جدول جو
جدول جو

معنی پاتنه - جستجوی لغت در جدول جو

پاتنه
(تَ نَ)
شهری به هندوستان بر ساحل گنگ. دارای 12000 تن سکنه. صنایع آن ذوب فلز و بافتن قالی و محصول عمده آن تریاک است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاکنه
تصویر پاکنه
جای پا یا پله که داخل قنات، کاریز، پی آب یا جای دیگر کنده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پانه
تصویر پانه
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتله
تصویر پاتله
پاتیل، دیگ دهان فراخ معمولاً از جنس مس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشنه
تصویر پاشنه
قسمت عقب کف پا مثلاً پاشنۀ پا،
آن قسمت از ته کفش که زیر پاشنۀ پا واقع می شود مثلاً پاشنۀ کفش، لبۀ عقب کفش که پشت پاشنۀ پا را می گیرد و اگر آن را بخوابانند زیر پاشنۀ پا می رود،
پایۀ در که در بر روی آن حرکت می کند مثلاً پاشنۀ در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتوه
تصویر پاتوه
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شمل، شم، پاتابه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
(تِ نَ)
مؤنث فاتن. زنی که دل مردی را برده و او را مفتون خود کرده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به فتان و فتانه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
آنجایی از تون که گلخن تاب ایستد تیز کردن آتش را
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ / لِ)
پاتیل. پاتیله. دیگ حلوائیان. دیگ دهان فراخ حلواپزی. لوید. تیان. طنجیر:
روز به آکنده شدم یافتم
آخر چون پاتلۀسفلگان.
ابوالعباس.
و رجوع به پاتیل و پاتیله شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
چچ. آلتی چوبین چون پنجۀ انسان با دستۀ بلندکه در خرمن ها بدان غله برافشانند و کاه از دانه جدا کنند. پتنی. غله برافشان. و در لهجۀ شهمیرزاد (دیهی بر چهارفرسنگی شمال شرقی سمنان) ، هشتالم. پنجه. شنه، سینی چوبین بر گونۀ برهونی که غله بدان افشانند. غله برافشان. دانه برافشان. پرپاش
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ / وِ)
پاتابه. پاپیچ. پاتاوه
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
جزء مؤخر پای آدمی. پل. (فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). بل. عقب. پاشنا. بسل. (برهان) :
بزد پاشنه سنگ انداخت دور
زواره بر او آفرین کرد و سور.
فردوسی.
، عظم عقب. استخوان جزء مؤخر قدم. استخوانی درشت و کوتاه که تکیۀ آدمی و دیگر حیوان گاه قیام بر آن بود، عقب کفش. آنجایی از کفش که پاشنۀ آدمی بر آن آید، قسمتی از بن در که بر زمین یا بگوشۀ زیرین چارچوب فرورود و در بر آن گردد، و در تفنگ، ماشه.
- پاشنه برنهادن، رکاب گران کردن. مهمیز زدن. پاشنه زدن: امیر خراسان حاجبی را فرمان داد که رو میرکان سجزی را برگوی تا گوی زنند، حاجب فرارفت و گفت. ایشان خدمت کردند و اسب پاشنه برنهادند و گوی زدند چنانک از آن دوازده هزار گوی ببردند. (تاریخ سیستان).
- پاشنۀ خانه اش را درآوردن، در تداول عوام به ستوه آوردن وی از مطالبۀ طلبی و جز آن.
- پاشنۀ دهن را کشیدن، عتاب بسیار کردن. دشنام و سقط فراوان گفتن.
- پاشنه زدن، رکاب کشیدن. پاشنه برنهادن. رکاب گران کردن. مهمیز زدن:
به پیش سپاه اندر آمد طورگ
که خاقان وراخواندی پیر گرگ
چو بد کردیه با سلیح گران
میان بسته بر سان جنگ آوران
دلاور طورگش ندانست باز
بزد پاشنه رفت پیشش فراز.
فردوسی.
همیخواست زد بر سر اسب اوی
بزد پاشنه مرد پرخاشجوی.
فردوسی.
- پاشنه یا پاشنه های کسی را کشیدن، وی را بکاری بفریب تهییج و ترغیب کردن.
- مثل پاشنۀ شتر، نانی سیاه و سخت. برای کلمه مرکب سنگ پاشنه و نظایر آن رجوع به ردیف و ردۀ همان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ نَ)
تأنیث خاتن. آسیه. آلت ختنه کردن. رجوع به خاتن و آسیه شود
لغت نامه دهخدا
محلی در حدود نصیبین: تراژان از دو سمت بنای تعرض را گذارد. اول از صفحه ای که معروف به آن ته می سیا، و بین فرات و رود خابور واقع بود و دوم از طرف باتنه و نصیبین. (ایران باستان ج 3 ص 2479) ، زری که راهداران از سوداگران بگیرند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). زری بود که گذربانان از آینده و رونده بستانند. (جهانگیری) (شعوری). راه داری:
ز هر دروازه ای برداشت باجی
نجست از هیچ دهقانی خراجی.
نظامی.
، گمرک، جزیه، زکوه
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
دو حلقۀ چوبی است از اجزاء خیش
لغت نامه دهخدا
(تِ)
کرسی بلوک لواره از ناحیۀ ارلئان دارای 1391 تن سکنه. ژاندارک در این جا انگلیسیان را بسال 1429م. (833 هجری قمری) منهزم کرد. و سپاهیان لوار نیز از آلمانیان بسال 1870م. (1287 هجری قمری) به همانجا شکسته شدند
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاته
تصویر پاته
فرانسوی پوت (قلیه ای که از جگر سازند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتوه
تصویر پاتوه
پاتابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاتنه
تصویر فاتنه
مونث فاتن شوراننده زن، سوسن دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
جای پا یا پله ای که در کاریز و قنات و مانند آن کنده باشند، آنجای از تون که تونتاب برای تیز کردن آتش ایستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پازنه
تصویر پازنه
دو حلقه چوبی از اجزای خیش
فرهنگ لغت هوشیار
جزو موخر پای آدمی پل بل پاشنا عقب، استخوانی درشت و کوتاه که تکیه آدمی و دیگر حیوان هنگام ایستادن بر آن بود استخوان جزو موخر قدم عظم عقب. یا پاشنه پا، آنجای از کفش که پاشنه آدمی بر آن آید عقب کفش. یا پاشنه کفش را ور کشیدن، مهیای انجام دادن کاری شدن، یا پاشنه (پاشنه های) کسی را کشیدن، ویرا بکاری بفریب تهییج و ترغیب کردن، قسمتی از بن در که برزمین یا بگوشه زیرین چارچوب فرو رود و در بر روی آن چرخد. یا پاشنه خانه کسی را در آوردن، بستوه آوردن وی بسبب مطالبه طلبی یا خواهشی. یا پاشنه دهن را کشیدن، عتاب بسیار کردن دشنام فراوان دادن، ماشه تفنگ، (در ویلن) آرشه ویلن دو انتها دارد. آن قسمت از آرشه که در بین دست یا انگشتان نوازنده قرار میگیرد (ته) یا (پاشنهء) آرشه گفته میشود و ممکن است نغمه ای را روی ویلن با پاشنه اجرا کنند و این سه حالت دارد: آنکه فقط حرکت آرشه بطرف راست باشد، آنکه فقط حرکت آرشه بطرف چپ باشد، آنکه حرکت آرشه در هر دو جهت چپ و راست باشد، اجرای نغمه با پاشنه آرشه باعث منقطع شدن نغمه میگردد. یامثل پاشنه شتر. نانی سیاه و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتله
تصویر پاتله
پاتیله
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبین و پنجه مانند که بدان خرمن باد دهند، سینی چوبی برای پاک کردن و افشاندن غله چچ پتنی
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که نجاران در شکاف چوب دیگر نهند تا آسان بشکافد و کفشگران در فاصله قالب و کفش میگذارند فانه پهانه فهانه پغار اسکنه گوه، چوبی که زیر ستون گذارند تا رایت ایستد، چوبی که پشت در اندازند تا باز نشود چوبکی که بر یک طرف آن سوراخی باشد و میخی باریک در آن کنند چنانکه آن چوب باسانی حرکت کند و آن طرف که سوراخ دارد در دیوار استوار کنند و چون خواهند که در خانه بسته شود آنرا به پشت در باز افکنند و آنرا چلمرد خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانه
تصویر پانه
((نِ))
چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند، چوبی که پشت در بیندازند، چوبی که داخل قالب کفش می گذارند، چوبی که زیر ستون قرار می دهند، فهانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاتله
تصویر پاتله
((تِ لِ))
دیگ بزرگ مسی، دیگ خزانه حمام، پاتیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاکنه
تصویر پاکنه
((کَ نِ یا نَ))
جای پا یا پله ای که در کاریز و قنات و مانند آن کنده باشند، جایی از تون که تونتاب برای تیز کردن آتش ایستد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاشنه
تصویر پاشنه
((نِ))
بخش عقب پای آدمی، پاشنا، عقب، قسمتی از کفش که پاشنه روی آن قرار می گیرد، قسمتی از در که در روی آن می چرخد، استخوانی درشت و کوتاه که تکیه آدمی و دیگر حیوان هنگام ایستادن بر آن باشد، در خانه کسی را درآوردن کنا
فرهنگ فارسی معین
پالانه، لوله ی سفالی یا سیمانی
فرهنگ گویش مازندرانی
سنجد
فرهنگ گویش مازندرانی
پونه
فرهنگ گویش مازندرانی
آرد برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
بهانه جویی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چیزی را با نوک پا زدن، اخراج نمودن کسی یا از کار یا عملی
فرهنگ گویش مازندرانی