جدول جو
جدول جو

معنی پالملا - جستجوی لغت در جدول جو

پالملا
(مِ ل لا)
شهری در جنوب کشور پرتقال دارای 8300 تن سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پامال
تصویر پامال
چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده، کنایه از پست و زبون شده
پامال شدن: لگدکوب شدن، زیر پا له شدن، پی سپر شدن
پامال کردن: لگدکوب کردن، زیر پا له کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاملخ
تصویر پاملخ
چیزی که شبیه پای ملخ باشد، نوعی ساعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
پامال، چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده، پست و زبون شده
فرهنگ فارسی عمید
شهری به کلمبیا واقع در درۀ کوکا دارای 27000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
دهی از دهستان طیبی گرمسیری است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 240 تن سکنه دارد. این ده از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام حلوایی است که از برنج پزند و بیشتر در ملک گیلان معمول است. (فرهنگ جهانگیری). به معنی مالکانه است و آن حلوایی باشد که در گیلان از برنج پزند. (برهان). مالکانه و حلوایی که از برنج پزند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مالکانه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کرسی وانده از ناحیۀ سابل دلن، دارای 570 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
پایتخت جزایر باله آر واقع در ساحل جنوب غربی میورقه، سکنۀ آن 114000 تن و بندری با قلاع مستحکمه و تجارت بحری دارد
یا لاپالما، جزیره ای از جزایر قناری دارای 42000 تن سکنه و سرزمینی آتش فشانی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جزیره ای است کوچک در دریای تیره نین واقع در جنوب ایتالیا در جهت غربی پونچه. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
شهری در جزایر قناری کبیر بر ساحل دارای 70000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
شهر مشهور در برّالشام که امروز آنرا تدمر یعنی شهر نخل گویند واکنون دهکده ای ویران است بسوریه که سابقاً خاصه در زمان سلطنت زنوبی شهری بزرگ بوده است و رومیان آنرا در سال 272م، مسخر کردند و اورلین آنرا خراب کرد و درتمام قرون وسطی متروک ماند، خرابه های این شهر که درقرن هفدهم میلادی کشف شد از لحاظ صنعت کم ارزش است
لغت نامه دهخدا
لگدکوب، پی خسته، مدعوس، پی سپر، خراب، (غیاث اللغات) نیست و نابود:
سواران همی گشته بی توش و هال
پیاده زپیلان شده پایمال،
اسدی،
چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاد که دست جفا برآوردی،
خاقانی،
، پائین پای، صف نعال:
تارک گردونت اندر پایمال
ابلق ایامت اندر پایگاه،
انوری،
- پایمال کردن، سپردن زیر پای، پاسپر کردن، پی سپر کردن، پی خسته کردن، لگدکوب کردن، له کردن در زیر پای، پامال کردن، توطؤ، توطئه، تکتکه،
بسا نام نیکوی پنجاه سال
که یک کار زشتش کند پایمال،
سعدی،
- امثال:
زور حق را پایمال کند، الحکم لمن غلب، فرمان چیره راست
لغت نامه دهخدا
دوم، یکی از خانان کریمه و پسر دولتگرای خان است. وی درزمان خانی برادر ارشدش محمدگرای، با او به محاربۀ ایران رفته و در موقع عودت خان مشارالیه ثبات قدم نمود و از عثمان پاشا جدا نگردید و در نتیجه ایرانیان وی را در اثنای جنگ اسیر کردند. و او پس از هفت سال اسارت بفرار موفق گردید و از حسن اتفاق بمحض ورود به کشور، برادر دیگرش اسلام گرای خان درگذشت و به سال 996 هجری قمری به خانی کریمه برگماشتند. پس برادرش فتح گرای را به منصب قالغائی و برادر دیگر او بخت گرای پسر عادل گرای را به منصب نورالدینی منصوب ساخت بعدها در زمان سلطان محمد ثالث در محاربۀ اکری بمناسبت ابراز لیاقت و دخالت صدراعظم سنان پاشا سردار لشکر تاتار قالغای فتح گرای به خانی کریمه تعیین گردید و صاحب ترجمه از کار حکمرانی منفصل شد و به سینوب عزیمت کرد، ولی متعاقباً سنان پاشا معزول و سلفش ابراهیم پاشا بصدارت منصوب گردید و در نتیجه غازی گرای دوباره به مقام خانی خود برگشت، و در خلال این احوال منصب قالغائی ونورالدینی را پیاپی عوض و بعضی افراد خاندانش را اعدام میکرد، و تکلفات جدید وضع و بموقع اجرا می گذارد و مردم از این کارها خشنود نبودند، لکن از طرف دیگر در محاربات واقعه لیاقت و شایستگی بسیار ابراز کرد ودر اثر خدمات سنجاق سلستره را بعنوان آرپه لق به وی توجیه نمودند، و بنام مخارج شخصی سی هزار دینار بدو تخصیص دادند. وی یک قلعۀ استوار با اموال غنائم به نام غازی کرمان بنا نهاد و بسال 6 هجری قمری در 55سالگی از مرض طاعون درگذشت و در شهر باغچه سرای در آرامگاه پدرش وی را به خاک سپردند. در دفعۀ اول هشت سال و ده ماه و در دفعۀ دوم یک سال و سه ماه یعنی رویهمرفته ده سال و یک ماه خانی کرده و مردی عالم و ادیب بود و در سه زبان ترکی و فارسی و عربی اشعار و منشآتی دارد. به علم هیأت و موسیقی هم انتساب داشته و در آن تألیفاتی بسیار دارد جرأت و جسارت وی به درجۀ اعلی بوده و با این وصف خونخواری و جاه طلبیش هم قابل انکار نیست. از اوست:
رایته میل ایدرز قامت دلجویرینه
طوغه دل باغلامشزکاکل خوشبویرینه.
(قاموس الاعلام ترکی).
غازی گرای خان تاتار پسر دولت گرای خان بن اسلام گرایخان بن دولت گرای خان نبیرۀ سنگلی گرای خان بوده و نسب این طایفه به چنگیزخان می پیوندد و در مملکت قرم که ملکی است در میانۀ روم و روس سالها پادشاهی کرده اند و دارالملک آنها باغچه سرای و آن نام شهری است که چون باتو خاتون ساخته آن را شیراز باتو خوانند وغالب این طبقه مسلمان و تابع سلاطین عثمان بوده اند وهمیشه به حمایت دولت عثمانی به محاربۀ سلاطین ایران می آمده اند وقتی غازی گرای گرفتار لشکر صفویه شده هفت سال در قلعۀ قهقهه محبوس بوده و این رباعی را در حبس گفته:
تا بوده غم و شادی حرمان بوده
زین گونه گذشته تا که دوران بوده
ما تجربه کردیم که در ملک شما
راحت همه در قلعه و زندان بوده.
(مجمع الفصحاء ج 1 ص 41).
غازی گرای دوم پسر دولت گرای اول از حکمرانان قرم است که از سال 996 تا 1002 و بار دوم از سال 1002 تا 1017 هجری قمری در آنجا حکومت داشته است. مؤلف تذکرۀ مجمع الخواص آرد (صص 19-20) : غازی گرای خان، از زمان چنگیز تاکنون چنین جوانی بر تخت سلطنت ننشسته است. در حقیقت کسی دیده نشده که مانند او جامع اوصاف کمال باشد. دلیریهایی که هنگام گرفتاری در دست لشکر قزلباش مانند رستم دستان و سام نریمان از خود نشان داده، محتاج بشرح و بیان نیست. در جود و کرم حاتم به پایۀ شاگردیش نمیرسید. در فن موسیقی مهارت دارد وبه اقسام ساز آشناست قلم اگر سالها بنویسد نمیتواندشرح اوصاف حمیدۀ او را به پایان برساند. رباعی ذیل را در ترجیح حبس قلعه بمنصب ناشایست خوب گفته است:
تا بوده غم و شادی و حرمان بوده
زین گونه گذشته تا که دوران بوده
ما تجربه کردیم که در ملک شما
راحت همه در قلعه و زندان بوده.
(مجمع الخواص ص 195)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پولاد. (اوبهی). و آن صورتی از بلارک است
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
دوستی صادقانه و بی تقلب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
وی حسین حنفی پیشاوری و شهیر به ’خانملا’ مولوی است. مرگ او در حدود 1210 هجری قمری اتفاق افتاد. او راست: 1- تفسیر اتقان فی علوم القرآن. که در دهلی بسال 1280 هجری قمری چاپ شد. 2- حاشیۀ خانملا. کتابی است بر حاشیۀ میرزاهد بر شرح دوانی در منطق که در قازان بسال 1888 میلادی در 419 صفحه چاپ شده است. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سالما
تصویر سالما
با سلامت، در حال سلامت، بی گزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
لگدکوب، خراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاریلا
تصویر پاریلا
آب کوپیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایملخ
تصویر پایملخ
ناچیز، بی مقدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالمال
تصویر بالمال
به فرجام مالا سرانجام عاقبت درنتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که شبیه به پای ملخ باشد، (ساعت سازی) نوعی از ساعت مقابل پادنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الصلا
تصویر الصلا
آواز دادن برای اطعام ندا کردن برای طعام: (اصلاای بینان افرحوا البلاای قهر بینان اترحوا) (مثنوی) یاالصلا گفتن، گفتن کلمه (الصلا) برای خواندن مردم بطعام: (الصلا گفتیم ای اهل رشاد، کاین زمان رضوان در جنت گشاد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پامال
تصویر پامال
یایمال، زبون، خوار، ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانما
تصویر پانما
جورابی نازک که پوست پا از پشت آن دیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
لگدکوب شده، از بین رفته، زبون، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاملا
تصویر کاملا
سراسر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پامال
تصویر پامال
حروم
فرهنگ واژه فارسی سره
آخرالامر، بالاخره، بالنتیجه، درنتیجه، سرانجام، عاقبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پای خست، لگدکوب، لگدمال، تباه، تلف، خراب، کوفته، نابود، هدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرنده ی دریایی، چنگر نوک سرخ
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که با تلاش شخصی خواندن و نوشتن بیاموزد
فرهنگ گویش مازندرانی
آخور بیشتر به آخور گاو و گوسفند گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
لبالب، پر
فرهنگ گویش مازندرانی