جدول جو
جدول جو

معنی پاقو - جستجوی لغت در جدول جو

پاقو
منزل عطارد، منزل بهرام، نام مبارز، اسم موضع، (اوبهی و فرهنگی خطی)، و شاید مصحف پاتو باشد، رجوع به پاتو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاقو
تصویر چاقو
وسیله ای کوچک برای بریدن و تراشیدن که دارای دسته و تیغۀ تیز است و گاهی تیغۀ آن تا می شود و لبه اش در دسته فرو می رود
چاقو انداختن: با چاقو زخمی کردن، چاقو زدن
چاقو خوردن: مورد اصابت چاقو قرار گرفتن
چاقو زدن: با چاقو زخمی کردن
چاقو کشیدن: تهدید کردن با چاقو هنگام نزاع
چاقوی ضامن دار: نوعی چاقو با دکمه یا فنر که با فشار دادن آن تیغۀ چاقو از دسته خارج می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتو
تصویر پاتو
ظرف گلی بزرگ که گندم یا جو در آن بریزند، خانۀ عطارد، خانۀ مریخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارو
تصویر پارو
آلتی شبیه بیل که با آن برف یا چیز دیگر را از روی زمین می روبند، بیل چوبی، آلتی که در قایق های پارویی به وسیلۀ آن قایق را می رانند
پارو کردن: روبیدن برف یا چیز دیگر از روی زمین به وسیلۀ پارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالو
تصویر پالو
بالو، زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
شاگرد دکان یا کارگاه که در پی کارهای مختلف سرپایی فرستاده می شود، خانه شاگرد، کسی که برای انجام دادن کاری دوندگی کند
فرهنگ فارسی عمید
روبان و نوار ممزوج از پنبه و ابریشم
لغت نامه دهخدا
رودی به آمریکای جنوبی در کشور برزیل (ایالت گرائوپارا) که به رود آمازون می پیوندد و آبشارهائی دارد، و طول آن تقریباً 975 هزارگز است
لغت نامه دهخدا
بیل مانندی باشد از چوب که بدان برف روبند، (برهان)، آلتی چوبین که بدان برف و سرگین روبند، بیل چوبین، پاپروب، (محمود بن عمر ربنجنی)، برف افکن،
- پاروی کشتی، آلتی چوبین که قایق رانان بدان آب رود یا دریا بشورانند، خله، فیه، بیل، مجدف، مجذف، مجداف، مجذاف،
، (در پشت حیوان)، کت، استخوان کت، کتف، هوینه، استخوان شانه که با آن کت بینان فال گیرند، در تداول نانوایان، آلتی چوبین که دستۀ دراز و سری پهن دارد و بر آن خمیر را پهن کنند، پیر زال، زن پیر، (برهان)، پاراو،
- پارو کردن، پاک کردن برف و سرگین و جز آن با پارو،
- پولش از پارو بالا رفتن، بسیار توانگر بودن
لغت نامه دهخدا
بلده ای به ایتالیا، در ونسی دارای 125000 تن سکنه، این شهر اسقف نشین و صاحب دانشگاه و کاخهای مجلل و کارخانه های ماهوت بافی و مولد تیت لیو مورخ و مانتگنا نقاش مشهور است
موضعی به چهارفرسنگی مشرق و شمال فتح آباد
لغت نامه دهخدا
چقو، (آنندراج)، آلت بریدن چیزها که دارای دسته و تیغه است و تیغه اش تاه شده در میان دسته جا میگیرد، (نظام)، کارد کوچک که غالباًتیغۀ آن به دسته تا می شود، (ناظم الاطباء)، نوعی از کارد و مانند به استره و سرش در شکم میباشد، (آنندراج)، قلم تراش، چاکو، (ناظم الاطباء)، چیقو، (آنندراج)، قسمتی از کارد است، (فرهنگ نظام)،
- امثال:
چاقو دسته خودش را نبرد، در مورد اینکه شخص خویشان و یاران خود را حمایت کند و به آنان آسیب و گزند نرساند،
صد تا چاقو میسازد که یکیش هم دسته ندارد، مثل است در مقام بیان دروغگویی کس، (فرهنگ نظام)،
قول او و چاقوی جیب سگ، در مورد بدقولی و گزافه گویی اشخاص به کار رود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو)
پاکار، خدمتکارگونه و فرمانبر. وردست شاطر نانوائی، در اصطلاح حمّامیان آنکه در سر حمام بمشتریان لنگ و حوله و قطیفه ودیگر لوازم دهد، شاگرد حجرۀ تجّار
لغت نامه دهخدا
خانه عطارد و آن برج جوزا و سنبله است، خانه بهرام (مریخ) وآن برج حمل و عقرب باشد، (برهان قاطع) :
گر تیر فلک عرض دهد منصب کلکش
بی آب شود خنجر بهرام به پاتو،
شمس طبسی،
، ظرفی از گل که گندم و جو در آن کنند، و بی هیچ شک کلمه پاتو مصحف تاپوی معمول همه نواحی ایران است که بمعنی خمهای گلین برای داشتن گندم و جو و آرد دارند، و معنی خانه عطارد و خانه بهرام که به کلمه میدهندبنظر نمی آید بر اساسی درست باشد، و شاید پاتوی شمس طبسی هم همان تاپو است،
نام مبارزی، نام موضعی
لغت نامه دهخدا
قصبه ای در شمال غربی دیاربکر واقع در ساحل راست رود مراد، ارتفاع آن از دریا 800 گز و دارای 7500 تن سکنه است و در آنجا آثار عتیقه ای بخطوط میخی باشد
لغت نامه دهخدا
زگیل، ثؤلول، آژخ، ژخ، دانهای سخت چند عدس یا خردتر که بر اندام آدمی روید و درد نکند و پخته نشود، در بعض مواضع فارس و عراق گوک و بترکی گونیک و بزبان تبریز سگیل و بهندی مسه گویند، (رشیدی)، گوگه:
ای عشق ز من دور که بر دل همه رنجی
همچون زبر چشم یکی محکم پالو،
شاکر بخاری
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد، واقع در 10 هزارگزی خاور بجنورد، سر راه قدیم بجنورد به قوچان، کوهستانی، سردسیر، دارای 118 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و بنشن و تریاک، شغل اهالی آنجا زراعت و مالداری و راه آن مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد، واقع در 63 هزارگزی شمال باختری مانه، کوهستانی، گرمسیر، دارای 394 تن سکنه، آب آنجا از رودخانه، محصول آن غلات، شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
از سرداران مغول و پسرکبوک خان بن اوکتاقاآن بن چنگیزخان مغول است، رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 216 به بعد و ج 2 ص 249 شود
لغت نامه دهخدا
اگوستن، حجار فرانسوی، مولد او در پاریس بسال 1730م، 1142/ هجری قمری و وفات در 1809م، / 1223 هجری قمری وی بهترین مزیّن و آرایشگر تماشاخانه بود
لغت نامه دهخدا
نام مردی است که قوی بوده، (آنندراج)، اسم شخصی، (ناظم الاطباء)، نام یک پهلوان است، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 188)، که بر عهدۀ او از حساب چیزی بود، که تسویۀ حساب نکرده باشد، که در آنچه بر عهده دارد مقداری بدهکار باشد، که از حاصل عملی مالی بر ذمه دارد، آنکه حساب خود را کاملاً تصفیه و بدهی خود راادا نکند، کسی که باقی داشته باشد و وام دار بود، (ناظم الاطباء)، بدهکار پس از فاضل باقی کردن حسابها
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه، سکنه 14 تن، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
مریخ را گویند، (آنندراج)، ستارۀ مریخ، (ناظم الاطباء)، نام یکی از منازل مریخ است، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 188) :
گر شرح دهد تیر فلک منصب کلکش
بی آب شود خنجر بهرام به باقو،
شمس الدین محمد طبسی (از لباب الالباب)
لغت نامه دهخدا
نام محلی است، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 188)، تلفظ دیگری از باکو، از شهرهای معروف قفقاز، رجوع به باکو و نیز به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 ص 37 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاتو
تصویر پاتو
ترکی تاپو از آوند ها (ظروف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داقو
تصویر داقو
ترکی تیر بی پر، بالا پوش کپنک تیر بی پر، بالا پوش کپنک پایونچی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از کارد و مانند آن، آلت بریدن چیزها دارای دسته و تیغه تیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارو
تصویر پارو
آلتی چوبین که با آن برف می روبند
فرهنگ لغت هوشیار
دونده باپا پاکار پاکار، کسی که در مشاغل مختلف پی فرمانهای متعدد میرود چون پا دو مغازه پادو نانوایی، در حمامهای قدیم کسی که پس از ورود مشتری کفش ویرا زیر سکو میگذاشت و لنگی برای او پهن میکرد و لنگ دیگر بدو میداد تا ببندد و داخل حمام گرم شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داقو
تصویر داقو
تیر بی پر، بالاپوش، کینک، یاپونچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاقو
تصویر چاقو
آلتی مرکب از تیغه فولادین که به دسته ای وصل است و آن برای بریدن و تراشیدن به کار رود
چاقو بی دسته ساختن: کنایه از کار ناتمام و بی ارزش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادو
تصویر پادو
گماشته، کسی که پی فرمان ها می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارو
تصویر پارو
((رُ))
پیر زال، زن پیر
فرهنگ فارسی معین
آلتی چوبی (مانند بیل) که با آن برف را از پشت بام یا پیاده روها می روبند، ابزاری برای راندن قایق (بدون موتور)
فرهنگ فارسی معین
برف افکن، برف روب، پاروب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاکار، پیشخدمت، شاگرد، نوچه، نوکر
متضاد: کارفرما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیغ، خنجر، دشنه، سنان، شفره، شمشیر، کارد، سکین
فرهنگ واژه مترادف متضاد