جدول جو
جدول جو

معنی پادیاب - جستجوی لغت در جدول جو

پادیاب
شستشو، وضو، شستشوی صورت و دست و پا، وضویی که زردشتیان می گیرند، شستن و پاکیزه ساختن چیزی با خواندن دعاهای مخصوص
تصویری از پادیاب
تصویر پادیاب
فرهنگ فارسی عمید
پادیاب
رجوع به پادیاو شود
لغت نامه دهخدا
پادیاب
شستن و پاکیزه ساختن چیزها بوسیله خواندن دعا. زرتشتیی که میخواهد پادیاب کند نخست یک خشنوتره اهورهه مزداو (بخشنودی اهورمزدا) میخواند پس از آن یک بار (اشم و هو) می سراید. آنگاه روی دستها و پاهای خود را میشوید از آن پس کشتی نو میکند و بترتیب مقرر کمربند خود میگشاید و دعای مخصوص آن را میخواند و باردیگر بدور کمر می بندد
فرهنگ لغت هوشیار
پادیاب
وضو
تصویری از پادیاب
تصویر پادیاب
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازیاب
تصویر نازیاب
(دخترانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عادیات
تصویر عادیات
(دخترانه)
نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وادیار
تصویر وادیار
(پسرانه)
اینطور که پیداست، ظاهر امر (نگارش کردی: وادیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادیار
تصویر شادیار
(پسرانه)
شاد و خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
(پسرانه)
حامی قانون، مجری عدالت (نگارش کردی: دادیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بردیاب
تصویر بردیاب
تله متر (Telemeter) یا مسافت سنج نوری یا بردیاب ابزاری است که برای اندازه گیری فاصله تا یک شیء با استفاده از اصول اپتیکی استفاده می شود. در سینما و عکاسی، تله مترها برای تعیین دقیق فاصله بین دوربین و سوژه استفاده می شوند، که برای فوکوس دقیق و گرفتن تصاویر واضح ضروری است.
کاربردهای تله متر در سینما و عکاسی:
1. فوکوس دقیق :
- تله مترها به فیلم سازان و عکاسان کمک می کنند تا فاصله دقیق بین دوربین و سوژه را تعیین کرده و فوکوس را به درستی تنظیم کنند.
2. تصاویر واضح و با کیفیت :
- با استفاده از تله متر، عکاسان می توانند اطمینان حاصل کنند که تصاویر گرفته شده واضح و با کیفیت بالا هستند، به ویژه در شرایط نور کم یا عمق میدان کم.
3. صرفه جویی در زمان :
- استفاده از تله متر به صرفه جویی در زمان کمک می کند زیرا نیاز به حدس زدن فاصله یا انجام تنظیمات مکرر را کاهش می دهد.
4. استفاده در شرایط مختلف :
- تله مترها می توانند در انواع شرایط نوری و محیطی به خوبی کار کنند و به عکاسان و فیلم سازان امکان می دهند تا در هر شرایطی به دقت مورد نیاز خود دست یابند.
انواع تله متر:
1. تله مترهای نوری :
- این نوع تله مترها از اصول اپتیکی برای اندازه گیری فاصله استفاده می کنند. معمولاً از دو عدسی استفاده می شود که با ترکیب تصویر ایجاد شده توسط آنها فاصله تا سوژه را تعیین می کنند.
2. تله مترهای لیزری :
- این نوع تله مترها از لیزر برای اندازه گیری فاصله استفاده می کنند. لیزر به سوژه تابیده می شود و زمان برگشت آن اندازه گیری می شود تا فاصله دقیق محاسبه شود.
3. تله مترهای اولتراسونیک :
- این نوع تله مترها از امواج صوتی با فرکانس بالا برای اندازه گیری فاصله استفاده می کنند. زمان برگشت امواج صوتی اندازه گیری می شود تا فاصله محاسبه شود.
کاربردهای دیگر تله متر:
1. نظامی :
- تله مترها در تجهیزات نظامی برای اندازه گیری فاصله تا اهداف و تعیین نقاط دقیق شلیک استفاده می شوند.
2. ورزش :
- در ورزش های مختلف مانند گلف و تیراندازی، تله مترها برای اندازه گیری دقیق فاصله و بهبود عملکرد استفاده می شوند.
3. ساختمان و معماری :
- تله مترها در صنعت ساختمان برای اندازه گیری دقیق فاصله ها و بررسی ابعاد استفاده می شوند.
مزایا و معایب:
مزایا :
- دقت بالا در اندازه گیری فاصله.
- افزایش کیفیت تصاویر و فیلم ها.
- صرفه جویی در زمان و کاهش خطاها.
معایب :
- هزینه بالای برخی از انواع تله مترها.
- نیاز به آموزش و مهارت برای استفاده صحیح.
- محدودیت های محیطی مانند بازتابش لیزر در تله مترهای لیزری.
تله مترها ابزارهای بسیار مفیدی در سینما، عکاسی و بسیاری از صنایع دیگر هستند که به دقت و کیفیت بالاتر در کارها کمک می کنند.
نظام دید اپتیک برای کانونی کردن و اندازه گیری فاصله بین دوربین و سوژه. چنین سیستمی به ویژه برای فیلم برداری از هلیکوپتر یا فیلم برداری با دوربین های قطع کوچک به کار می رود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از پاریاب
تصویر پاریاب
زراعت آبی، زراعتی که با آب قنات یا رودخانه آبیاری شود، پاراب، پاریاو، فاراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایاب
تصویر پایاب
ته آب، ته حوض، قسمت کم عمق رودخانه، دریا، تالاب، قسمتی از بستر رود که عمقش کم باشد و پا به کف آن برسد، برای مثال سفر اگر همه دشت است باشدش پایان / فراق اگر همه بحر است باشدش پایاب (امیرمعزی - ۳۹)، وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می زدم / اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را (سعدی۲ - ۳۰۸)
پی آب، چاه آب یا قنات که در کنار آن پله ساخته باشند که بتوان از آن پایین رفت و آب برداشت، توان، توانایی، طاقت، تاب، برای مثال در ایران جز او نیست همتاب من / ندارد هم او نیز پایاب من (فردوسی۲ - ۱۲۰)، که پایابم از دست دشمن نماند / جز این قلعه در شهر با من نماند (سعدی۱ - ۵۵)پایداری
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
باطل گشته و ناچیز شده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شادْ)
دیهی است از دهستان کاشمر، بخش بردسکن از شهرستان کاشمر، واقع در 24 هزارگزی جنوب باختری بردسکن و 2 هزارگزی جنوب مالرو عمومی نیگنان بردسکن. جلگه ای و آب و هوای آن معتدل، سکنۀ آن 223 تن است. آب آن از قنات، محصولات عمده آن غلات، میوه جات، ابریشم و انگور و شغل اهالی آن زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پایاب)
بن آب. (لغت نامۀ اسدی). بن آب در مقامی که ایستاده باشد. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ چ طهران). قعر آب. تک دریا و جز آن. ته. بن آب که پای بر زمین رسد. بن آب بود یعنی آب در مقامی که بسیار باشد. (اوبهی). ته حوض و دریا را گویند و بعربی قعر خوانند. (برهان). ضحضاح. آبی که پا به ته آن رسد و بپا از آن توان گذشت بی سفینه و شنا. (فرهنگ رشیدی). آبی که پای بر زمین آن رسد و از آنجا پیاده توان گذشت برخلاف غرقاب. (برهان). گذرگاه آب. (رشیدی). آبی را گویند که پای به بن آن برسد و آن ضد غرقاب است. (جهانگیری). سنار. حوض. (لغت نامۀ اسدی). حوضی که پای در وی بزمین رسد:
بجائی که پایاب را بد گذر
روان گشت و لشکر پس یکدگر.
فردوسی.
گل کبود چو برتافت آفتاب بر اوی
ز بیم چشم نهان گشت در بن پایاب.
خفّاف.
ز رودهائی لشکر همی گذاره کنی
که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب.
مسعودسعد.
نه کوه حلم ترا دید هیچکس پایان
نه بحر جود ترا یافت هیچکس پایاب.
معزی.
صاحب رأی... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتد خود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه). و بعضی موضع چنان بوده که هیچ حیوان پایاب نیافتی که به ولایتها که بسوی سمرقند است برفها گداختی و آن آب جمع شدی. (تاریخ بخارا).
که مدح شاه یکی بحر دور پایاب است.
رضی الدین نیشابوری.
جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری
کف بر سر بحر آید و دردانه بپایاب.
خاقانی.
اوحدی را دامن اندر دوستی شد غرق خون
ز آنکه بحر دوستی را هیچ پایابی نبود.
اوحدی.
همت عالی تو دریائی است
که ندیده شناورش پایاب.
کمال اسماعیل.
لجح، پایاب که سرش تنگ بود و بن فراخ. (السامی فی الاسامی).
- بی پایاب، به معنی گود و عمیق:
رسیده در بیابانهای بی انجام و بی منزل
برون رفته ز دریاهای بی پایاب و بی پایان.
فرخی
بحق من چو سرابی ّ و بحق ّ دگران
همچو دریای مغیره (؟) همه بی پایابی.
سوزنی.
ای ز جودت سراب بحر محیط
دل راد تو بحر بی پایاب.
سنائی.
بحر بی پایاب دارم پیش میدانم که باز
در جزیره بازمانم ز آتشین پل نگذرم.
خاقانی.
کف تو تاب کان پر گوهر
دل تو آب بحر بی پایاب.
انوری.
بحر عشقت بحر بی پایاب گفتن میتوان
زرّ وصلت گوهر نایاب گفتن میتوان.
کمال خجندی.
القرآن عمیق لایدرک قعره، یعنی مثل قرآن مثل دریائی است که قعر او بی پایاب است. (جامعالستّین).
، عمق، پایاب داشتن، عمیق بودن: چون فرسنگی کنار رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود. (تاریخ بیهقی).
، گرداب. (شعوری بنقل از صحاح محمد هندوشاه)، چاهی و آب انباری را هم گفته اند که زینه پایه ها بر آن ساخته باشند تا مردم به آسانی آب از آن بردارند. (برهان). چاهی را خوانند که زینه پایه بر آن بسته باشند تا به آسانی به ته رفته آب بردارند و آن را آوای نیز نامند و به هندی پاولی گویند. (جهانگیری). دیرآب و آن راهی است که از آن بچاه درتوان شد بجهت آب برداشتن. (رشیدی) : و حوضی و پایابی در میان مسجد جامع سبزوار ساخت [خواجه علی شمس الدین جشمی] . (از تذکرۀ دولتشاه).
می حیات منست و ممکن نیست
زو میسر بهیچ اسبابم
ای دریغا گر آب رز بودی
واخریدی ز آب پایابم.
نزاری قهستانی (از جهانگیری).
، بقاء. دوام. پایندگی. (جهانگیری) :
امید من [اسفندیار] آنست کاندر بهشت
دل پاک من بدرود هرچه کشت
مرا سخت از آنست کان باب من
به گیتی نمیخواست پایاب من.
فردوسی.
، طاقت. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) (اوبهی). قدرت مقاومت. تاب مقاومت. تاب وتوان. تاب و طاقت. (جهانگیری) (برهان). توانائی. (اوبهی) (برهان) : نصر سیار بدانست که او را با ابومسلم پایاب نبود دست بداشت و به مرو اندرشد و بخانه بنشست. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
بدانست سرخه که پایاب اوی [فرامرز]
ندارد غمین گشت و پیچید روی.
فردوسی.
که دارد گه کینه پایاب او
ندیدی بروهای پرتاب او.
فردوسی.
که این باره را نیست پایاب او
درنگی شود چرخ از تاب او.
فردوسی.
بدانست یانس که پایاب اوی
ندارد گریزان بپیچید روی.
فردوسی.
کنون ما نداریم پایاب او
نپیچیم با بخت شاداب او.
فردوسی.
در ایران جزاو نیست همتاب من
ندارد همو نیز پایاب من.
فردوسی.
مرا [سودابه را] نیز پایاب او [سیاوش] چون بود
اگر دیده همواره پرخون بود.
فردوسی.
مرا نیست پایاب در جنگ اوی
نیارم به بد کردن آهنگ اوی.
فردوسی.
بگاه تیزی پایاب او ندارد باد
اگرچه باد بروزی شود ز روم به زنگ.
فرخی.
شهان را همه نیست پایاب او
چه داری تو با این سپه تاب او.
اسدی.
نه مرا در تکاب تو پایاب
نه مرا بر گشاد تو جوشن.
ابوالفرج رونی.
با فراقت چند سازم برگ تنهائیم نیست
دست و پای صبر و پایاب شکیبائیم نیست.
سعدی.
که پایابم از دست دشمن نماند
جز این قلعه و شهر با من نماند.
سعدی.
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبائی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
فاریاب، شهری است بخراسان از گوزگانان، بر شاهراه کاروان و بسیار نعمت، (حدود العالم)، از شهرهای مشهور خراسان، از اعمال گوزگانان که از آنجا تا بلخ شش منزل است: و دیگر آنکه از پاریاب سوی اندخود رفتن نزدیک است، (تاریخ بیهقی)، دیگر روز امیر به پاریاب رسید، (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
زراعتی را گویند که به آب چشمه و کاریز و مانند آن مزروع شود و آنرا فاریاب و فاریاو نیز نامند، (فرهنگ جهانگیری)، زراعتی را گویند که با آب رودخانه و امثال آن مزروع شود، (برهان)، مسقوی، آبی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ کَ دَ / دِ)
یابندۀ عدل. انصاف جوینده، داد یافته. انصاف دیده. انصاف جسته:
سایۀ یزدان تویی و آفتاب ملک تو
خلق یزدان از تواند انصاف جوی و دادیاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
پادیاب، شستن و پاکیزه ساختن چیزها با دعا خواندن باشد به لغت زند و پازند، (برهان)، رجوع به برسم شود
لغت نامه دهخدا
هر سلطانی که دارای تاج و تخت باشد ملک سلطان، فرمانروا حاکم مسلط صاحب اختیار، خدا، مجاز ماذون مختار، محیط تاونده: (والله محیط بالکافرین و الله پادشاه است بر نا گرویدگان و تاونده با ایشان) (کشف الاسرار میبدی. مداش 3: 1 ص 51) یا پادشاه چین. خاقان چین، آفتاب خورشید. یا پادشاه ختن، سلطان ختن، خوشید آفتاب. یا پادشاه ددان. شیر اسد. یا پادشاه درندگان. شیر. یا پادشاه معظم. سلطان بزرگ خداوند بزرگ. یا پادشاه نوروزی. کسی که از صبح تا عصر روز نوروز برای تفریح مردم عنوان پادشاه داشت و از مردم پول می ستد و آنرا با حاکم تقسیم میکرد میر نوروزی، آنکه اسما نه رسما بپادشاهی برگزیده شود آنکه بطریق استهزاء وی را بدین سمت نصب کنند: (خمار را باتفاق باسم سلطنت موسوم کردند و پادشاه نوروزی از وی برساختند) یا پادشاه نیمروز. پادشاه سیستان، آفتاب خورشید، مردم نیک پی و مبارک قدم، حضرت آدم بسبب آنکه طبق روایات تا نیمروز در بهشت بود، رسول اکرم ص از آن باب که طبق روایت شفاعت امتان خود را تا نیمروز خواهد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده و به حفظ و نگهبانی آن گماشته شده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاده یاب
تصویر پاده یاب
وضو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسیار
تصویر پاسیار
سرهنگ شهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تله دام پادام، دامگاه، حلقه ای از چرم که هر دو پای در آن کنند وبر درختهای بلند چون درخت خرما و مانند آن روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایدار
تصویر پایدار
ثابت، دائم، باقی، استوار، قائم، قوی، پابرجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایابی
تصویر پایابی
صفت مکانی که چندان گود نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازیاب
تصویر بازیاب
برزگر و زارع
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی ماهیخوار دارای پرهای سرخ کم رنگ و پاهای دراز و منقار خمیده که در کنار آبها و باتلاقها بسر میبرد و بیشتر در مصر دیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادیابی کردن
تصویر پادیابی کردن
انجام دادن عمل پادیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایاب
تصویر پایاب
قعر آب، بن آب و بمعنای توانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاریاب
تصویر پاریاب
زراعت آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادیاو
تصویر پادیاو
پادیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایاب
تصویر پایاب
ته آب، بخش کم عمق آب، گرداب، راه و پله ای که از آن بتوان به ته چاه یا قنات رفت، گذرگاه، مقاومت و ایستادگی، کنایه از موقعیتی که خطر تقریباً رفع شده باشد، گدار، پیاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاریاب
تصویر پاریاب
زراعتی که با آب رودخانه و امثال آن کشت شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایدار
تصویر پایدار
برقرار، مقاوم
فرهنگ واژه فارسی سره