جدول جو
جدول جو

معنی پاتیل - جستجوی لغت در جدول جو

پاتیل
دیگ دهان فراخ معمولاً از جنس مس
پاتیل شدن: پاتیلی شدن، کنایه از مست مست شدن و از پا درآمدن
تصویری از پاتیل
تصویر پاتیل
فرهنگ فارسی عمید
پاتیل
ظرف بزرگ مسین و جز آن که دهانۀآن فراختر از شکم است و در آن چغندر و آشهای بزرگ وفرنی و امثال آن پزند، پاتیله، تیان، طنجیر، لوید، و رجوع به پاتیله و پاتله شود، (در حمام) ظرف بزرگ مسین با دهانۀ فراخ که زیر خزانه گذارند و از بن آن آتش کنند تا آب خزانه گرم شود، تیان،
- پاتیل شدن، در تداول عوام، خفتن و بی خبری بعلت مستی و سکر
لغت نامه دهخدا
پاتیل
سیاه مست
تصویری از پاتیل
تصویر پاتیل
فرهنگ فارسی معین
پاتیل
دیگ بزرگ مسی، دیگ خزانه حمام، پاتله
تصویری از پاتیل
تصویر پاتیل
فرهنگ فارسی معین
پاتیل
دیگ، سیاه مست
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاتیل در رفته
تصویر پاتیل در رفته
پیر فرتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتیل شدن
تصویر پاتیل شدن
پاتیلی شدن، کنایه از مست مست شدن و از پا درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
نام جوانی مشهور به حسن و جمال از اهالی جزیره سیسام، پولیکراتس فرمانفرمای جزیره نامبرده و شاعر مشهور آناکرئون عاشق وی بودند و اولی مجسمه ای برای او ساخته و دومی هم غزلهای بسیار در حق وی سروده است، (قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
پاتیل خرد. تیانچه: و از آنجا در پاتیلچۀ صحت عزم افکن و آب حیا و شرم بر او ریز. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
، روغن مقدس، و آن ترکیب مطبوخی است که از چند چیز بهم آمیخته ترتیب دهند. و عبرانیان در قدیم الایام آنرا بسیار استعمال میکردندو نه تنها ازبرای مداوا بلکه بقصد التذاذ و تمتع نیزمستعمل بود و در اجساد اموات همچون حنوط بکار برده میشد. اخلاط این عطر را همواره با روغن زیتون ترکیب میکردند تا پایدارتر باشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پیر. نقاش فرانسوی بمائۀ هفدهم میلادی. وی در تصویر مناظر بارع و صاحب مهارت است. وفات ظاهراً بسال 1676م. (1086 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
آدلینا، مغنیۀ ایتالیائی مولد بسال 1843م، مطابق با 1259 هجری قمری در مادرید، و وفات بسال 1919م، مطابق با 1338 هجری قمری
لغت نامه دهخدا
اتل. عدیل. رودی است که از شمال بحر خزر وارد آن دریاچه میشود و امروز به ولگا معروفست. گویند خزر را کنار جوی اتیل خوش آمد از دیگر جایها و آنجا شهر خزران بنا نهاد. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به آتل و اتل شود
لغت نامه دهخدا
رودخانه ای به امریکای جنوبی در کشور کلمبیا که از میان کردیلر مرکزی و غربی سرچشمه میگیرد و به اقیانوس کبیر میریزد، دلتای آن دارای یازده شاخه و طولش 480000 گز است
لغت نامه دهخدا
نوعی پارچۀ ریزباف و نازک
لغت نامه دهخدا
موضعی است در شمال اقلمیش از نواحی شرقی قره بغاز
لغت نامه دهخدا
پاتینی، غله برافشان، پاتنی
لغت نامه دهخدا
(لَ/ لِ)
طنجیره. (فرهنگ اسدی). لوید. پاتیل خرد. پاتیلچه. فاثور. (منتهی الارب). طنجره. (اوبهی). طنجیر. تیان. پاتله. هیطله. دیگ حلواپزان:
خایگان تو چو کابیله شده ست
رنگ او چون کون پاتیله شده ست.
طیان مرغزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پا تیل
تصویر پا تیل
دیگ مسی دهان گشاد که ته آن گرد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتیله
تصویر پاتیله
دیگ دهن فراخ حلواپزان، دیگ (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتیل در رفته
تصویر پاتیل در رفته
پیر شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتیل شدن
تصویر پاتیل شدن
از مستی بکلی از پا در آمدن دگرگون شدن حال شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتیلچه
تصویر پاتیلچه
دیگ کوچک تیانچه پاتیله
فرهنگ لغت هوشیار
(قلمکار) در اصطلاح قلمکار سازان اصفهان جوشاندن پارچه قلمکار که با دو رنگ سیاه و قرمز منقش شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتیس
تصویر پاتیس
فرانسوی پرندیس از پارچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتین
تصویر پاتین
پاتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتال
تصویر پاتال
پیر ناتوان: از این پیر و پاتالها کاری ساخته نیست
فرهنگ لغت هوشیار
در اصطلاح قلمکار سازان جوشاندن پارچه قلمکار که با دو رنگ سیاه و قرمز منقش شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاتال
تصویر پاتال
پیر، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاتیل شدن
تصویر پاتیل شدن
((شُ دَ))
از مستی به کلی از پا درآمدن
فرهنگ فارسی معین
پیر و چروکیده
فرهنگ گویش مازندرانی
پاتیل دیگ بزرگ دهان گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
دیگ مسی یا چدنی بزرگ و دهان گشاد رنگرزی
فرهنگ گویش مازندرانی
از پا در آمدن، از خستگی به مرز بی تابی رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی