سلسلۀ جبالی است به جنوب هندوستان در ایالت مادوره از مملکت تروان کور در ده درجه تا ده درجه و پانزده دقیقۀ عرض شمالی و هفتاد و پنج درجه تا هفتاد و پنج درجه و سی و پنج دقیقه طول شرقی و بلندترین قلۀ آن 2600 گز ارتفاع دارد و قصبه ای نیز در دامنۀ این کوه بهمین نام هست با 12800 تن سکنه
سلسلۀ جبالی است به جنوب هندوستان در ایالت مادوره از مملکت تروان کور در ده درجه تا ده درجه و پانزده دقیقۀ عرض شمالی و هفتاد و پنج درجه تا هفتاد و پنج درجه و سی و پنج دقیقه طول شرقی و بلندترین قلۀ آن 2600 گز ارتفاع دارد و قصبه ای نیز در دامنۀ این کوه بهمین نام هست با 12800 تن سکنه
آب، ماده ای مایع، بی طعم، بی بو و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی h۲o که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته، در صد درجۀ سانتی گراد جوش می آید و در صفر درجۀ سانتی گراد منجمد می شود برای مثال نه در آن معده ریزه ای میده / نه در آن دیده قطره ای پانی (سنائی - لغت نامه - پانی)
آب، ماده ای مایع، بی طعم، بی بو و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی h۲o که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته، در صد درجۀ سانتی گراد جوش می آید و در صفر درجۀ سانتی گراد منجمد می شود برای مِثال نه در آن معده ریزه ای میده / نه در آن دیده قطره ای پانی (سنائی - لغت نامه - پانی)
کفش و پای افزار چرمی. (برهان). پاچنگ. (شعوری) ، پای تابه. (رشیدی) ، دریچۀ کوچکی که به یک چشم از آن نگاه کنند. (برهان). بعض فرهنگ نویسان این لفظ را بفتح لام و با نون ساکن (جهانگیری) (سروری). (برهان). و بعض دیگر به ضم لام و نون ساکن (رشیدی) گفته اند. و در فرهنگ هندوشاه به بای موحده و کسر لام و سکون یا و کاف تازی ضبط شده است. و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: پالنگ مرکب از پا و لنگ یعنی لنگ پا و معنی صحیح آن پایتابه است و این بیت رودکی را شاهد آورده است: از خر و پالنگ آن جای رسیدم که همی موزه چینی می خواهم و اسب تازی. و ظاهراً این کلمه مصحف پالیک باشد و در بیت رودکی نیز پالیک است. ، اترج. ظاهراً پالنگ به این معنی مصحف بالنگ است
کفش و پای افزار چرمی. (برهان). پاچنگ. (شعوری) ، پای تابه. (رشیدی) ، دریچۀ کوچکی که به یک چشم از آن نگاه کنند. (برهان). بعض فرهنگ نویسان این لفظ را بفتح لام و با نون ساکن (جهانگیری) (سروری). (برهان). و بعض دیگر به ضم لام و نون ساکن (رشیدی) گفته اند. و در فرهنگ هندوشاه به بای موحده و کسر لام و سکون یا و کاف تازی ضبط شده است. و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: پالُنگ مرکب از پا و لُنگ یعنی لنگ پا و معنی صحیح آن پایتابه است و این بیت رودکی را شاهد آورده است: از خر و پالنگ آن جای رسیدم که همی موزه چینی می خواهم و اسب تازی. و ظاهراً این کلمه مصحف پالیک باشد و در بیت رودکی نیز پالیک است. ، اترج. ظاهراً پالنگ به این معنی مصحف بالنگ است
کنت پیر د پالن، حاکم سن پطرزبورگ، رئیس شورشیان در فتنه ای که موجب قتل تزار روسیه موسوم به پل اوّل در 1801م. 1215/ هجری قمری شد. مولد بسال 1744م. 1156/ هجری قمری و وفات در سنۀ 1826 م. 1241/ ه. ق
کنت پیِر دُ پالن، حاکم سن پطرزبورگ، رئیس شورشیان در فتنه ای که موجب قتل تزار روسیه موسوم به پل اَوّل در 1801م. 1215/ هجری قمری شد. مولد بسال 1744م. 1156/ هجری قمری و وفات در سنۀ 1826 م. 1241/ هَ. ق
زبان پالی از زبانهای هندواروپائی است که در هندوستان قدیم متداول بود و از متفرعات زبان پراکریت شمرده شده است، این زبان زبان مقدس بودائیان جنوب بود معنی آن متن مقدس است و یکی از لهجات بسیار قدیم عمومی هندوستان و معاصر لهجۀ سانسکریت کلاسیک میباشد و با آن زبان وجوه قرابتی دارد و بیشتر از سایر لهجات پراکریت خصایص و آثار زبان هندواروپائی قدیم را محفوظ داشته است، این زبان دارای چند نوع الفباست که همه به الفبای خط سانسکریت نزدیکند، ادبیات پالی قابل توجه است وروحانیون بودائی سیلان و بیرمانی و سیام هنوز به این زبان مینویسند، مهمترین کتبی که بزبان پالی در قدیم الایام نگاشته شده نخست کتب مقدس مذهب بودائی است مانند تی پی تاکا (یعنی سه سفط) و تفسیرهائی که راجع بآن نوشته شده و از جملۀ کتب متأخّر آن (سوءالات مناندر) پادشاه باکتریان که در قرن دوم قبل از میلاد مسیح تألیف شد و از نظر تحقیق روابط تمدن هند قدیم و یونان اهمیت بسیار دارد
زبان پالی از زبانهای هندواروپائی است که در هندوستان قدیم متداول بود و از متفرعات زبان پراکریت شمرده شده است، این زبان زبان مقدس بودائیان جنوب بود معنی آن متن مقدس است و یکی از لهجات بسیار قدیم عمومی هندوستان و معاصر لهجۀ سانسکریت کلاسیک میباشد و با آن زبان وجوه قرابتی دارد و بیشتر از سایر لهجات پراکریت خصایص و آثار زبان هندواروپائی قدیم را محفوظ داشته است، این زبان دارای چند نوع الفباست که همه به الفبای خط سانسکریت نزدیکند، ادبیات پالی قابل توجه است وروحانیون بودائی سیلان و بیرمانی و سیام هنوز به این زبان مینویسند، مهمترین کتبی که بزبان پالی در قدیم الایام نگاشته شده نخست کتب مقدس مذهب بودائی است مانند تی پی تاکا (یعنی سه سَفط) و تفسیرهائی که راجع بآن نوشته شده و از جملۀ کتب متأخّر آن (سوءالات مناندر) پادشاه باکتریان که در قرن دوم قبل از میلاد مسیح تألیف شد و از نظر تحقیق روابط تمدن هند قدیم و یونان اهمیت بسیار دارد
چوب بازوی در باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). چوب بازوی دروازه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). و ظن غالب این است که ترکی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) ، گذاشتن کاری را بعجز. (منتهی الارب). ترک کردن کاری بسبب ناتوانی. (از اقرب الموارد) ، مشغول شدن به سماع سرود. (منتهی الارب). یقال: الهی الرجل، به شنیدن غنا سرگرم شد. (از اقرب الموارد) ، گندم و جز آن در دهان آسیا افکندن. (تاج المصادر بیهقی). خورش دادن آسیا را. یقال: الهیت فی الرحی. (منتهی الارب)
چوب بازوی در باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). چوب بازوی دروازه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). و ظن غالب این است که ترکی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) ، گذاشتن کاری را بعجز. (منتهی الارب). ترک کردن کاری بسبب ناتوانی. (از اقرب الموارد) ، مشغول شدن به سماع سرود. (منتهی الارب). یقال: الهی الرجل، به شنیدن غنا سرگرم شد. (از اقرب الموارد) ، گندم و جز آن در دهان آسیا افکندن. (تاج المصادر بیهقی). خورش دادن آسیا را. یقال: الهیت فی الرحی. (منتهی الارب)
اسب که اصیل نباشد. محمر (ج، محامر). (منتهی الارب). اسب از جنس بد. اسب کندرو که لایق پالان باشد. (رشیدی). اسب باربردار. (غیاث اللغات). هر ستور که پالان دارد. اسب و استر و جز آن که بر آن پالان نهند نه زین. حماره.کودن. پلانی. (رشیدی). اسب گران رو. (دهار). باری. مقابل زینی و سواری: والحماره کجبانه، الفرس الهجین کالمحمره، فارسیته پالانی. (مجدالدین) : ندانستی تو ای خر غمر کبج لاک پالانی که با خرسنگ برناید سروزن گاو ترخانی. ابوالعباس. چهارهزاراسب گرانبهاآنروز بدست آمد یعقوب (بن لیث) را دون اشتر و استر و خر و اسبان پالانی و ترکی. (تاریخ سیستان). و (اسب) را که کمالی داده اند که خر را نداده اند اگر وی از کمال خویش عاجز آید از وی پالانی سازند و با درجۀ خر افتد. (کیمیای سعادت). که جلدی زیرکی را گفت من پالانئی دارم ازین تندی و رهواری چو باد و ابر نیسانی بدو گفتا مگو چونین گر او را این هنر بودی نبودی چون خران نامش میان خلق پالانی. سنائی
اسب که اصیل نباشد. محمَر (ج، محامِر). (منتهی الارب). اسب از جنس بد. اسب کندرو که لایق پالان باشد. (رشیدی). اسب باربردار. (غیاث اللغات). هر ستور که پالان دارد. اسب و استر و جز آن که بر آن پالان نهند نه زین. حِمارَه.کَودَن. پلانی. (رشیدی). اسب گران رَو. (دهار). باری. مقابل زینی و سواری: والحماره کجبانه، الفرس الهجین کالمحمره، فارسیته پالانی. (مجدالدین) : ندانستی تو ای خر غمر کبج لاک پالانی که با خرسنگ برناید سروزن گاو ترخانی. ابوالعباس. چهارهزاراسب گرانبهاآنروز بدست آمد یعقوب (بِن لیث) را دون اشتر و استر و خر و اسبان پالانی و ترکی. (تاریخ سیستان). و (اسب) را که کمالی داده اند که خر را نداده اند اگر وی از کمال خویش عاجز آید از وی پالانی سازند و با درجۀ خر افتد. (کیمیای سعادت). که جلدی زیرکی را گفت من پالانئی دارم ازین تندی و رهواری چو باد و ابر نیسانی بدو گفتا مگو چونین گر او را این هنر بودی نبودی چون خران نامش میان خلق پالانی. سنائی
کرسی سن و لوآر از ناحیۀ شارل بر ساحل کانال سانتر و آن شهر 1971 تن سکنه و مؤسسات آجرسازی و سفالگری دارد وراه آهن میان پاریس و لیون و بحرالروم از آن گذرد
کرسی سُن و لوآر از ناحیۀ شارُل بر ساحل کانال سانتر و آن شهر 1971 تن سکنه و مؤسسات آجرسازی و سفالگری دارد وراه آهن میان پاریس و لیون و بحرالروم از آن گذرد
ناحیه ای از اروپا در قدیم میان دانوب از شمال و ایلّیری از جنوب و رودهای دراو و ساو آنرا مشروب میکند. اهالی این ناحیه را قیصر و اوغسطس به اطاعت روم درآوردند
ناحیه ای از اروپا در قدیم میان دانوب از شمال و ایلّیری از جنوب و رودهای دراو و ساو آنرا مشروب میکند. اهالی این ناحیه را قیصر و اوغسطس به اطاعت روم درآوردند
چچ. آلتی چوبین چون پنجۀ انسان با دستۀ بلندکه در خرمن ها بدان غله برافشانند و کاه از دانه جدا کنند. پتنی. غله برافشان. و در لهجۀ شهمیرزاد (دیهی بر چهارفرسنگی شمال شرقی سمنان) ، هشتالم. پنجه. شنه، سینی چوبین بر گونۀ برهونی که غله بدان افشانند. غله برافشان. دانه برافشان. پرپاش
چَچ. آلتی چوبین چون پنجۀ انسان با دستۀ بلندکه در خرمن ها بدان غله برافشانند و کاه از دانه جدا کنند. پَتِنی. غله برافشان. و در لهجۀ شهمیرزاد (دیهی بر چهارفرسنگی شمال شرقی سمنان) ، هشتالَم. پنجه. شَنَه، سینی چوبین بر گونۀ برهونی که غله بدان افشانند. غله برافشان. دانه برافشان. پرپاش