جدول جو
جدول جو

معنی پالهنگ - جستجوی لغت در جدول جو

پالهنگ
افسار، رشته، بند
تصویری از پالهنگ
تصویر پالهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پالهنگ
رشته، ریسمان یا تسمه ای که بر افسار اسب می بستند، کنایه از افسار، هر نوع رشته یا ریسمانی که با آن چیزی را می بستند
تصویری از پالهنگ
تصویر پالهنگ
فرهنگ فارسی عمید
پالهنگ
((لَ هَ))
افسار، مهار، کمند
از زیر پالهنگ کسی در آمدن: از تسلط و فرمان کسی درآمدن
تصویری از پالهنگ
تصویر پالهنگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالاهنگ
تصویر پالاهنگ
پالهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاهنگ
تصویر پلاهنگ
عنان مهار رسن پالاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالهنگ
تصویر شالهنگ
گرو گروگان رهن، سرکشی عاصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالهنگ
تصویر شالهنگ
گرو، گروگان، مکر، فریب، سرکش و نافرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاهنگ
تصویر پالاهنگ
افسار، کمند، بند، ریسمان، ریسمانی که به افسار اسب ببندند، برای مثال در پناه خرد نشین که خرد / گردن آز راست پالاهنگ (خاقانی - ۸۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاهنگ
تصویر پالاهنگ
((هَ))
افسار، مهار، کمند، پالهنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شالهنگ
تصویر شالهنگ
((هَ))
گرو، گروگان، رهن، سرکش، عاصی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالنگ
تصویر پالنگ
دریچه کوچکی که به یک چشم از آن نگاه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاهنگ
تصویر پاهنگ
پارسنگ، سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود، پاسنگ، ورسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاهنگ
تصویر پاهنگ
((هَ))
پاسنگ. پاشنگ. پاچنگ. پازنگ. پاژنگ. پاجنگ، پای افزار، کفش
فرهنگ فارسی معین
سنگی که در یک کفه ترازو گذارند تا با کفه دیگر برابر گردد پارسنگ پاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند جایگاهی از کرباس و غیره که در وی چیزی پالایند آبکش پرویزن ماشوب ماشوبه ترشی پالا پالاوان پالاون پالوانه صافی مصفات
فرهنگ لغت هوشیار
اسبی که اصیل نباشد اسب کندرو که لایق پالان باشد اسب و استر و جز آن که بر آن پالان نهند نه زین
فرهنگ لغت هوشیار
مخارجه ای که بر بالای خانه سازند ستاوند ستناوند استو ناوند، یک طبقه از خشت بر روی آجر تیغه سقف. خر پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالارنگ
تصویر پالارنگ
آهن و پولاد هندی پولاد و شمشیر جوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره بارهنگها که جزو تیره های نزدیک به زیتونیان است. این گیاه یکساله است و بعضی گونه هایش نیز پایا میباشد. برگهایش تقریبا از ریشه جدا میشوند. بلنتاین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبلهنگ
تصویر جبلهنگ
جبرآهنگ زردخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پساهنگ
تصویر پساهنگ
دنباله لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پساهنگ
تصویر پساهنگ
دنبالۀ لشکر، ساقه، فوج پسین از لشکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالونه
تصویر پالونه
کفگیر، ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوق، برای مثال دیده پالونه سرشک امل/ طبع پیمانۀ عذاب شدست (جمال الدین عبدالرزاق- مجمع الفرس - پالونه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالانی
تصویر پالانی
اسبی که پالان بر پشت او بگذارند، اسب بارکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبلهنگ
تصویر جبلهنگ
جلبهنگ، تخم گیاه زردخار که برگ هایی شبیه برگ لوبیا دارد و بیخ آن را تربد زرد می گویند، جبلاهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالانه
تصویر پالانه
چهار دیواری سرپوشیده که بالای بام بر روی پلکان می سازند، خرپشته، رده ای از دیوار که با دو آجر سربه سر شبیه شیروانی بر روی دیوار می سازند که برف و باران روی دیوار نماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارسنگ
تصویر پارسنگ
سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود، پاسنگ، پاهنگ، ورسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارهنگ
تصویر بارهنگ
گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، بارتنگ، لسان الحمل، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولهنگ
تصویر لولهنگ
آفتابه گلی ابریق. یا لولهنگ اش آب میگیرد (برمیدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارهنگ
تصویر بارهنگ
((هَ))
گیاهی با ساقه های نازک وبرگ های بیضی شکل، بلندیش تا نیم سانتی متر می رسد، دانه های ریز و لعاب دار دارد که خاصیت نرم کننده و ملین دارد، خرگوشک، بارتنگ، چرغول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارسنگ
تصویر پارسنگ
((سَ))
سنگ ترازو، پایه ستون، پاسنگ
پارسنگ برداشتن عقل کسی: کنایه از ناقص عقل بودن، دیوانه بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالانی
تصویر پالانی
اسبی که مخصوص بار و بنه بردن است، نه برای سواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالانه
تصویر پالانه
((نِ))
طبقه ای از خشت که روی آجر تیغه سقف رساند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالونه
تصویر پالونه
((نِ))
صافی، آبکش، ظرف فلزی سوراخ سوراخ که با آن چیزها را صاف کنند، پالاون، پالوانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لولهنگ
تصویر لولهنگ
((لُ لَ هِ))
لولهین. لولین. لولئین، آفتابه گلی، ابریق
لولهنگ کسی زیاد آب گرفتن: کنایه از دارای نفوذ و اعتبار بودن
فرهنگ فارسی معین