از پالا، اسپ یا اسب جنیبت و آهنگ، بمعنی کش، کشنده، رشته ای که بر گوشۀ لگام بسته بود. دوالی یا طنابی که بر گوشۀ لگام بندند و اسپ را بدان کشند. (لغت نامۀ اسدی). مجر (؟) باشد. آن رشته که بر لگام بسته از ابریشم یا موی. (لغت نامۀ اسدی چ تهران). دوالی بود که بر کنار لگام بسته باشند که بدان اسب را ببندند و ترکان آنرا چلبر گویند. (اوبهی). رسنی که به لجام بسته اسپ کوتل را بآن کشند. (غیاث اللغات). دوالی باشد که بر لگام بندند که در روز جنگ بدان دست خصم بندند. (از فرهنگی خطی). ریسمانی که بر کنار لجام اسب جنیبت بندند و صید و شکار و مجرم و گناهکار را نیز بدان محکم بربندند و کمند دوشاخه و چرمی که بر گردن سگ نهند. (برهان). قبض کش. کمند. پالاهنگ. قیاد. (مهذب الاسماء). مقود. (دهار) ، جنب، به پالهنگ کشیدن. (منتهی الارب) : فرود آمد از پشت زین پلنگ بزد بر کمر بر، سر پالهنگ. فردوسی. بر اسبش بکردار پیلان مست گرفت آن زمان پالهنگش بدست. فردوسی. ورا دید بسته بزین بر چو سنگ دو دستش پس پشت با پالهنگ. فردوسی. بشد بر پی میش و تیغش بچنگ گرفته بدست دگر پالهنگ. فردوسی. ببندم ببازو یکی پالهنگ پیاده بیایم بچرم پلنگ. فردوسی. نترسید اسفندیار از گزند ز فتراک بگشاد پیچان کمند بنام جهان آفرین کردگار بینداخت بر گردن کرگسار ببند اندر آمد سر و گردنش بخاک اندر افکند لرزان تنش دو دست از پس و پشت بستش چو سنگ گره زد بگردنش برپالهنگ. فردوسی. نشاندش بر اسب و میان بست تنگ همی رفت پیشش بکف پالهنگ. فردوسی. به هر جای از اسب مگذار چنگ عنان دار پیوسته با پالهنگ. اسدی. ای سوزنی براسب انابت سوار شو بستان ز دست دیو فریبنده پالهنگ. سوزنی. تو بر کرۀ توسنی در کرم... که گر پالهنگ از کفت درگسیخت تن خویشتن کشت و خون تو ریخت. سعدی. آن خر مسکین میان خاک و سنگ کژ شده پالان دریده پالهنگ. مولوی. ، یوغ. لباد. جوه. سراماج. جغ. چغ. ساجور، پالهنگ سگ. (زمخشری) : ببستش بر آن اسب بر همچو سنگ فکنده بگردن درش پالهنگ. فردوسی. که فردا بیاید بر من بجنگ ببینی بگردنش بر پالهنگ. فردوسی. ببندم دو دستش بکردار سنگ درآرم بگردنش برپالهنگ. فردوسی. ببند کمندش ببسته دو چنگ فکنده بگردنش بر پالهنگ. فردوسی. بدان زه ببستی دو دستش چو سنگ نهادی بگردنش بر پالهنگ. فردوسی. مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ فکنده بگردنش بر پالهنگ. فردوسی. فرامرز را دست بسته چوسنگ بگردن نهاده ورا پالهنگ بیارم بدرگاه افراسیاب سر نیزه بگذارم از آفتاب. فردوسی. وگر همچنانم برد بسته چنگ نهاده بگردن برم پالهنگ. فردوسی. بوقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو فلک در گردن آویزد شغا و پالهنگ تو. فرخی. هر شهسوار فضل که شد با تو همعنان یابد بگرد گردن از اندام پالهنگ. سوزنی. بادا ز اسب او بگلوی تو پالهنگ. سوزنی. بر گردن اختیار اصرار اکنون نه ردیست پالهنگ است. انوری. ز هر سو کشان زنگئی چون نهنگ بگردن در افسار یا پالهنگ. نظامی. ما نیز امشب پالهنگ در گردن اندازیم و از حضرت عزت جلت قدرته درخواهیم باشد که گشایشی پدید آید. (انیس الطالبین بخاری) ، زمام کشتی: مرکبان آب دیدم سرزده بر روی آب پالهنگ هر یکی پیچیده بر کوه گران. فرخی. ، نزد مجرّدین آنچه باعث تعلق باشد. (برهان) ، مجرّه. (مهذب الاسماء). آسمان دره. کهکشان. و رجوع به پالاهنگ شود
از پالا، اسپ یا اسب جنیبت و آهنگ، بمعنی کش، کشنده، رشته ای که بر گوشۀ لگام بسته بود. دوالی یا طنابی که بر گوشۀ لگام بندند و اسپ را بدان کشند. (لغت نامۀ اسدی). مجر (؟) باشد. آن رشته که بر لگام بسته از ابریشم یا موی. (لغت نامۀ اسدی چ تهران). دوالی بود که بر کنار لگام بسته باشند که بدان اسب را ببندند و ترکان آنرا چلبر گویند. (اوبهی). رسنی که به لجام بسته اسپ کوتل را بآن کشند. (غیاث اللغات). دوالی باشد که بر لگام بندند که در روز جنگ بدان دست خصم بندند. (از فرهنگی خطی). ریسمانی که بر کنار لجام اسب جنیبت بندند و صید و شکار و مجرم و گناهکار را نیز بدان محکم بربندند و کمند دوشاخه و چرمی که بر گردن سگ نهند. (برهان). قبض کش. کمند. پالاهنگ. قیاد. (مهذب الاسماء). مِقوَد. (دهار) ، جنب، به پالهنگ کشیدن. (منتهی الارب) : فرود آمد از پشت زین پلنگ بزد بر کمر بر، سر پالهنگ. فردوسی. بر اسبش بکردار پیلان مست گرفت آن زمان پالهنگش بدست. فردوسی. ورا دید بسته بزین بر چو سنگ دو دستش پس پشت با پالهنگ. فردوسی. بشد بر پی میش و تیغش بچنگ گرفته بدست دگر پالهنگ. فردوسی. ببندم ببازو یکی پالهنگ پیاده بیایم بچرم پلنگ. فردوسی. نترسید اسفندیار از گزند ز فتراک بگشاد پیچان کمند بنام جهان آفرین کردگار بینداخت بر گردن کرگسار ببند اندر آمد سر و گردنش بخاک اندر افکند لرزان تنش دو دست از پس و پشت بستش چو سنگ گره زد بگردنش برپالهنگ. فردوسی. نشاندش بر اسب و میان بست تنگ همی رفت پیشش بکف پالهنگ. فردوسی. به هر جای از اسب مگذار چنگ عنان دار پیوسته با پالهنگ. اسدی. ای سوزنی براسب انابت سوار شو بستان ز دست دیو فریبنده پالهنگ. سوزنی. تو بر کرۀ توسنی در کرم... که گر پالهنگ از کفت درگسیخت تن خویشتن کشت و خون تو ریخت. سعدی. آن خر مسکین میان خاک و سنگ کژ شده پالان دریده پالهنگ. مولوی. ، یوغ. لَباد. جوه. سراماج. جُغ. چُغ. ساجور، پالهنگ سگ. (زمخشری) : ببستش بر آن اسب بر همچو سنگ فکنده بگردن درش پالهنگ. فردوسی. که فردا بیاید بر من بجنگ ببینی بگردنش بر پالهنگ. فردوسی. ببندم دو دستش بکردار سنگ درآرم بگردنش برپالهنگ. فردوسی. ببند کمندش ببسته دو چنگ فکنده بگردنش بر پالهنگ. فردوسی. بدان زه ببستی دو دستش چو سنگ نهادی بگردنش بر پالهنگ. فردوسی. مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ فکنده بگردنش بر پالهنگ. فردوسی. فرامرز را دست بسته چوسنگ بگردن نهاده ورا پالهنگ بیارم بدرگاه افراسیاب سر نیزه بگذارم از آفتاب. فردوسی. وگر همچنانم برد بسته چنگ نهاده بگردن برم پالهنگ. فردوسی. بوقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو فلک در گردن آویزد شغا و پالهنگ تو. فرخی. هر شهسوار فضل که شد با تو همعنان یابد بگرد گردن از اندام پالهنگ. سوزنی. بادا ز اسب او بگلوی تو پالهنگ. سوزنی. بر گردن اختیار اصرار اکنون نه ردیست پالهنگ است. انوری. ز هر سو کشان زنگئی چون نهنگ بگردن در افسار یا پالهنگ. نظامی. ما نیز امشب پالهنگ در گردن اندازیم و از حضرت عزت جلت قدرته درخواهیم باشد که گشایشی پدید آید. (انیس الطالبین بخاری) ، زمام کشتی: مرکبان آب دیدم سرزده بر روی آب پالهنگ هر یکی پیچیده بر کوه گران. فرخی. ، نزد مجرّدین آنچه باعث تعلق باشد. (برهان) ، مجرّه. (مهذب الاسماء). آسمان دره. کهکشان. و رجوع به پالاهنگ شود
چهار دیواری سرپوشیده که بالای بام بر روی پلکان می سازند، خرپشته، رده ای از دیوار که با دو آجر سربه سر شبیه شیروانی بر روی دیوار می سازند که برف و باران روی دیوار نماند
چهار دیواری سرپوشیده که بالای بام بر روی پلکان می سازند، خرپشته، رده ای از دیوار که با دو آجر سربه سر شبیه شیروانی بر روی دیوار می سازند که برف و باران روی دیوار نماند
کفگیر، ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوق، برای مثال دیده پالونه سرشک امل/ طبع پیمانۀ عذاب شدست (جمال الدین عبدالرزاق- مجمع الفرس - پالونه)
کفگیر، ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاوَن، پالایه، پالوانه، تُرُشی پالا، راوَق، برای مِثال دیده پالونه سرشک امل/ طبع پیمانۀ عذاب شدست (جمال الدین عبدالرزاق- مجمع الفرس - پالونه)
از پالا، کوتل، جنیبت و آهنگ، کشنده، کش،. کمند. (فرهنگ اسدی). بالاهنگ. (حاشیۀ نسخۀ خطی فرهنگ اسدی نخجوانی). دوالی که بر لگام بندند تا در روز جنگ بدان دست خصم بندند. (از فرهنگی خطی). طنابی که بر گوشۀ لگام بسته اسب را کشند. (رشیدی). کمندی که بر یک جانب لجام اسب بندند و اسب را بدان بکشند و گناهکار را نیز بدان محکم بربندند. (برهان). دنبالۀ افسار. قیاد: او چه دانست که خسرو ز سران سپهش کشته و خسته بهم درفکند شش فرسنگ و آنکه ناکشته و ناخسته بماند همه را طوقها سازد گرد گلو از پالاهنگ. فرخی. کشی ز روم بخوارزم بت پرستان را فسار بر سرو بر دست نیز پالاهنگ. معزی. درگه خسروان همه دریاست یک گهر نی و صدهزار نهنگ در پناه خرد نشین که خرد گردن آزر است پالاهنگ. سنائی (از جهانگیری). کمین گشائی قهرت بکهربا بخشد قوای جاذبه رااز برای پالاهنگ. نجیب الدین جرفادقانی (از جهانگیری). ، آنچه باعث تعلق باشد، کهکشان. و حسین خلف گوید: این لغت در اصل پالاآهنگ بوده یعنی جنیبت کش چه پالا بمعنی اسب جنیبت است که اسب کوتل باشد و آهنگ بمعنی کشیدن و چون در میان علمای فرس مقرر است که هرگاه خواهند دو کلمه را باهم ترکیب کنند اگر حرف آخر کلمه اول با حرف اول کلمه آخر از یک جنس باشد یک حرف را ساقط سازند بنابر آن یک الف را حذف کرده پالاهنگ خواندند. (برهان). و رشیدی گوید: ’... حق آنست که هنگ بمعنی کشنده باشد. پس در لغت اول (یعنی پالاهنگ) احتیاج به حذف الف نیست لکن در لغت پالهنگ احتیاج به حذف الف است چه در اصل پالاهنگ بوده مگر آنکه هنگ نیز در اصل آهنگ بود چنانچه جمعی گفته اند.’
از پالا، کوتل، جنیبت و آهنگ، کشنده، کش،. کمند. (فرهنگ اسدی). بالاهنگ. (حاشیۀ نسخۀ خطی فرهنگ اسدی نخجوانی). دوالی که بر لگام بندند تا در روز جنگ بدان دست خصم بندند. (از فرهنگی خطی). طنابی که بر گوشۀ لگام بسته اسب را کشند. (رشیدی). کمندی که بر یک جانب لجام اسب بندند و اسب را بدان بکشند و گناهکار را نیز بدان محکم بربندند. (برهان). دنبالۀ افسار. قیاد: او چه دانست که خسرو ز سران سپهش کشته و خسته بهم درفکند شش فرسنگ و آنکه ناکشته و ناخسته بماند همه را طوقها سازد گرد گلو از پالاهنگ. فرخی. کشی ز روم بخوارزم بت پرستان را فسار بر سرو بر دست نیز پالاهنگ. معزی. درگه خسروان همه دریاست یک گهر نی و صدهزار نهنگ در پناه خرد نشین که خرد گردن آزر است پالاهنگ. سنائی (از جهانگیری). کمین گشائی قهرت بکهربا بخشد قوای جاذبه رااز برای پالاهنگ. نجیب الدین جرفادقانی (از جهانگیری). ، آنچه باعث تعلق باشد، کهکشان. و حسین خلف گوید: این لغت در اصل پالاآهنگ بوده یعنی جنیبت کش چه پالا بمعنی اسب جنیبت است که اسب کوتل باشد و آهنگ بمعنی کشیدن و چون در میان علمای فرس مقرر است که هرگاه خواهند دو کلمه را باهم ترکیب کنند اگر حرف آخر کلمه اول با حرف اول کلمه آخر از یک جنس باشد یک حرف را ساقط سازند بنابر آن یک الف را حذف کرده پالاهنگ خواندند. (برهان). و رشیدی گوید: ’... حق آنست که هنگ بمعنی کشنده باشد. پس در لغت اول (یعنی پالاهنگ) احتیاج به حذف الف نیست لکن در لغت پالهنگ احتیاج به حذف الف است چه در اصل پالاهنگ بوده مگر آنکه هنگ نیز در اصل آهنگ بود چنانچه جمعی گفته اند.’
پاسنگ. پاچنگ. چیزی که در یک پلۀ ترازو آویزند تا با پلۀ دیگر برابر شود. (برهان) ، و پاهنگ مرادف پاشنگ مخفف پادآهنگ مرکب از پای بمعنی پاینده و محفوظو آهنگ بمعنی قصد و چون آنرا بجهت تخم نگاهدارند گویا آهنگ حفظ آن کرده اند. (رشیدی) ، خلخال. پاآورنجن، دریچۀ کوچک. (برهان) ، شکنجه بود. و این مصحف پاهک و باهک است وآن نیز نه بمعنی شکنجه بلکه بمعنی مردمک چشم است
پاسنگ. پاچنگ. چیزی که در یک پلۀ ترازو آویزند تا با پلۀ دیگر برابر شود. (برهان) ، و پاهنگ مرادف پاشنگ مخفف پادآهنگ مرکب از پای بمعنی پاینده و محفوظو آهنگ بمعنی قصد و چون آنرا بجهت تخم نگاهدارند گویا آهنگ حفظ آن کرده اند. (رشیدی) ، خلخال. پاآورنجن، دریچۀ کوچک. (برهان) ، شکنجه بود. و این مصحف پاهک و باهک است وآن نیز نه بمعنی شکنجه بلکه بمعنی مردمک چشم است
گرو و آن را بعربی رهن خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ نظام) (آنندراج) : جستن نظیر تو به هنر بر مکابره است نایافته نمودن بر عقل شالهنگ. سوزنی. خر شاعری است پرسم، یاشاطریست خر کس را چگونه گیرم بی جرم شالهنگ. سوزنی. در کوی هنر مباش کان کوی اقطاع قدیم شالهنگ است. انوری (از فرهنگ جهانگیری). ، گروگان باشد و آن را مرهون خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ نظام) (فرهنگ سروری) ، مکر و حیله و فریب. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). مؤلف فرهنگ رشیدی گوید که این معنی محل تأمل است: ایمن مباش تا دم مردن زمکر دیو تا دیو دین ز تو نستاند به شالهنگ. سوزنی. مؤلف فرهنگ رشیدی پس از ذکر شاهد گوید: در فرهنگ (یعنی جهانگیری) بمعنی ستم و مکر و حیله گفته، و این دو بیت شاهد آورده و در این تأمل است. چه معنی اول نیز توان گفت، مگر آنکه برای تکرار قافیه این معنی قرار داده باشد، سرکشی و نافرمانی. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، زیادتی و اشتلم. (برهان قاطع) (از آنندراج). در فرهنگ جهانگیری و مؤید الفضلاء بمعنی اشتلم و ستم نیز آمده است. (ازفرهنگ سروری) : با عیب گر که شعر من اکنون قرین شود یاری همی کند خلجی را بشالهنگ. سوزنی (از سروری). آه کز استیلای نفس شالهنگ همچو شالنگیست واپس رفتنم. غضایری رازی (از جهانگیری)
گرو و آن را بعربی رهن خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ نظام) (آنندراج) : جستن نظیر تو به هنر بر مکابره است نایافته نمودن بر عقل شالهنگ. سوزنی. خر شاعری است پرسم، یاشاطریست خر کس را چگونه گیرم بی جرم شالهنگ. سوزنی. در کوی هنر مباش کان کوی اقطاع قدیم شالهنگ است. انوری (از فرهنگ جهانگیری). ، گروگان باشد و آن را مرهون خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ نظام) (فرهنگ سروری) ، مکر و حیله و فریب. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). مؤلف فرهنگ رشیدی گوید که این معنی محل تأمل است: ایمن مباش تا دم مردن زمکر دیو تا دیو دین ز تو نستاند به شالهنگ. سوزنی. مؤلف فرهنگ رشیدی پس از ذکر شاهد گوید: در فرهنگ (یعنی جهانگیری) بمعنی ستم و مکر و حیله گفته، و این دو بیت شاهد آورده و در این تأمل است. چه معنی اول نیز توان گفت، مگر آنکه برای تکرار قافیه این معنی قرار داده باشد، سرکشی و نافرمانی. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، زیادتی و اشتلم. (برهان قاطع) (از آنندراج). در فرهنگ جهانگیری و مؤید الفضلاء بمعنی اشتلم و ستم نیز آمده است. (ازفرهنگ سروری) : با عیب گر که شعر من اکنون قرین شود یاری همی کند خلجی را بشالهنگ. سوزنی (از سروری). آه کز استیلای نفس شالهنگ همچو شالنگیست واپس رفتنم. غضایری رازی (از جهانگیری)
کفش و پای افزار چرمی. (برهان). پاچنگ. (شعوری) ، پای تابه. (رشیدی) ، دریچۀ کوچکی که به یک چشم از آن نگاه کنند. (برهان). بعض فرهنگ نویسان این لفظ را بفتح لام و با نون ساکن (جهانگیری) (سروری). (برهان). و بعض دیگر به ضم لام و نون ساکن (رشیدی) گفته اند. و در فرهنگ هندوشاه به بای موحده و کسر لام و سکون یا و کاف تازی ضبط شده است. و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: پالنگ مرکب از پا و لنگ یعنی لنگ پا و معنی صحیح آن پایتابه است و این بیت رودکی را شاهد آورده است: از خر و پالنگ آن جای رسیدم که همی موزه چینی می خواهم و اسب تازی. و ظاهراً این کلمه مصحف پالیک باشد و در بیت رودکی نیز پالیک است. ، اترج. ظاهراً پالنگ به این معنی مصحف بالنگ است
کفش و پای افزار چرمی. (برهان). پاچنگ. (شعوری) ، پای تابه. (رشیدی) ، دریچۀ کوچکی که به یک چشم از آن نگاه کنند. (برهان). بعض فرهنگ نویسان این لفظ را بفتح لام و با نون ساکن (جهانگیری) (سروری). (برهان). و بعض دیگر به ضم لام و نون ساکن (رشیدی) گفته اند. و در فرهنگ هندوشاه به بای موحده و کسر لام و سکون یا و کاف تازی ضبط شده است. و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: پالُنگ مرکب از پا و لُنگ یعنی لنگ پا و معنی صحیح آن پایتابه است و این بیت رودکی را شاهد آورده است: از خر و پالنگ آن جای رسیدم که همی موزه چینی می خواهم و اسب تازی. و ظاهراً این کلمه مصحف پالیک باشد و در بیت رودکی نیز پالیک است. ، اترج. ظاهراً پالنگ به این معنی مصحف بالنگ است
آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند جایگاهی از کرباس و غیره که در وی چیزی پالایند آبکش پرویزن ماشوب ماشوبه ترشی پالا پالاوان پالاون پالوانه صافی مصفات
آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند جایگاهی از کرباس و غیره که در وی چیزی پالایند آبکش پرویزن ماشوب ماشوبه ترشی پالا پالاوان پالاون پالوانه صافی مصفات
گیاهی از تیره بارهنگها که جزو تیره های نزدیک به زیتونیان است. این گیاه یکساله است و بعضی گونه هایش نیز پایا میباشد. برگهایش تقریبا از ریشه جدا میشوند. بلنتاین
گیاهی از تیره بارهنگها که جزو تیره های نزدیک به زیتونیان است. این گیاه یکساله است و بعضی گونه هایش نیز پایا میباشد. برگهایش تقریبا از ریشه جدا میشوند. بلنتاین