جدول جو
جدول جو

معنی پاسه - جستجوی لغت در جدول جو

پاسه
میل کردن بهر چیز آزمندی، تاسه تلواسه، غم. اندوه و فشردن گلو. توضیح ظاهرا این صورت مصحف (تاسه) است
فرهنگ لغت هوشیار
پاسه
((س ِ))
میل کردن به هر چیزی، آزمندی، غم، اندوه
تصویری از پاسه
تصویر پاسه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپاسه
تصویر سپاسه
شفقت نمودن، لطف، شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاسه
تصویر سپاسه
شکر، حمد، لطف، شفقت، منت، برای مثال از آن پس که بد کرد بگذاشتم / بر او بر سپاسه بنگذاشتم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاسه
تصویر سپاسه
((س س))
سپاس، شکر، حمد، لطف، شفقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاخسه
تصویر پاخسه
باره دیوار بلند طربال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچه
تصویر پاچه
پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاته
تصویر پاته
فرانسوی پوت (قلیه ای که از جگر سازند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره
تصویر پاره
قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایه
تصویر پایه
اساس، مقطع، رکن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاسخ
تصویر پاسخ
اجابت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاده
تصویر پاده
چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایه
تصویر پایه
پله، پایه میز، پایه صندلی، پی، بنیاد، مرتبه، درجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسن
تصویر پاسن
پاسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسک
تصویر پاسک
خمیازه دهان دره فاژ فاژه آسا خامیاز پاشک
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی را گویند که صاحب زراعت در وجه اخراجات جدا کرده بمزارعان دهد تا ایشان حاصل آنرا صرف اخراجات دیوانی و غیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسخ
تصویر پاسخ
جواب، مقابل پرسش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاژه
تصویر پاژه
پاچه، پاچنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پاچه. یا کیک در پازه افتادن، کیک در شلوار کسی افتادن مشوش و شوریده و هراسان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره
تصویر پاره
رقعه، وصله، هر چیز بریده و شکافته، رشوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارسه
تصویر پارسه
تکدی، پرسه، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که نجاران در شکاف چوب دیگر نهند تا آسان بشکافد و کفشگران در فاصله قالب و کفش میگذارند فانه پهانه فهانه پغار اسکنه گوه، چوبی که زیر ستون گذارند تا رایت ایستد، چوبی که پشت در اندازند تا باز نشود چوبکی که بر یک طرف آن سوراخی باشد و میخی باریک در آن کنند چنانکه آن چوب باسانی حرکت کند و آن طرف که سوراخ دارد در دیوار استوار کنند و چون خواهند که در خانه بسته شود آنرا به پشت در باز افکنند و آنرا چلمرد خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
سترسا سهش، دریابنده یا حاسه بصر. حس بیننده قوه باسره. یا حاسه ذوق. حس چشنده قوه ذایقه. یا حاسه سمع. حس شنونده قوه سامعه. یا حاسه شم. حس بوینده قوه شامه. یا حاسه لمس. حس بساونده قوه لامسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسه
تصویر پرسه
رفتن گدایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسه
تصویر پلاسه
فرانسوی پی بر در اسبدوانی
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه و سپید بهم آمیخته ابلق دو رنگ: هر پیسه گمان مبر نهالی باشد که پلنگ خفته باشد، (گلستان)، دو رو منافق: و پیسگی پوست پلنگ دلیل است برآنک (آن) مثل است بر مردمی که بدل پیسه و مخالف باشند، مرضی است جلدی پیسی پیس، زر نقد (بدین معنی مشترک میان هندی و فارسی است) : کله پز را پیسه دادم: کله ده او پاچه داد هر که با کم مایه سودا میکند پا میخورد. (وحید) یا پیسه چرم. چرم دو رنگ پوست ابلق ستور: دم گرگ چون پیسه چرم ستوری مجره همیدون چو سیمین سطبلی. (منوچهری) توضیح در دیوان منوچهری د. چا. 142: 2 پیسه چرمه آمده. یا پیسه کمیت. نوعی اسب که سیاه و سفید باشد: پیسه کمیت رنجور و بدخو بود. یا رسن پیسه. ریسمان سیاه و سپید: چون آن قوتی که بزغاله فرق کند میان مادر خویش و گرگو کودک فرق کند میان رسن پیسه و مار. یا سیاه (سیه) پیسه. آنکه یک رنگ او سیاه است: این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی یابد وه هال. (ناصر خسرو) یا غنچ پیسه. جوال دو رنگ: وان باد ریسه هفته دیگر غضاره شد و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت. (لبیبی) یا کلاغ پیسه. یا کلاپیسه. یا مار پیسه. مار دو رنگ ارقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسه
تصویر تاسه
اندوه و ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسک
تصویر پاسک
باسک، خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسه
تصویر پرسه
ولگردی، دوره گردی، گدایی، دریوزگی
پرسه زدن: راه رفتن بی هدف، گردش کردن در کوچه و بازار، راه رفتن و دریوزگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارسه
تصویر پارسه
دوره گردی برای گدایی، گدایی، کدخدایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پانه
تصویر پانه
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاسه
تصویر حاسه
حاس، قوۀ نفسانی که اشیای را درک می کند و به آثار و اشیای خارجی پی می برد، هر یک از حواس پنج گانه شامل شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی و بساوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاژه
تصویر پاژه
پاچه، پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، بازه، پایچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاچه
تصویر پاچه
پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، بازه، پاژه، پایچه، قسمت پایین شلوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیسه
تصویر پیسه
لکه، خال، دارای لکۀ سیاه و سفید درهم آمیخته،پلنگ (به مناسبت خال های سیاه و پوست سفیدش)، ابلق، برای مثال همه جانور در جهان گونه گون / برون پیسه باشند و مردم درون (اسدی - ۲۰۱)
پول، پول نقد، برای مثال کله پز را پیسه دادم، کله ده، او پاچه داد / هرکه با کم مایه سودا می کند پا می خورد (وحید - لغت نامه - پیسه)
فرهنگ فارسی عمید