نام وادیی است در جهنم یا نام چاهی یا دروازه ای در آن. (منتهی الارب). نام جایی است در دوزخ. (برهان). نام رودی است در دوزخ، و گویند سنگی است در دوزخ نعوذباﷲ. (مهذب الاسماء) : در تنور ویل بادا دشمنت از بلسک چینور آمیخته. فرخی. - چاه ویل، در تداول، تمامی نپذیرفتن هزینه و مصرف چیزی است. آنگاه که هزینه ها موجب اتمام کار نشود گویند: چاه ویل است، هرچه بریزی تمامی نمی پذیرد، در تداول، محل خرج و مصرف پایان ناپذیر: خرج خانه ما چاه ویل است، هرچه تویش بریزی پر نمی شود. (فرهنگ اصطلاحات عامیانۀ جمال زاده)
نام وادیی است در جهنم یا نام چاهی یا دروازه ای در آن. (منتهی الارب). نام جایی است در دوزخ. (برهان). نام رودی است در دوزخ، و گویند سنگی است در دوزخ نعوذباﷲ. (مهذب الاسماء) : در تنور ویل بادا دشمنت از بلسک چینور آمیخته. فرخی. - چاه ویل، در تداول، تمامی نپذیرفتن هزینه و مصرف چیزی است. آنگاه که هزینه ها موجب اتمام کار نشود گویند: چاه ویل است، هرچه بریزی تمامی نمی پذیرد، در تداول، محل خرج و مصرف پایان ناپذیر: خرج خانه ما چاه ویل است، هرچه تویش بریزی پر نمی شود. (فرهنگ اصطلاحات عامیانۀ جمال زاده)
ظفر. (لغت فرس). فتح و ظفر. نصرت. (برهان) ، فرصت و وقت یافتن کاری به مراد خویش. (برهان) (انجمن آرا). هنگام یافتن کاری به مراد. (لغت فرس) : لبت سیب بهشت و من محتاج یافتن را همی نبینم ویل. رودکی (از لغت فرس اسدی)
ظفر. (لغت فرس). فتح و ظفر. نصرت. (برهان) ، فرصت و وقت یافتن کاری به مراد خویش. (برهان) (انجمن آرا). هنگام یافتن کاری به مراد. (لغت فرس) : لَبْت سیب بهشت و من محتاج یافتن را همی نبینم ویل. رودکی (از لغت فرس اسدی)
وای، وآن کلمه افسوس است. (غیاث اللغات). کلمه تقبیح و افسوس است. (برهان). در نصاب نوشته که ویل در اصل وای بوده است به معنی حزن، لام را افزوده از اصل انگاشته اند. (غیاث اللغات). نفیر و افغان از مصیبت بود، و عرب نیز همین معنی از این لفظ اراده کند: نصیب دشمن تو ویل و وای و نالۀ زار نصیب تو طرب و خرمی و نالۀ چنگ. فرخی. راست پنداری همی بینم که بازآیی ز مصر درفکنده در سرای ملحدان ویل و عویل. فرخی. حاسدا تا من بدین درگاه سلطان آمدم برفتادت غلغل و برخاستت ویل و حنین. منوچهری. گر نباشی ز اهل ستر به زهد خواند باید بسیت ویل و ثبور. ناصرخسرو. ، سختی. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) ، عداوت. (غیاث اللغات) ، شور و فغان بر مصیبت. (غیاث اللغات) (برهان). نفیر و افغان از مصیبت، و عرب نیز همین معنی از این لفظ اراده کند. (فرهنگ اسدی) ، هلاک. (غیاث اللغات) (برهان). هلاکت. (برهان) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل)
وای، وآن کلمه افسوس است. (غیاث اللغات). کلمه تقبیح و افسوس است. (برهان). در نصاب نوشته که ویل در اصل وای بوده است به معنی حزن، لام را افزوده از اصل انگاشته اند. (غیاث اللغات). نفیر و افغان از مصیبت بود، و عرب نیز همین معنی از این لفظ اراده کند: نصیب دشمن تو ویل و وای و نالۀ زار نصیب تو طرب و خرمی و نالۀ چنگ. فرخی. راست پنداری همی بینم که بازآیی ز مصر درفکنده در سرای ملحدان ویل و عویل. فرخی. حاسدا تا من بدین درگاه سلطان آمدم برفتادت غلغل و برخاستت ویل و حنین. منوچهری. گر نباشی ز اهل ستر به زهد خواند باید بسیت ویل و ثبور. ناصرخسرو. ، سختی. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) ، عداوت. (غیاث اللغات) ، شور و فغان بر مصیبت. (غیاث اللغات) (برهان). نفیر و افغان از مصیبت، و عرب نیز همین معنی از این لفظ اراده کند. (فرهنگ اسدی) ، هلاک. (غیاث اللغات) (برهان). هلاکت. (برهان) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل)
نفیر و افغان، بد آمد، دردمند کردن، سختی پتیار در آمدن بدی و شر، دردمند نمودن، مصیبت زده ساختن، سختی، تفیر و افغان از مصیبت: (حاسدا، تامن بدین در گاه سلطان آمدم برفتادت غلغل و برخاست ویل و چنین) (منوچهری)، (کلمه وعید و عذاب) وای، یا چاه ویل. محل خرج و مصرف پایان ناپذیر خرج خانه ما چاه ویل است. هرچه تویش بریزی پر نمی شود
نفیر و افغان، بد آمد، دردمند کردن، سختی پتیار در آمدن بدی و شر، دردمند نمودن، مصیبت زده ساختن، سختی، تفیر و افغان از مصیبت: (حاسدا، تامن بدین در گاه سلطان آمدم برفتادت غلغل و برخاست ویل و چنین) (منوچهری)، (کلمه وعید و عذاب) وای، یا چاه ویل. محل خرج و مصرف پایان ناپذیر خرج خانه ما چاه ویل است. هرچه تویش بریزی پر نمی شود
ویژگی کسی که موهای جلو سرش ریخته باشد، پیشانی، تارک، فرق سر، برای مثال پشت کوژ و سر تویل و روی بر کردار نیل / ساق چون سوهان و دندان بر مثال اسنزه (رودکی - ۵۱۰)
ویژگی کسی که موهای جلو سرش ریخته باشد، پیشانی، تارک، فرق سر، برای مِثال پشت کوژ و سر تَویل و روی بر کردار نیل / ساق چون سوهان و دندان بر مثال اسنزه (رودکی - ۵۱۰)
گیاه سال خورده، گیاهی که بر آن دو سال گذشته باشد و یا خاص است به گیاه نصی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گیاهی که سال بر او گذشته باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن)
گیاه سال خورده، گیاهی که بر آن دو سال گذشته باشد و یا خاص است به گیاه نصی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گیاهی که سال بر او گذشته باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن)
مکر و حیله و غدر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) ، ابریشم گنده که از پیله حاصل شود و دو کرم در درون آن باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری)
مکر و حیله و غدر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) ، ابریشم گنده که از پیله حاصل شود و دو کرم در درون آن باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری)
پیش پیشانی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 314). پیش پیشانی گاه از بالا سوی میان سر بود و چکاد نیز همین باشد و به تازی چون آنجا موی نروید اصلع خوانندش... (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 122). پیشانی بود. (فرهنگ جهانگیری). پیشانی و بعضی به معنی تارک سر گفته اند. (فرهنگ رشیدی). کسی را گویند که بر بالای پیشانی او مو نباشد و او را به عربی اصلع خوانند و به ضم اول بالای پیشانی و فرق سر و تارک سر راگویند... (برهان). پیشانی از افراز سر. (شرفنامۀ منیری). از بالای پیشانی آنجا که موی برنیاید و اصلع بود. (اوبهی). کسی را گویند که بر بالای پیشانی او موی نباشد، و پیشانی و تارک سر را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : اصلع، یعنی کسی که بر بالای پیشانی وی موی نباشد. بالای پیشانی و فرق سر و تارک سر. (ناظم الاطباء). در نسخ مختلف لغتنامۀ اسدی معانی ذیل برای این صورت (تویل) آمده است. پیش پیشانی، پیش پیشانی سوی چکاد، پیش پیشانی گاه از بالا سوی میان سر و چکاد نیز همین باشد و به تازی چون آنجا موی نروید اصلع خوانندش. پیشانی باشد از افراز سر چون چکاد و بیت (غواص) را شاهد می آورند... این کلمه را برهان، گذشته از معنی فوق به معنی اصلع آورده است در این بیت انسب است و ممکن است اصل ’سرکل’ بوده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پشت خوهل و سرتویل و روی بر کردار نیل ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره. غواص (یادداشت ایضاً). اختران بر زمین نهند از بیم از پی بندگی شاه تویل. شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری). صرفنظر از تصحیفی که ممکن است در این کلمه روی داده باشد از قرینه ای که در بیت غواص موجود است (هجو) معنی اصلع و کل مناسبتر بنظر می رسد
پیش پیشانی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 314). پیش پیشانی گاه از بالا سوی میان سر بود و چکاد نیز همین باشد و به تازی چون آنجا موی نروید اصلع خوانندش... (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 122). پیشانی بود. (فرهنگ جهانگیری). پیشانی و بعضی به معنی تارک سر گفته اند. (فرهنگ رشیدی). کسی را گویند که بر بالای پیشانی او مو نباشد و او را به عربی اصلع خوانند و به ضم اول بالای پیشانی و فرق سر و تارک سر راگویند... (برهان). پیشانی از افراز سر. (شرفنامۀ منیری). از بالای پیشانی آنجا که موی برنیاید و اصلع بود. (اوبهی). کسی را گویند که بر بالای پیشانی او موی نباشد، و پیشانی و تارک سر را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : اصلع، یعنی کسی که بر بالای پیشانی وی موی نباشد. بالای پیشانی و فرق سر و تارک سر. (ناظم الاطباء). در نسخ مختلف لغتنامۀ اسدی معانی ذیل برای این صورت (تویل) آمده است. پیش پیشانی، پیش پیشانی سوی چکاد، پیش پیشانی گاه از بالا سوی میان سر و چکاد نیز همین باشد و به تازی چون آنجا موی نروید اصلع خوانندش. پیشانی باشد از افراز سر چون چکاد و بیت (غواص) را شاهد می آورند... این کلمه را برهان، گذشته از معنی فوق به معنی اصلع آورده است در این بیت انسب است و ممکن است اصل ’سرکل’ بوده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پشت خوهل و سرتویل و روی بر کردار نیل ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره. غواص (یادداشت ایضاً). اختران بر زمین نهند از بیم از پی بندگی شاه تویل. شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری). صرفنظر از تصحیفی که ممکن است در این کلمه روی داده باشد از قرینه ای که در بیت غواص موجود است (هجو) معنی اصلع و کل مناسبتر بنظر می رسد
ابوعبدالله تابعی بود. (یادداشت مؤلف). واژه تابعی در تاریخ اسلام به فردی اطلاق می شود که یکی از یاران پیامبر را دیده و از او علم آموخته است، اما خود موفق به ملاقات با پیامبر اکرم (ص) نشده است. تابعین در سده اول هجری می زیستند و نقش مهمی در توسعه معارف اسلامی، به ویژه در زمینه روایت حدیث و فقه داشتند. نام های بزرگی چون حسن بصری، سعید بن مسیب و عطاء بن ابی رباح در شمار تابعین قرار دارند و آثار آنان در منابع معتبر اسلامی ثبت شده است.
ابوعبدالله تابعی بود. (یادداشت مؤلف). واژه تابعی در تاریخ اسلام به فردی اطلاق می شود که یکی از یاران پیامبر را دیده و از او علم آموخته است، اما خود موفق به ملاقات با پیامبر اکرم (ص) نشده است. تابعین در سده اول هجری می زیستند و نقش مهمی در توسعه معارف اسلامی، به ویژه در زمینه روایت حدیث و فقه داشتند. نام های بزرگی چون حسن بصری، سعید بن مسیب و عطاء بن ابی رباح در شمار تابعین قرار دارند و آثار آنان در منابع معتبر اسلامی ثبت شده است.