جدول جو
جدول جو

معنی پاسی - جستجوی لغت در جدول جو

پاسی
فردریک، برادرزادۀ هی پولیت پاسی از دانشمندان اقتصاد فرانسه، مولد بسال 1822م، 1237/ هجری قمری در پاریس و وفات در سنۀ 1912م، 1330/ هجری قمری وی یکی از طرفداران جدّی صلح است
هیپولیت فی لیبر، عالم اقتصادی از مردم فرانسه، یکی از حامیان تجارت آزاد، مولد او بسال 1793م، 1207/ هجری قمری در گارش و وفات در سنۀ 1880م، 1297/ هجری قمری
بلوکی از ساووآی علیا در ناحیۀ بن ویل، دارای 4442 تن سکنه و ایستگاه هواشناسی دارد
بلوکی از ناحیۀ قدیم پاریس که در سال 1860م، 1276/ هجری قمری ضمیمۀ پاریس شد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیسی
تصویر پیسی
بیماری پوستی با لکه های سفید یا بی رنگ که قسمت های اطراف لکه ها پر رنگ می شود، برص
بیچارگی و بینوایی
پیسی به سر کسی آوردن: کنایه از او را رنج و عذاب دادن و رسوا و بی آبرو ساختن
به پیسی افتادن: کنایه از بیچاره، بینوا و بی آبرو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسی
تصویر تاسی
پیروی کردن، اقتدا کردن، تقلید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسک
تصویر پاسک
باسک، خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسی
تصویر ساسی
فقیر، درویش، گدا، گدایی کننده، برای مثال این چرا بندۀ ضعیف و چاکر و ساسی ستی / وآن چرا شاه و قویّ و مهتر و والاستی (ناصرخسرو - ۲۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسی
تصویر ناسی
فراموش کننده، فراموش کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سخت دل، سنگدل، بی رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاسی
تصویر سپاسی
گدا، گدایی کننده
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
مرکّب از: سپاس + ’ی’، پسوند نسبت، رجوع به ساسی شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، کنایه از گدا و گدایی کننده. (برهان) (آنندراج) :
بی سپاسی نکنی رند نمایی به از آنک
بسپاسیت بپوشند به دیبا و پرند.
ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده ص 143)،
- سپاسیان، امّتان اولین پیغمبری را نیز گویند که بعجم مبعوث شد. (برهان)، گروهی بوده اند از پارسیان قدیم پیرو و تابع کیش مه آباد پیغمبر باستان و آنان سپاسی و سهی کیش و به دین مینامیده اند. (آنندراج)، از برساخته های فرقۀ آذر کیوان: نخستین نظر در بیان اعتقادات علمی و عملی سپاسیان. آغاز ذکر مذهب سپاسیان و پارسیان که ایشان را ایرانیان نیز خوانند. گروهی که ایشان را ایزدیان و یزدانیان و آبادیان و سپاسیان و هوشیان و انوشکان و آذر هوشنگیان و آذریان گویند. (دبستان المذاهب ص 7)، برای اطلاع از عقاید منتسب به این فرقه رجوع به دبستان ص 7 ببعد شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به تپاس. ریاضت کش. (ناظم الاطباء). رجوع به تپاس شود
لغت نامه دهخدا
موضعی به قرب شروان، شاه اسماعیل صفوی حملات خود را بر شروان و گرجستان از آنجا آغاز کرد، رجوع به حبیب السیر ج دوم ص 338 شود
لغت نامه دهخدا
شهری به مالزی در ساحل جنوب شرقی جزیره برنئو، دارای 6000تن سکنه و تجارت آن بیشتر عسل اللبنی (میعۀ سائله)، صبر زرد، فلفل، جوز هندی و کافور است، و نام ناحیۀ آن با 40000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاپی
تصویر پاپی
فرانسوی کرک های ریز در هم تافته پت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاسی
تصویر سپاسی
گدائی کننده، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپاسی
تصویر تپاسی
ریاضت کش
فرهنگ لغت هوشیار
قاب و اسکلت بندی فولادی که بر فنرها تکیه دارد و روی چرخها استوار است و موتور و اطاق اتومبیل بر روی آن جای دارد
فرهنگ لغت هوشیار
یکدیگر را به صبر فرمودن پیروی رویکرد، شکیبایی پیروی کردن اقتدا کردن، شکیب ورزیدن شکیبایی کردن، پیروی اقتدا، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیسی
تصویر پیسی
بیماری که بر اثر آن لکه های سپید در بدن پدید میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسی
تصویر خاسی
دور کرده و رانده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاسی
تصویر جاسی
درشت، سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسی
تصویر ساسی
گدا و گدائی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسی
تصویر راسی
ثابت، راسخ، استوار، محکم، بیخ آور، سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکی
تصویر پاکی
عفت، پاکیزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانی
تصویر پانی
آب: (نه در آن معده ریزه ای مانده نه در آن دیده قطره ای پانی) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارسی
تصویر پارسی
اهل پارس، فارسی، زبان مردم ایران
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره اسفناجیان که جزو دسته چغندر است و مانند آن در ریشه اش مواد غذایی اندوخته میکند سلق پاژو سلیقه. سلقی
فرهنگ لغت هوشیار
اسپانیولی باغک، در گاهی مهتابی بوریای فقر در مهتابی ام افتاده است فرشی از خاکستر سنجابی ام افتاده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسک
تصویر پاسک
خمیازه دهان دره فاژ فاژه آسا خامیاز پاشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسن
تصویر پاسن
پاسنه
فرهنگ لغت هوشیار
میل کردن بهر چیز آزمندی، تاسه تلواسه، غم. اندوه و فشردن گلو. توضیح ظاهرا این صورت مصحف (تاسه) است
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پا آنچه مربوط بپا باشد، دو صفحه فلزی که در طرفین دسته فرمان هواپیما کار گذاشته شده که با فشار دادن پایی راست هواپیما براست گردش میکند و با فشار دادن پایی چپ بسمت چپ میگردد. یا ترمز پایی. ترمزی که با فشار پا عمل کند مقابل ترمز دستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسخ
تصویر پاسخ
جواب، مقابل پرسش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسیو
تصویر پاسیو
((یُ))
حیاط خلوت، نورگیر، بخشی از آپارتمان به صورت باغچه یا گلخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسخ
تصویر پاسخ
اجابت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پارسی
تصویر پارسی
فارسی
فرهنگ واژه فارسی سره