- پادو
- دونده باپا پاکار پاکار، کسی که در مشاغل مختلف پی فرمانهای متعدد میرود چون پا دو مغازه پادو نانوایی، در حمامهای قدیم کسی که پس از ورود مشتری کفش ویرا زیر سکو میگذاشت و لنگی برای او پهن میکرد و لنگ دیگر بدو میداد تا ببندد و داخل حمام گرم شود
معنی پادو - جستجوی لغت در جدول جو
- پادو
- گماشته، کسی که پی فرمان ها می رود
- پادو
- شاگرد دکان یا کارگاه که در پی کارهای مختلف سرپایی فرستاده می شود، خانه شاگرد، کسی که برای انجام دادن کاری دوندگی کند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عمل پادو پاکاری
ارمغان، پیشکش
لاتینی کشیش
ترکی تاپو از آوند ها (ظروف)
وردست، شاگرد دکان
چراگاه
آلتی چوبین که با آن برف می روبند
شعبده، افسون، سحر
ترکی دادا پارسی بنده خانه زاد انگلیسی فاژ (فاق)، رفک (قرنیز) غلام (عموما)، هر غلامی که از کودکی خدمت کسی را کرده باشد (خصوصا)
بسیار دونده نیک دونده مقابل کم رو: (کم خور و پردو)
دادا، دادک، خدمتکار پیر، پیرغلام، للیه، برای مثال بیرون پر ازاین طفلی ما را برهان ای جان / از منت هر دادو وز غصۀ هر دادا (مولوی - ۱۴۶۴)
بالو، زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
گله، رمه، گلۀ گاو و خر، برای مثال ماده گاوان پاده اش هر یک / شاه پرور بود چو برمایون (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۴۱) ، چراگاه، چوب دستی ستبر
افسون، سحر، شعبده، ساحر، افسونگر، جادوگر، برای مثال چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴ - ۲۹۸۸) ، نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (ناصرخسرو - ۳۷۵) ، چو خمّ دوال کمند آورم / سر جادوان را به بند آورم (فردوسی - ۲/۴۶۵) ، من به جادویآنچه مانم ای وقیح / کز دمم پررشک می گردد مسیح (مولوی - ۶۱۳)
کنایه از حیله گر، کنایه از زیبارو، برای مثال همشیرۀ جادوان بابل / هم شیوۀ لعبتان کشمیر (سعدی۲ - ۴۵۵)
کنایه از حیله گر، کنایه از زیبارو،
تحفه، سوغات، هدیه
آلتی چوبی (مانند بیل) که با آن برف را از پشت بام یا پیاده روها می روبند، ابزاری برای راندن قایق (بدون موتور)
افسونگر، سحر، ساحری، چشم معشوق، دلفریب، محیل، مکار
غلام (عموماً) هر غلامی که از کودکی خدمت کسی کرده (خصوصاً)
بسیار دونده
آنچه برای ابراز دوستی، تشکر یا تبریک به کسی داده می شود، پیشکش، هدیه
آلتی شبیه بیل که با آن برف یا چیز دیگر را از روی زمین می روبند، بیل چوبی، آلتی که در قایق های پارویی به وسیلۀ آن قایق را می رانند
پارو کردن: روبیدن برف یا چیز دیگر از روی زمین به وسیلۀ پارو
پارو کردن: روبیدن برف یا چیز دیگر از روی زمین به وسیلۀ پارو
ظرف گلی بزرگ که گندم یا جو در آن بریزند، خانۀ عطارد، خانۀ مریخ
نگاهبان، پاسبان
مخالف، ضد
ضد، پسوند متصل به واژه به معنای مخالف مثلاً پادتن، پادزهر
تخت، اورنگ
تخت، اورنگ
پات، تخت، سریر
پیشوندی که معنای ضد و مخالف را می رساند مانند، پادزهر