جدول جو
جدول جو

معنی پامفله - جستجوی لغت در جدول جو

پامفله
(لِ)
مقالات فکاهی مشهور که پ. ل. کوریه بر ضد اعمال رستوراسیون نگاشته است. (پام فل د پام فل ) در میان دیگر قطعات از حیث سبک و ذوق و هنر شاهکاری بشمار است. (1816-1824م. / 1231-1239 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامله
تصویر کامله
(دخترانه)
مؤنث کامل، بی عیب، بی نقص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاتله
تصویر پاتله
پاتیل، دیگ دهان فراخ معمولاً از جنس مس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاملخ
تصویر پاملخ
چیزی که شبیه پای ملخ باشد، نوعی ساعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاچپله
تصویر پاچپله
پا افزار، برای مثال برون کش پای از این پاچپلۀ تنگ / که کفش تنگ دارد پای را لنگ (نظامی۳ - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
(چِ لَ / لِ)
رجوع به پاچیله شود
لغت نامه دهخدا
(می وَ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر، در سه هزارگزی جنوب ملایر و یک هزارگزی مغرب جادۀ ملایر به اراک. در جلگه ای معتدل با هوای مالاریاخیزی واقع است و 596 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رودخانه تأمین میشود. محصولش غلات، انگور و محصولات صیفی است. شغل اهالی زراعت و صنعت دستی ایشان قالی بافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
اسمر. گندمگون. قهوه ای رنگ. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
قدیس، اب و دستور کلیسای لاتینی. مولد استریدنا در حدود سال 331 و وفات به بیت اللحم در 420 میلادی وی تورات سبعینی یونانی را با تورات عبری مطالعه و موازنه و به زبان لاتین ترجمه کرد. ذکران او سی ام سپتامبر است
ژرم کلاپکا. نام نویسندۀ فکاهی انگلیسی. وی بسال 1859 در والسال متولد شد و در 1927 میلادی به نورتهامپتون درگذشت
ژان لئون. نام نقاش و پیکرساز فرانسوی. مولد بسال 1824 در وسول و وفات در پاریس بسال 1904 م
لغت نامه دهخدا
نوعی از بازی ورق و آن به بازی مگس معروفست
لغت نامه دهخدا
(لی یِ)
خطه ای در ساحل جنوبی آسیای صغیر که از شرق به قیلیقیا و از غرب به لیکته و از شمال به پیزیدی محدود است و شهرهای عمده آن انطالیه و اولبیا و سیده و پرغه و آسپندوس و پتولمائیس است. پس از محاربۀ ترواده اقوام مختلفی از مهاجرین یونان بدانجا مقیم شدند و از این رو نام پامفیلیه یعنی مجمع اقوام بدان داده شد. ابتدا این ناحیه متعلق به ایران بود و سپس اسکندر آنجا را مسخر کرد و پس از وی در تقسیم ممالک، پامفیلیه به قسمت حکمران سوریه پیوست و آنگاه که آنطیوخس کبیر مغلوب شد رومیان آن ناحیت را به اومن حکمران برغمه دادند و سپس باز به قبضۀ تصرف رومیان درآمد و آنگاه که امپراطوری روم بدو قسمت مجزا شد پامفیلیه در قسمت شرقی محسوب گشت و ایالتی از آن تشکیل شد که مرکز آن آسپندوس بود. در عهد هارون الرشید و مأمون دو خلیفۀ عباسی ایالت پامفیلیه جزء ممالک اسلامی بود و سپس رومیان آنرا بازستدند و بعصر سلاجقه باز در دائره ممالک اسلامیه درآمد و پس از انقراض دولت سلجوقیان پامفیلیه تابع حکمرانان قره مان گردید و در زمان سلطان محمدخان دوم عثمانی، ضمیمۀ ممالک ترک شد. در عصر سلاجقه این ناحیه به اسم تکه موسوم بود و امروز نیز بنام تکه ولایتی تابع سنجاق قونیه است. رجوع به تکه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ/ لِ)
طنجیره. (فرهنگ اسدی). لوید. پاتیل خرد. پاتیلچه. فاثور. (منتهی الارب). طنجره. (اوبهی). طنجیر. تیان. پاتله. هیطله. دیگ حلواپزان:
خایگان تو چو کابیله شده ست
رنگ او چون کون پاتیله شده ست.
طیان مرغزی
لغت نامه دهخدا
(لَ /لِ)
پاچله. پاافزار. پوزار:
برون کن پای از این پاچیلۀ تنگ
که کفش تنگ دارد پای را لنگ.
نظامی.
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم ار غواص را پاچیله نیست.
مولوی.
، نوعی از کفش مانند غربال کوچک که کوفتن برف را پیادگان بر پای بندند و برف بدان کوبند تا مردم قافله و لشکریان به آسانی گذرند
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ / رِ)
ظرف خالی بر سر سفره جدا کشیدن طعام را
لغت نامه دهخدا
نقاشی یونانی بمأئۀ چهارم قبل از میلاد، مولد وی آمفی پلیس، او مؤسّس مکتب سیسیون و استاد آپلس و ملانثیوس است و نویسندگان قدیم از میان آثار او این پرده ها را نام برده اند: ’فتح آطنینان’، ’هراقلیطس در اطینه’ و ’اولیس در زورق خویش’
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام قصبه ای در 8 هزارگزی پوروس به ایالت آرگولی یونان. در پیرامون آن بعضی آثار عتیقه یافت شود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاتله
تصویر پاتله
پاتیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامله
تصویر حامله
حمل کننده، آبستن، باردار، بارور، بار گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچپله
تصویر پاچپله
کفش پای افزار. توضیح دهخدا در امثال و حکم ج 2 ص 788 آورده: (در درون کعبه رسم قبله نیست چه غم ار غواص را پا چپله نیست) مولوی و در حاشیه نوشته: (این کلمه در فرهنگها (پاچیله) ضبط شده است و همین شعر حضرت جلالالدین محمد بلخی را نیز شاهد آورده اند ولی حضرت آقا سید احمد ادیب پیشاوری... این لغت را (پاچپله) میدانند و میفرمایند که در افغانستان بمعنی کفش و پا افزار هم امروز مستعمل است و نیز از قول آقا سید محمد علی داعی الاسلام نقل فرمودند که در هند نیز چپلا بمعنی پاپوش است) و هم دهخدا در لغت نامه ذیل پاچپله نویسند: (مرحوم ادیب پیشاوری می فرمود که این کلمه در افغانستان (پاچپله) است و پاچیله لغت نویسان غلط است و باز از بعض افغانیان پرسیدم آنها نیز قول مرحوم ادیب را تاء یید کردند) داعی الاسلام در فرهنگ خود (پاچپله) را بمعنی کفش و پا افزار با بیت مذکور از مولوی و بیت ذیل از نظامی: (برون کن پا ازین پاچپله تنگ که کفش تنگ دارد پای را لنگ) آورده نویسد: (فرهنگ نویسان شعری این لفظ را پاچیله ضبط کردند و در چاپها هم اشعار مذکور مطابق فرهنگها چاپ شده لیکن چون در السه ولایتی افغانستان و خراسان لفظ (چپله) برای قسمی از کفش موجود است و در زبان اردو هم (چپل) بمعنی قسمی از کفش موجود است پس باید صحیح همان چپله باشد نه چیله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاموله
تصویر صاموله
مهره پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسفره
تصویر پاسفره
ظرف خالی بر سر سفره برای جدا کشیدن طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتیله
تصویر پاتیله
دیگ دهن فراخ حلواپزان، دیگ (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیله
تصویر امیله
پارسی تازی شده آمله از گیاهان دارویی آمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثله
تصویر امثله
جمع مثال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا تله
تصویر پا تله
دیگ دهن گشاد حلوا پزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماله
تصویر اماله
میل دادن، مایل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارفه
تصویر پارفه
فرانسوی لرزانک گونه ای خوراپس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پامال
تصویر پامال
یایمال، زبون، خوار، ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافله
تصویر سافله
دبر، معقد، قسمت پائین نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچپله
تصویر پاچپله
((چَ لِ))
کفش، پای افزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسفره
تصویر پاسفره
((سُ رِ))
ظرف خالی بر سر سفره برای جدا کشیدن طعام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قافله
تصویر قافله
کاروان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حامله
تصویر حامله
آبستن، باردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پامال
تصویر پامال
حروم
فرهنگ واژه فارسی سره
جای پا، گودی ردپای حیوانات
فرهنگ گویش مازندرانی