مرکب از پای بمعنی بهره و حصه و بخش و ایزه علامت تصغیر، پاچه. پازه. رجلان. ریسمانی که بر دامن خیمه و سراپرده تعبیه نمایند و آنرا به میخ بزمین استوار کنند. (جهانگیری). رجوع به پایژه شود
مرکب از پای بمعنی بهره و حصه و بخش و ایزه علامت تصغیر، پاچه. پازه. رجلان. ریسمانی که بر دامن خیمه و سراپرده تعبیه نمایند و آنرا به میخ بزمین استوار کنند. (جهانگیری). رجوع به پایژه شود
پوشاک ضخیم آکنده از پشم یا کاه یا پوشال که بر پشت حیوانات بارکش می گذارند و بر روی آن بار می بندند یا سوار می شوند، برای مثال آن یکی خر داشت و پالانش نبود / یافت پالان گرگ خر را درربود (مولوی - ۳۶)
پوشاک ضخیم آکنده از پشم یا کاه یا پوشال که بر پشت حیوانات بارکش می گذارند و بر روی آن بار می بندند یا سوار می شوند، برای مِثال آن یکی خر داشت و پالانش نبود / یافت پالان گرگ خر را درربود (مولوی - ۳۶)
فولاد، فلزی بسیار سخت و شکننده مرکب از آهن و قریب ۲% کربن، در ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ درجه حرارت ذوب می شود، برای ساختن فنر، کارد، شمشیر و چیزهای دیگر به کار می رود، شاپورگان، شابرن، شابرقان فولاد، گرز، شمشیر پولاد هندی: کنایه از شمشیر، شمشیر هندی، برای مثال زده برمیان گوهرآگین کمر / درآورده پولاد هندی به سر (نظامی۵ - ۷۵۹)
فولاد، فلزی بسیار سخت و شکننده مرکب از آهن و قریب ۲% کربن، در ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ درجه حرارت ذوب می شود، برای ساختن فنر، کارد، شمشیر و چیزهای دیگر به کار می رود، شاپورگان، شابُرَن، شابُرقان فولاد، گرز، شمشیر پولاد هندی: کنایه از شمشیر، شمشیر هندی، برای مِثال زده برمیان گوهرآگین کمر / درآورده پولاد هندی به سر (نظامی۵ - ۷۵۹)
آهن خشکه و آبدار که شمشیر و جز آن کنند و معرب آن فولاد است، مصاص الحدید المنقی من خبثه، (المعرب جوالیقی ص 247)، آهن ناب پاک، یلب، (منتهی الارب)، ابن البیطار از قول غافقی نقل کند: ’فولاد، هو المتخلص من نرم آهن، ’ و در بعض لغتنامه ها آمده است که پولاد قسمی از حدید جوهردار است، و صاحب غیاث بنقل از مؤید و کشف و رشیدی گوید: نوعی از آهن که بغایت سخت باشد، آهن پاک و ناب (آنندراج)، فولاد، فولاذ، ذکر، (زمخشری)، ذکور، (منتهی الارب)، روهینا، بلارک، (منتهی الارب)، روهینی، پولاد طبیعی، شاپورکان، شابورقان، (از مفردات کتاب قانون ابن سینا)، شابرن، روهنی، شاپورن، شابرقان، آهن خشک، مقابل نرم آهن، انیث: انگشت بر رویش مانند بلور است پولاد بر گردن او همچون لاد است، ابوطاهر خسروانی، چو روزش فراز آمد و بخت شوم شد آن ترگ پولاد برسان موم، فردوسی، بجنبید دشت و بتوفید کوه ز بانگ سواران هر دو گروه همی گرز پولاد همچون تگرگ بباریدبر جوشن و خود و ترگ، فردوسی، برآمد چکاچاک زخم سران چو پولاد با پتک آهنگران، فردوسی، ببالا شود چون یکی سرو برز بگردن برآرد ز پولاد گرز، فردوسی، نبینند رویش مگر با سپاه نهاده ز پولاد بر سر کلاه، فردوسی، هر آنکس که از شهر بغداد بود ابا نیزه و تیغ پولاد بود، فردوسی، که یابد بگیتی رهائی ز مرگ اگر تن بپوشد بپولاد ترگ، فردوسی، وگرنه بپولاد تیغ و تبر ببرم همه سنگ را سربسر، فردوسی، ز بسکه رنج سفر برتن عزیز نهد همی ندانم کان تن تن است یا پولاد، فرخی، پری زادگان رزم را دل پسند بپولاد پوشیده چینی پرند، عنصری، از این گونه سنبادۀ زر برند هم ارزیز و پولاد و گوهر برند، اسدی، همچنان لادست پیش تیغ تو پولاد نرم پیش تیغ دشمنانت همچنان پولاد لاد، قطران، طمع چون کردی از گمره دلیلی نروید هرگز از پولاد شمشاد، ناصرخسرو، رسته ز دلشان خلاف آل محمد همچو درخت زقوم رسته ز پولاد، ناصرخسرو، دل سندان ازو گر بدسگالد فروریزد دل سندان پولاد، ناصرخسرو، بیک زخم آن گرز پولاد لخت ستد جان از آن آبنوسی درخت، نظامی، که از پولادکاری خصم خونریز درم را سکه زد بر نام پرویز، نظامی، تن قلعه ها پیش پولاد تیغش چو قلعی حل کرده لرزان نماید، خاقانی، شایدم کالماس بارد چشم از آنک بند من بر کوه پولاد است باز، خاقانی، پولاد بسی دیدم کو آب شد از آتش تو آب شوی زین پس پولاد نخواهی شد، خاقانی، در آن چه عیب که از سرب بشکند الماس هنر در آنکه ز الماس بشکند پولاد، خاقانی، ببرت ماند کافور که در فنصور است بدلت ماند پولاد که در ایلاق است، رافعی، نکته ها چون تیغ پولاد است تیز گر نداری تو سپر واپس گریز، مولوی، ندیدمش روزی که ترکش نبست ز پولاد پیکانش آتش نجست، سعدی، پولاد هندی بحلب و آبگینه حلبی بیمن، (گلستان)، گر تیر تو ز جوشن پولاد بگذرد پیکان آه بگذرد از کوه آهنین، سعدی، بشمشیر پولاد به دستبرد که از خنجر گوشتین کس نمرد، امیرخسرو، آهن و پولاد گرچه هر دو از یک جوهر است این یکی تیغ شهان و آن دگر نعل خر است، المذکر، آن شمشیر که کناره پولاد بود و میانه نرم آهن، (مهذب الاسماء)، ذکره، پارۀ پولاد که بر تیر و جز آن باشد، ذکیر، آهن و پولاد نیکو، تذکیر، پولاد نهادن بر سر تیر و جز آن، (منتهی الارب)، - مثل پولاد، سخت محکم، - امثال: پولاد بهند بردن، زیره بکرمان بردن، ، گرز، (آنندراج) : نمایم بگیتی یکی دستبرد که گردد ز پولاد من کوه خرد، نظامی، ، شمشیر، (آنندراج) : مخور غیرت هند بی یاد من که هندی تر است از تو پولاد من، نظامی
آهن خشکه و آبدار که شمشیر و جز آن کنند و معرب آن فولاد است، مصاص الحدید المنقی من خبثه، (المعرب جوالیقی ص 247)، آهن ناب پاک، یلب، (منتهی الارب)، ابن البیطار از قول غافقی نقل کند: ’فولاد، هو المتخلص من نرم آهن، ’ و در بعض لغتنامه ها آمده است که پولاد قسمی از حدید جوهردار است، و صاحب غیاث بنقل از مؤید و کشف و رشیدی گوید: نوعی از آهن که بغایت سخت باشد، آهن پاک و ناب (آنندراج)، فولاد، فولاذ، ذکر، (زمخشری)، ذکور، (منتهی الارب)، روهینا، بلارک، (منتهی الارب)، روهینی، پولاد طبیعی، شاپورکان، شابورقان، (از مفردات کتاب قانون ابن سینا)، شابُرَن، روهنی، شاپورَن، شابرقان، آهن خشک، مقابل نرم آهن، انیث: انگشت بَرِ رویش مانند بلور است پولاد بر گردن او همچون لاد است، ابوطاهر خسروانی، چو روزش فراز آمد و بخت شوم شد آن ترگ پولاد برسان موم، فردوسی، بجنبید دشت و بتوفید کوه ز بانگ سواران هر دو گروه همی گرز پولاد همچون تگرگ بباریدبر جوشن و خود و ترگ، فردوسی، برآمد چکاچاک زخم سران چو پولاد با پتک آهنگران، فردوسی، ببالا شود چون یکی سرو برز بگردن برآرد ز پولاد گرز، فردوسی، نبینند رویش مگر با سپاه نهاده ز پولاد بر سر کلاه، فردوسی، هر آنکس که از شهر بغداد بود ابا نیزه و تیغ پولاد بود، فردوسی، که یابد بگیتی رهائی ز مرگ اگر تن بپوشد بپولاد ترگ، فردوسی، وگرنه بپولاد تیغ و تبر ببرم همه سنگ را سربسر، فردوسی، ز بسکه رنج سفر برتن عزیز نهد همی ندانم کان تن تن است یا پولاد، فرخی، پری زادگان رزم را دل پسند بپولاد پوشیده چینی پرند، عنصری، از این گونه سنبادۀ زر برند هم ارزیز و پولاد و گوهر برند، اسدی، همچنان لادست پیش تیغ تو پولاد نرم پیش تیغ دشمنانت همچنان پولاد لاد، قطران، طمع چون کردی از گمره دلیلی نروید هرگز از پولاد شمشاد، ناصرخسرو، رسته ز دلشان خلاف آل محمد همچو درخت زقوم رسته ز پولاد، ناصرخسرو، دل سندان ازو گر بدسگالد فروریزد دل سندان پولاد، ناصرخسرو، بیک زخم آن گرز پولاد لخت ستد جان از آن آبنوسی درخت، نظامی، که از پولادکاری خصم خونریز درم را سکه زد بر نام پرویز، نظامی، تن قلعه ها پیش پولاد تیغش چو قلعی حل کرده لرزان نماید، خاقانی، شایدم کالماس بارد چشم از آنک بند من بر کوه پولاد است باز، خاقانی، پولاد بسی دیدم کو آب شد از آتش تو آب شوی زین پس پولاد نخواهی شد، خاقانی، در آن چه عیب که از سرب بشکند الماس هنر در آنکه ز الماس بشکند پولاد، خاقانی، ببرت ماند کافور که در فنصور است بدلت ماند پولاد که در ایلاق است، رافعی، نکته ها چون تیغ پولاد است تیز گر نداری تو سپر واپس گریز، مولوی، ندیدمش روزی که ترکش نبست ز پولاد پیکانش آتش نجست، سعدی، پولاد هندی بحلب و آبگینه حلبی بیمن، (گلستان)، گر تیر تو ز جوشن پولاد بگذرد پیکان آه بگذرد از کوه آهنین، سعدی، بشمشیر پولاد به دستبرد که از خنجر گوشتین کس نمرد، امیرخسرو، آهن و پولاد گرچه هر دو از یک جوهر است این یکی تیغ شهان و آن دگر نعل خر است، المذکر، آن شمشیر که کناره پولاد بود و میانه نرم آهن، (مهذب الاسماء)، ذکره، پارۀ پولاد که بر تیر و جز آن باشد، ذکیر، آهن و پولاد نیکو، تذکیر، پولاد نهادن بر سر تیر و جز آن، (منتهی الارب)، - مثل پولاد، سخت محکم، - امثال: پولاد بهند بردن، زیره بکرمان بردن، ، گرز، (آنندراج) : نمایم بگیتی یکی دستبرد که گردد ز پولاد من کوه خرد، نظامی، ، شمشیر، (آنندراج) : مخور غیرت هند بی یاد من که هندی تر است از تو پولاد من، نظامی
نام پهلوانی ایرانی به روزگار کی قباد، (شاهنامۀ فردوسی)، نام پهلوانی تورانی که بمدد افراسیاب آمد و رستم او را بکشتی برزمین زد و او را پولادوند نیز گفتندی، (شرفنامه) (شاهنامۀ فردوسی)، نام دیوی از دیوان مازندران، (جهانگیری)، رجوع به پولاد غندی شود، نام غلام امیرتیمور گورکان، (تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 433) ابن شادی بیک، از فرزندان جوجی خان بن چنگیزخان (بیست و ششمین) حاکم دشت قبچاق، (حبیب السیر چ خیام، تهران ج 3 ص 76)
نام پهلوانی ایرانی به روزگار کی قباد، (شاهنامۀ فردوسی)، نام پهلوانی تورانی که بمدد افراسیاب آمد و رستم او را بکشتی برزمین زد و او را پولادوند نیز گفتندی، (شرفنامه) (شاهنامۀ فردوسی)، نام دیوی از دیوان مازندران، (جهانگیری)، رجوع به پولاد غندی شود، نام غلام امیرتیمور گورکان، (تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 433) ابن شادی بیک، از فرزندان جوجی خان بن چنگیزخان (بیست و ششمین) حاکم دشت قبچاق، (حبیب السیر چ خیام، تهران ج 3 ص 76)
اسب جنیبتی را گویند، (هفت قلزم)، اسب یدک، (فرهنگ ضیاء)، جنیبت باشد، (فرهنگ اسدی)، اسب یدکی، (فرهنگ شعوری ج ص 156)، بالا، بالای، بالاده، بالاذ، پالاد، پالاده، پالای: من رهی پیر وسست پای شدم نتوان راه کرد بی بالاد، فرالاوی (از فرهنگ اسدی)، و رجوع به بالاده و بالاذ شود
اسب جنیبتی را گویند، (هفت قلزم)، اسب یدک، (فرهنگ ضیاء)، جنیبت باشد، (فرهنگ اسدی)، اسب یدکی، (فرهنگ شعوری ج ص 156)، بالا، بالای، بالاده، بالاذ، پالاد، پالاده، پالای: من رهی پیر وسست پای شدم نتوان راه کرد بی بالاد، فرالاوی (از فرهنگ اسدی)، و رجوع به بالاده و بالاذ شود
دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که در 32 هزارگزی جنوب دشتیاری و 7 هزارگزی باختر راه مال رو دشتیاری به بریس در جلگه واقعاست، ناحیه ایست گرمسیر و دارای 200 تن سکنه، آب آن از باران و چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات وحبوبات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)، نامی که در کرمان به آن دسته که غیرشیخی هستند داده میشود، مقابل شیخیه، نامی غیرشیخیه را در کرمان نام شهری از خراسان، (شرفنامۀ منیری)
دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که در 32 هزارگزی جنوب دشتیاری و 7 هزارگزی باختر راه مال رو دشتیاری به بریس در جلگه واقعاست، ناحیه ایست گرمسیر و دارای 200 تن سکنه، آب آن از باران و چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات وحبوبات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)، نامی که در کرمان به آن دسته که غیرشیخی هستند داده میشود، مقابل شیخیه، نامی غیرشیخیه را در کرمان نام شهری از خراسان، (شرفنامۀ منیری)
سقف خانه پوشش خانه (ازسمک برکشید بنیادش (بنیاذش) بفلک برفراشت والادش (والاذش)) (رشیدی)، قالب کالبد، قالب طاق و گنبد که از چوب و گل سازند و بعد از آن به گچ و خشت بپوشند: (تا باقبال تو تمام شود این بنارا که کرده ای والاد) (کمال اسماعیل رشیدی) (بمعنی دوم هم مناسب است)، دیوار، هرمرتبه و چینه دیوار گلین که بربالای هم گذارند. سقف، پوشش خانه
سقف خانه پوشش خانه (ازسمک برکشید بنیادش (بنیاذش) بفلک برفراشت والادش (والاذش)) (رشیدی)، قالب کالبد، قالب طاق و گنبد که از چوب و گل سازند و بعد از آن به گچ و خشت بپوشند: (تا باقبال تو تمام شود این بنارا که کرده ای والاد) (کمال اسماعیل رشیدی) (بمعنی دوم هم مناسب است)، دیوار، هرمرتبه و چینه دیوار گلین که بربالای هم گذارند. سقف، پوشش خانه
آهن خشکه و آبدارکه از آن شمشیر خنجر کارد فنر و جز آن سازند روهنی شابرقان آهن خشک مقابل نرم آهن: (که یابد بگیتی رهایی ز مرگ اگر جان بپوشد بپولاد ترگ ک) (شاهنامه)، گرز: نمایم بگیتی یکی دستبرد که گردد ز پولاد من کوه خرد. (نظامی)، شمشیر: (مخور غیر
آهن خشکه و آبدارکه از آن شمشیر خنجر کارد فنر و جز آن سازند روهنی شابرقان آهن خشک مقابل نرم آهن: (که یابد بگیتی رهایی ز مرگ اگر جان بپوشد بپولاد ترگ ک) (شاهنامه)، گرز: نمایم بگیتی یکی دستبرد که گردد ز پولاد من کوه خرد. (نظامی)، شمشیر: (مخور غیر
فرانسوی سبزیانه غذایی است مرکب از انواع سبزیها پخته یا خام که با نمک سرکه روغن آغشته کنند، طعامی مخلوط از انواع میوه گوشت سبزی و غیره و آن انواع بسیار دارد و معمولا از کاهو سرکه روغن زیتون یا گوجه پیاز کاهو سرکه و روغن زیتون تهیه کنند (بجای سرکه آب لیمو نیز به کار برند)، پیش غذائی مرکب از کاهو و سرکه و روغن زیتون و جز آن که بر سر سفره گذارند
فرانسوی سبزیانه غذایی است مرکب از انواع سبزیها پخته یا خام که با نمک سرکه روغن آغشته کنند، طعامی مخلوط از انواع میوه گوشت سبزی و غیره و آن انواع بسیار دارد و معمولا از کاهو سرکه روغن زیتون یا گوجه پیاز کاهو سرکه و روغن زیتون تهیه کنند (بجای سرکه آب لیمو نیز به کار برند)، پیش غذائی مرکب از کاهو و سرکه و روغن زیتون و جز آن که بر سر سفره گذارند