جدول جو
جدول جو

معنی پالاد - جستجوی لغت در جدول جو

پالاد
یدک، اسب یدک، کنایه از اسب، اسب خاص پادشاه که زین و یراق کرده و بر در بارگاه نگاه می داشتند، جنیبت، پالا
تصویری از پالاد
تصویر پالاد
فرهنگ فارسی عمید
پالاد
مرکب از پای بمعنی بهره و حصه و بخش و ایزه علامت تصغیر، پاچه. پازه. رجلان. ریسمانی که بر دامن خیمه و سراپرده تعبیه نمایند و آنرا به میخ بزمین استوار کنند. (جهانگیری). رجوع به پایژه شود
لغت نامه دهخدا
پالاد
مطلق اسب، اسب نوبتی، جنیبت
تصویری از پالاد
تصویر پالاد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پولاد
تصویر پولاد
(پسرانه)
آهن سخت و کوبیده، نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرماندهان دلاور ایرانی در زمان کیقباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پالاش
تصویر پالاش
آلودگی، برای مثال چو پا لغز و پالاش دارد گلت / مرنجان دلی تا نرنجد دلت (امیرخسرو - رشیدی - پالاش)، آلوده شدن پا به گل و لای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاس
تصویر پالاس
پلاس، فرشی که از پشم به رنگ های مختلف می بافند و پرز ندارد، گلیم، جامۀ پشمی خشن و ستبر که قلندران و درویشان بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالار
تصویر پالار
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
پوشاک ضخیم آکنده از پشم یا کاه یا پوشال که بر پشت حیوانات بارکش می گذارند و بر روی آن بار می بندند یا سوار می شوند، برای مثال آن یکی خر داشت و پالانش نبود / یافت پالان گرگ خر را درربود (مولوی - ۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولاد
تصویر پولاد
فولاد، فلزی بسیار سخت و شکننده مرکب از آهن و قریب ۲% کربن، در ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ درجه حرارت ذوب می شود، برای ساختن فنر، کارد، شمشیر و چیزهای دیگر به کار می رود، شاپورگان، شابرن، شابرقان
فولاد، گرز، شمشیر
پولاد هندی: کنایه از شمشیر، شمشیر هندی، برای مثال زده برمیان گوهرآگین کمر / درآورده پولاد هندی به سر (نظامی۵ - ۷۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والاد
تصویر والاد
سقف و پوشش خانه، هر یک از ردیف های دیوار گلی، قالب چوبی گنبد و طاق، کنایه از پایه و اساس، بنیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالاد
تصویر سالاد
نوعی خوراک سرد که از خیار، گوجه فرنگی، پیاز، برگ کاهو یا سبزی های دیگر با سرکه یا آب لیمو و روغن زیتون درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالاد
تصویر بالاد
اسب تندرو، یدک، جنیبت، اسب پالانی، برای مثال من رهی پیر و سست پای شدم / نتوان راه کرد بی بالاد (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
آهن خشکه و آبدار که شمشیر و جز آن کنند و معرب آن فولاد است، مصاص الحدید المنقی من خبثه، (المعرب جوالیقی ص 247)، آهن ناب پاک، یلب، (منتهی الارب)، ابن البیطار از قول غافقی نقل کند: ’فولاد، هو المتخلص من نرم آهن، ’ و در بعض لغتنامه ها آمده است که پولاد قسمی از حدید جوهردار است، و صاحب غیاث بنقل از مؤید و کشف و رشیدی گوید: نوعی از آهن که بغایت سخت باشد، آهن پاک و ناب (آنندراج)، فولاد، فولاذ، ذکر، (زمخشری)، ذکور، (منتهی الارب)، روهینا، بلارک، (منتهی الارب)، روهینی، پولاد طبیعی، شاپورکان، شابورقان، (از مفردات کتاب قانون ابن سینا)، شابرن، روهنی، شاپورن، شابرقان، آهن خشک، مقابل نرم آهن، انیث:
انگشت بر رویش مانند بلور است
پولاد بر گردن او همچون لاد است،
ابوطاهر خسروانی،
چو روزش فراز آمد و بخت شوم
شد آن ترگ پولاد برسان موم،
فردوسی،
بجنبید دشت و بتوفید کوه
ز بانگ سواران هر دو گروه
همی گرز پولاد همچون تگرگ
بباریدبر جوشن و خود و ترگ،
فردوسی،
برآمد چکاچاک زخم سران
چو پولاد با پتک آهنگران،
فردوسی،
ببالا شود چون یکی سرو برز
بگردن برآرد ز پولاد گرز،
فردوسی،
نبینند رویش مگر با سپاه
نهاده ز پولاد بر سر کلاه،
فردوسی،
هر آنکس که از شهر بغداد بود
ابا نیزه و تیغ پولاد بود،
فردوسی،
که یابد بگیتی رهائی ز مرگ
اگر تن بپوشد بپولاد ترگ،
فردوسی،
وگرنه بپولاد تیغ و تبر
ببرم همه سنگ را سربسر،
فردوسی،
ز بسکه رنج سفر برتن عزیز نهد
همی ندانم کان تن تن است یا پولاد،
فرخی،
پری زادگان رزم را دل پسند
بپولاد پوشیده چینی پرند،
عنصری،
از این گونه سنبادۀ زر برند
هم ارزیز و پولاد و گوهر برند،
اسدی،
همچنان لادست پیش تیغ تو پولاد نرم
پیش تیغ دشمنانت همچنان پولاد لاد،
قطران،
طمع چون کردی از گمره دلیلی
نروید هرگز از پولاد شمشاد،
ناصرخسرو،
رسته ز دلشان خلاف آل محمد
همچو درخت زقوم رسته ز پولاد،
ناصرخسرو،
دل سندان ازو گر بدسگالد
فروریزد دل سندان پولاد،
ناصرخسرو،
بیک زخم آن گرز پولاد لخت
ستد جان از آن آبنوسی درخت،
نظامی،
که از پولادکاری خصم خونریز
درم را سکه زد بر نام پرویز،
نظامی،
تن قلعه ها پیش پولاد تیغش
چو قلعی حل کرده لرزان نماید،
خاقانی،
شایدم کالماس بارد چشم از آنک
بند من بر کوه پولاد است باز،
خاقانی،
پولاد بسی دیدم کو آب شد از آتش
تو آب شوی زین پس پولاد نخواهی شد،
خاقانی،
در آن چه عیب که از سرب بشکند الماس
هنر در آنکه ز الماس بشکند پولاد،
خاقانی،
ببرت ماند کافور که در فنصور است
بدلت ماند پولاد که در ایلاق است،
رافعی،
نکته ها چون تیغ پولاد است تیز
گر نداری تو سپر واپس گریز،
مولوی،
ندیدمش روزی که ترکش نبست
ز پولاد پیکانش آتش نجست،
سعدی،
پولاد هندی بحلب و آبگینه حلبی بیمن، (گلستان)،
گر تیر تو ز جوشن پولاد بگذرد
پیکان آه بگذرد از کوه آهنین،
سعدی،
بشمشیر پولاد به دستبرد
که از خنجر گوشتین کس نمرد،
امیرخسرو،
آهن و پولاد گرچه هر دو از یک جوهر است
این یکی تیغ شهان و آن دگر نعل خر است،
المذکر، آن شمشیر که کناره پولاد بود و میانه نرم آهن، (مهذب الاسماء)، ذکره، پارۀ پولاد که بر تیر و جز آن باشد، ذکیر، آهن و پولاد نیکو، تذکیر، پولاد نهادن بر سر تیر و جز آن، (منتهی الارب)،
- مثل پولاد، سخت محکم،
- امثال:
پولاد بهند بردن، زیره بکرمان بردن،
، گرز، (آنندراج) :
نمایم بگیتی یکی دستبرد
که گردد ز پولاد من کوه خرد،
نظامی،
، شمشیر، (آنندراج) :
مخور غیرت هند بی یاد من
که هندی تر است از تو پولاد من،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ اَ تَ)
پالودن و پالایش و صاف کردن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام پهلوانی ایرانی به روزگار کی قباد، (شاهنامۀ فردوسی)، نام پهلوانی تورانی که بمدد افراسیاب آمد و رستم او را بکشتی برزمین زد و او را پولادوند نیز گفتندی، (شرفنامه) (شاهنامۀ فردوسی)، نام دیوی از دیوان مازندران، (جهانگیری)، رجوع به پولاد غندی شود، نام غلام امیرتیمور گورکان، (تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 433)
ابن شادی بیک، از فرزندان جوجی خان بن چنگیزخان (بیست و ششمین) حاکم دشت قبچاق، (حبیب السیر چ خیام، تهران ج 3 ص 76)
لغت نامه دهخدا
قلعه پولاد نام قلعتی به مازندران، (حبیب السیر چ خیام تهران ص 466)
لغت نامه دهخدا
اسب جنیبتی را گویند، (هفت قلزم)، اسب یدک، (فرهنگ ضیاء)، جنیبت باشد، (فرهنگ اسدی)، اسب یدکی، (فرهنگ شعوری ج ص 156)، بالا، بالای، بالاده، بالاذ، پالاد، پالاده، پالای:
من رهی پیر وسست پای شدم
نتوان راه کرد بی بالاد،
فرالاوی (از فرهنگ اسدی)،
و رجوع به بالاده و بالاذ شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که در 32 هزارگزی جنوب دشتیاری و 7 هزارگزی باختر راه مال رو دشتیاری به بریس در جلگه واقعاست، ناحیه ایست گرمسیر و دارای 200 تن سکنه، آب آن از باران و چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات وحبوبات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)، نامی که در کرمان به آن دسته که غیرشیخی هستند داده میشود، مقابل شیخیه، نامی غیرشیخیه را در کرمان
نام شهری از خراسان، (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالاده
تصویر پالاده
اسب جنیبت اسب کوتل پالاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالادن
تصویر پالادن
پالودن پالاییدن صاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاش
تصویر پالاش
آلوده شدن پای بگل ولای
فرهنگ لغت هوشیار
پوشاک ضخیم آکنده از پشم یا کاه یا پوشال که بر پشت حیوانات بارکش میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
سقف خانه پوشش خانه (ازسمک برکشید بنیادش (بنیاذش) بفلک برفراشت والادش (والاذش)) (رشیدی)، قالب کالبد، قالب طاق و گنبد که از چوب و گل سازند و بعد از آن به گچ و خشت بپوشند: (تا باقبال تو تمام شود این بنارا که کرده ای والاد) (کمال اسماعیل رشیدی) (بمعنی دوم هم مناسب است)، دیوار، هرمرتبه و چینه دیوار گلین که بربالای هم گذارند. سقف، پوشش خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاد
تصویر بالاد
اسب جنیبت اسب کوتل
فرهنگ لغت هوشیار
آهن خشکه و آبدارکه از آن شمشیر خنجر کارد فنر و جز آن سازند روهنی شابرقان آهن خشک مقابل نرم آهن: (که یابد بگیتی رهایی ز مرگ اگر جان بپوشد بپولاد ترگ ک) (شاهنامه)، گرز: نمایم بگیتی یکی دستبرد که گردد ز پولاد من کوه خرد. (نظامی)، شمشیر: (مخور غیر
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی سبزیانه غذایی است مرکب از انواع سبزیها پخته یا خام که با نمک سرکه روغن آغشته کنند، طعامی مخلوط از انواع میوه گوشت سبزی و غیره و آن انواع بسیار دارد و معمولا از کاهو سرکه روغن زیتون یا گوجه پیاز کاهو سرکه و روغن زیتون تهیه کنند (بجای سرکه آب لیمو نیز به کار برند)، پیش غذائی مرکب از کاهو و سرکه و روغن زیتون و جز آن که بر سر سفره گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
درخت و ستون بزرگ ستون استون پاغر شمع دیرک تیرک پادیر بالار. تیر کلفت که در پوشش خانه بکار میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاس
تصویر پالاس
فرانسوی کاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالار
تصویر پالار
تیر بزرگی که در سقف خانه به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پولاد
تصویر پولاد
آلیاژ سخت چکش خوار آهن با مقدار کم کربن، گرز
فرهنگ فارسی معین
مخلوطی از سبزی های پخته یا خام یا محصولات گوشتی که با سس مخصوص خورده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والاد
تصویر والاد
دیوار، سقف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالان
تصویر پالان
پوششی ضخیم انباشته از کاه، پشم یا پوشال که بر پشت ستور می نهند برای نشستن یا بار نهادن
پالان کسی کج بودن: کنایه از رفتاری غیراخلاقی و ناروا داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالان
تصویر پالان
اکاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالاد
تصویر سالاد
سبزیانه
فرهنگ واژه فارسی سره