نگاهبان، مراقب، نگهبان، حارس، پاسبان، عاس: بزد تیغ بر گردن پاسدار سرآمد بر او گردش روزگار، فردوسی، چو برگشت رستم بر شهریار ازایران سپه گیو بد پاسدار، فردوسی، مرا بر همه گنجهای زمین نگهبان کن ای شاه با داد ودین که گر یاوری یابم از کردگار بوم گنجهای تو را پاسدار، فردوسی، باغبانی بباید آن بت را با یکی پاسدار چوبک زن، فرخی، گر مرا پاسدار خویش کند خدمت او کنم بجان و بتن، فرخی، گفتم بگرد مملکتش پاسدار کیست گفتا مها بتش نه بسنده است پاسبان ؟ فرخی
نگاهبان، مراقب، نگهبان، حارس، پاسبان، عاس: بزد تیغ بر گردن پاسدار سرآمد بر او گردش روزگار، فردوسی، چو برگشت رستم بر شهریار ازایران سپه گیو بد پاسدار، فردوسی، مرا بر همه گنجهای زمین نگهبان کن ای شاه با داد ودین که گر یاوری یابم از کردگار بوم گنجهای تو را پاسدار، فردوسی، باغبانی بباید آن بت را با یکی پاسدار چوبک زن، فرخی، گر مرا پاسدار خویش کند خدمت او کنم بجان و بتن، فرخی، گفتم بگرد مملکتش پاسدار کیست گفتا مها بتش نه بسنده است پاسبان ؟ فرخی
شاکر. (دهار). شکور. (تفلیسی) (دهار). که پاس نعمت دارد. شکرگزار: تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن. (جامع الحکمتین ص 159). که گفته اند سپاسدار باش تا سزاوار نیکی باشی. (مرزبان نامه). چون وحش جدا شد از کنارش پیر آمد و شد سپاسدارش. نظامی
شاکر. (دهار). شکور. (تفلیسی) (دهار). که پاس نعمت دارد. شکرگزار: تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن. (جامع الحکمتین ص 159). که گفته اند سپاسدار باش تا سزاوار نیکی باشی. (مرزبان نامه). چون وحش جدا شد از کنارش پیر آمد و شد سپاسدارش. نظامی