تانبول، درختچه ای شبیه تاک با برگ های پهن سبز و معطر که برگ های آن را می جوند محرک اشتها است و در هند و مالزی و هندوچین می روید، تملول، تنبول نوعی فلوت
تانبول، درختچه ای شبیه تاک با برگ های پهن سبز و معطر که برگ های آن را می جوند محرک اشتها است و در هند و مالزی و هندوچین می روید، تَملول، تَنبول نوعی فلوت
بی آلایش، بی غش، پاکیزه، طاهر، صاف، عفیف، پرهیزکار، درستکار، تمام، همه، یکسر، یکسره، برای مثال هرکه پرهیز و زهد و علم فروخت / خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت (سعدی - ۱۷۰)
فصح، در یهودیت، عید یادبود خروج بنی اسرائیل از مصر، فطیر، در مسیحیت، روز یادبود صعود حضرت عیسی، عید پاک پاک باختن: همه را باختن، همه چیز خود را از دست دادن پاک شدن: پاکیزه شدن، از آلودگی درآمدن، سترده شدن، زدوده شدن، محو شدن پاک کردن: پاکیزه ساختن از آلودگی و پلیدی، پاکیزه کردن، شستن چیزی و چرک آن را گرفتن، صاف کردن، خالص کردن، آشغال و نخالۀ چیزی از قبیل گندم، جو و امثال آن ها را جدا کردن، ستردن، زدودن، محو کردن چیزی از روی چیزی دیگر، پاکیدن
بی آلایش، بی غش، پاکیزه، طاهر، صاف، عفیف، پرهیزکار، درستکار، تمام، همه، یکسر، یکسره، برای مِثال هرکه پرهیز و زهد و علم فروخت / خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت (سعدی - ۱۷۰)
فِصح، در یهودیت، عید یادبود خروج بنی اسرائیل از مصر، فطیر، در مسیحیت، روز یادبود صعود حضرت عیسی، عید پاک پاک باختن: همه را باختن، همه چیز خود را از دست دادن پاک شدن: پاکیزه شدن، از آلودگی درآمدن، سترده شدن، زدوده شدن، محو شدن پاک کردن: پاکیزه ساختن از آلودگی و پلیدی، پاکیزه کردن، شستن چیزی و چرک آن را گرفتن، صاف کردن، خالص کردن، آشغال و نخالۀ چیزی از قبیل گندم، جو و امثال آن ها را جدا کردن، ستردن، زدودن، محو کردن چیزی از روی چیزی دیگر، پاکیدن
پاشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پاشنده مثلاً آب پاش، عطرپاش، گلاب پاش، گهرپاش پاشیدن پاش دادن: پراکندن چیزی بر روی زمین مانند بذر و دانه، پراکنده کردن
پاشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پاشنده مثلاً آب پاش، عطرپاش، گلاب پاش، گهرپاش پاشیدن پاش دادن: پراکندن چیزی بر روی زمین مانند بذر و دانه، پراکنده کردن
نگهبانی، نگه داری، مواظبت، حرمت، برای مثال بدان را نوازش کن ای نیک مرد / که سگ پاس دارد چو نان تو خورد (سعدی۱ - ۸۸) پاره، جزء، قسمتی از شب یا روز، برای مثال چو یک پاس از تیره شب درگذشت / تو گفتی که روی هوا تیره گشت (فردوسی۴ - ۱۶۵۲)
در بازی های گروهی مانند فوتبال، بسکتبال، رد کردن و رساندن توپ به یکی از افراد دستۀ خود پاس دادن: مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، رعایت کردن، پاس داشتن پاس داشتن: مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، رعایت کردن پاس دادن: در ورزش توپی رد کردن توپ به همدسته، در قمار، نوبت خود را به حریف دادن، کنایه از حواله دادن کسی به جایی یا به کس دیگری
نگهبانی، نگه داری، مواظبت، حرمت، برای مِثال بدان را نوازش کن ای نیک مرد / که سگ پاس دارد چو نان تو خورد (سعدی۱ - ۸۸) پاره، جزء، قسمتی از شب یا روز، برای مِثال چو یک پاس از تیره شب درگذشت / تو گفتی که روی هوا تیره گشت (فردوسی۴ - ۱۶۵۲)
در بازی های گروهی مانند فوتبال، بسکتبال، رد کردن و رساندن توپ به یکی از افراد دستۀ خود پاس دادن: مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، رعایت کردن، پاس داشتن پاس داشتن: مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، رعایت کردن پاس دادن: در ورزش توپی رد کردن توپ به همدسته، در قمار، نوبت خود را به حریف دادن، کنایه از حواله دادن کسی به جایی یا به کس دیگری