کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
کُلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، فَهانه، تَنبه، مَدَنگ، بَسکَله، فَردَر، کُلَند، فَروَند، فَلجَم، کلیدان گُوِه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانِه، پَهانِه، فَهانِه، بَغاز، پَغاز، بَراز
لطف نمودن. شفقت کردن. (برهان) لطف. (فرهنگ اسدی) : وز آن پس که بد کرد بگذاشتیم بر او بر سپاسه نپنداشتیم. بوشکور. ، منت بر کسی نهادن. (برهان) (شرفنامه). رجوع به سپاس شود
لطف نمودن. شفقت کردن. (برهان) لطف. (فرهنگ اسدی) : وز آن پس که بد کرد بگذاشتیم بر او بر سپاسه نپنداشتیم. بوشکور. ، منت بر کسی نهادن. (برهان) (شرفنامه). رجوع به سپاس شود
چوبی که نجاران در شکاف چوب دیگر نهند تا آسان بشکافد و کفشگران در فاصله قالب و کفش میگذارند فانه پهانه فهانه پغار اسکنه گوه، چوبی که زیر ستون گذارند تا رایت ایستد، چوبی که پشت در اندازند تا باز نشود چوبکی که بر یک طرف آن سوراخی باشد و میخی باریک در آن کنند چنانکه آن چوب باسانی حرکت کند و آن طرف که سوراخ دارد در دیوار استوار کنند و چون خواهند که در خانه بسته شود آنرا به پشت در باز افکنند و آنرا چلمرد خوانند
چوبی که نجاران در شکاف چوب دیگر نهند تا آسان بشکافد و کفشگران در فاصله قالب و کفش میگذارند فانه پهانه فهانه پغار اسکنه گوه، چوبی که زیر ستون گذارند تا رایت ایستد، چوبی که پشت در اندازند تا باز نشود چوبکی که بر یک طرف آن سوراخی باشد و میخی باریک در آن کنند چنانکه آن چوب باسانی حرکت کند و آن طرف که سوراخ دارد در دیوار استوار کنند و چون خواهند که در خانه بسته شود آنرا به پشت در باز افکنند و آنرا چلمرد خوانند
سیاه و سپید بهم آمیخته ابلق دو رنگ: هر پیسه گمان مبر نهالی باشد که پلنگ خفته باشد، (گلستان)، دو رو منافق: و پیسگی پوست پلنگ دلیل است برآنک (آن) مثل است بر مردمی که بدل پیسه و مخالف باشند، مرضی است جلدی پیسی پیس، زر نقد (بدین معنی مشترک میان هندی و فارسی است) : کله پز را پیسه دادم: کله ده او پاچه داد هر که با کم مایه سودا میکند پا میخورد. (وحید) یا پیسه چرم. چرم دو رنگ پوست ابلق ستور: دم گرگ چون پیسه چرم ستوری مجره همیدون چو سیمین سطبلی. (منوچهری) توضیح در دیوان منوچهری د. چا. 142: 2 پیسه چرمه آمده. یا پیسه کمیت. نوعی اسب که سیاه و سفید باشد: پیسه کمیت رنجور و بدخو بود. یا رسن پیسه. ریسمان سیاه و سپید: چون آن قوتی که بزغاله فرق کند میان مادر خویش و گرگو کودک فرق کند میان رسن پیسه و مار. یا سیاه (سیه) پیسه. آنکه یک رنگ او سیاه است: این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی یابد وه هال. (ناصر خسرو) یا غنچ پیسه. جوال دو رنگ: وان باد ریسه هفته دیگر غضاره شد و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت. (لبیبی) یا کلاغ پیسه. یا کلاپیسه. یا مار پیسه. مار دو رنگ ارقم
سیاه و سپید بهم آمیخته ابلق دو رنگ: هر پیسه گمان مبر نهالی باشد که پلنگ خفته باشد، (گلستان)، دو رو منافق: و پیسگی پوست پلنگ دلیل است برآنک (آن) مثل است بر مردمی که بدل پیسه و مخالف باشند، مرضی است جلدی پیسی پیس، زر نقد (بدین معنی مشترک میان هندی و فارسی است) : کله پز را پیسه دادم: کله ده او پاچه داد هر که با کم مایه سودا میکند پا میخورد. (وحید) یا پیسه چرم. چرم دو رنگ پوست ابلق ستور: دم گرگ چون پیسه چرم ستوری مجره همیدون چو سیمین سطبلی. (منوچهری) توضیح در دیوان منوچهری د. چا. 142: 2 پیسه چرمه آمده. یا پیسه کمیت. نوعی اسب که سیاه و سفید باشد: پیسه کمیت رنجور و بدخو بود. یا رسن پیسه. ریسمان سیاه و سپید: چون آن قوتی که بزغاله فرق کند میان مادر خویش و گرگو کودک فرق کند میان رسن پیسه و مار. یا سیاه (سیه) پیسه. آنکه یک رنگ او سیاه است: این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی یابد وه هال. (ناصر خسرو) یا غنچ پیسه. جوال دو رنگ: وان باد ریسه هفته دیگر غضاره شد و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت. (لبیبی) یا کلاغ پیسه. یا کلاپیسه. یا مار پیسه. مار دو رنگ ارقم