))
کسی که در پایین منبر با خواندن اشعار مذهبی و مرثیه خوانی به روضه خوان اصلی کمک می کند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاچنبری
تصویر پاچنبری
کسی که مچ پا یا ساق پایش کج باشد، کج پا
فرهنگ فارسی عمید
(هَمْ بَ)
منسوب به شاهنبر که نام عده ای باشد از جمله ابونصر فتح بن نوح بن سنان عامری است که در سال 261 هجری قمری به نیشابور درگذشت. (لباب الانساب ج 2 ص 9)
لغت نامه دهخدا
(چَمْ بَ)
آنکه به التواءالقدم مبتلاست. آنکه پای از محور طبیعی خارج دارد
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یکی از ایالات ایتالیا واقع در ناحیۀ مرکزی آن کشور، بین ایالات توسکان، مارش، آبروز و ایالت مرکزی. شهرهای مهم آن فولژینیوم وسنا گالیکا و ایگویوم است. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(پَ یَ / یُ بَ)
عمل پیمبر. پیغامبری. رسالت:
او را پیمبری دگران را مشعبدی است
هرگز مشعبدی نبود چون پیمبری.
ادیب صابر.
هر چار چار حدّ بنای پیمبری
هر چار چار عنصر ارواح اولیا.
خاقانی.
دو گهر دان پیمبری و کرم
زاده از کان کاینات به هم.
خاقانی.
گرچه محمد پیمبری بعرب یافت
صبح کمالش ز حد شام برآمد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ بَ)
عمل پیامبر. پیغمبری. وخشوری. رسالت. پیام گزاری
لغت نامه دهخدا
کسی که پایش از محور طبیعی خارج است. کسی که دیواره خارجی کف پایش بجای آنکه بمحاذات سطح سهمی بدنش و رو بخارج باشد بمحاذات سطح پیشانی قرار دارد و و تقریبا عمود بر سطح سهمی است و این وضع ممکنست در یک پا یا در هر دو پا باشد التواء قدم خروج قدم از محور طبیعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا منبری
تصویر پا منبری
گو یاری دمکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیامبری
تصویر پیامبری
رسالت، پیغمبری، پیامگزاری
فرهنگ لغت هوشیار
پیام آوری خبر بری رسالت، پیغمبری نبوت رسالت: گر چه محمد پیمبری بعرب یافت صبح کمالش ز حد شام برآمد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پامنقلی
تصویر پامنقلی
((مَ قَ))
مربوط به پای منقل، ویژگی آن که بیش تر اوقات کنار منقل است. کنایه از آدم تریاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیامبری
تصویر پیامبری
پیام آوری، قاصدی، نبوت، رسالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیامبری
تصویر پیامبری
رسالت
فرهنگ واژه فارسی سره
پیغامبری، پیغمبری، رسالت، نبوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واعظ، خطیب، روضه خوان، موعظه گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواننده ی شعرهای مذهبی و سوزناک در پای منبر پیش از مرحله
فرهنگ گویش مازندرانی