جدول جو
جدول جو

معنی ویل - جستجوی لغت در جدول جو

ویل
فتح و ظفر، پیروزی
فرصت، برای مثال لبت سیب بهشت و من محتاج / یافتن را همی نیابم ویل (رودکی - ۵۲۵)
پیش دستی و دست یافتن به چیزی
تصویری از ویل
تصویر ویل
فرهنگ فارسی عمید
ویل
فرارسیدن شر و بدی، هلاک، مصیبت، سختی
فغان، فریاد، آه و ناله
تصویری از ویل
تصویر ویل
فرهنگ فارسی عمید
ویل
(لِ)
نام وادیی است در جهنم یا نام چاهی یا دروازه ای در آن. (منتهی الارب). نام جایی است در دوزخ. (برهان). نام رودی است در دوزخ، و گویند سنگی است در دوزخ نعوذباﷲ. (مهذب الاسماء) :
در تنور ویل بادا دشمنت
از بلسک چینور آمیخته.
فرخی.
- چاه ویل، در تداول، تمامی نپذیرفتن هزینه و مصرف چیزی است. آنگاه که هزینه ها موجب اتمام کار نشود گویند: چاه ویل است، هرچه بریزی تمامی نمی پذیرد، در تداول، محل خرج و مصرف پایان ناپذیر: خرج خانه ما چاه ویل است، هرچه تویش بریزی پر نمی شود. (فرهنگ اصطلاحات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
ویل
(وی / وَ / وِ)
ظفر. (لغت فرس). فتح و ظفر. نصرت. (برهان) ، فرصت و وقت یافتن کاری به مراد خویش. (برهان) (انجمن آرا). هنگام یافتن کاری به مراد. (لغت فرس) :
لبت سیب بهشت و من محتاج
یافتن را همی نبینم ویل.
رودکی (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
ویل
(وَ / وِ)
وای، وآن کلمه افسوس است. (غیاث اللغات). کلمه تقبیح و افسوس است. (برهان). در نصاب نوشته که ویل در اصل وای بوده است به معنی حزن، لام را افزوده از اصل انگاشته اند. (غیاث اللغات). نفیر و افغان از مصیبت بود، و عرب نیز همین معنی از این لفظ اراده کند:
نصیب دشمن تو ویل و وای و نالۀ زار
نصیب تو طرب و خرمی و نالۀ چنگ.
فرخی.
راست پنداری همی بینم که بازآیی ز مصر
درفکنده در سرای ملحدان ویل و عویل.
فرخی.
حاسدا تا من بدین درگاه سلطان آمدم
برفتادت غلغل و برخاستت ویل و حنین.
منوچهری.
گر نباشی ز اهل ستر به زهد
خواند باید بسیت ویل و ثبور.
ناصرخسرو.
، سختی. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) ، عداوت. (غیاث اللغات) ، شور و فغان بر مصیبت. (غیاث اللغات) (برهان). نفیر و افغان از مصیبت، و عرب نیز همین معنی از این لفظ اراده کند. (فرهنگ اسدی) ، هلاک. (غیاث اللغات) (برهان). هلاکت. (برهان) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل)
لغت نامه دهخدا
ویل
نفیر و افغان، بد آمد، دردمند کردن، سختی پتیار در آمدن بدی و شر، دردمند نمودن، مصیبت زده ساختن، سختی، تفیر و افغان از مصیبت: (حاسدا، تامن بدین در گاه سلطان آمدم برفتادت غلغل و برخاست ویل و چنین) (منوچهری)، (کلمه وعید و عذاب) وای، یا چاه ویل. محل خرج و مصرف پایان ناپذیر خرج خانه ما چاه ویل است. هرچه تویش بریزی پر نمی شود
فرهنگ لغت هوشیار
ویل
((وَ))
وای بر تو، کلمه ای است که در هنگام ندبه و زاری گفته می شود، ویک
تصویری از ویل
تصویر ویل
فرهنگ فارسی معین
ویل
پافشاری، رها هرزه افسار گسیخته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سویل
تصویر سویل
(دخترانه)
دوست داشته شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دویل
تصویر دویل
مکر، حیله، فریب، ترب، غدر، دغلی، کلک، تنبل، احتیال، حقّه، گربه شانی، نارو، خاتوله، شید، اشکیل، تزویر، دستان، کید، روغان، شکیل، ستاوه، ترفند، خدعه، گول، نیرنگ، دلام، قلّاشی، چاره، ریو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طویل
تصویر طویل
دراز، بلند، کشیده، در علوم ادبی در علم عروض بحری بر وزن فعولن مفاعیلن فعولن مفاعیلن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تویل
تصویر تویل
ویژگی کسی که موهای جلو سرش ریخته باشد، پیشانی، تارک، فرق سر، برای مثال پشت کوژ و سر تویل و روی بر کردار نیل / ساق چون سوهان و دندان بر مثال اسنزه (رودکی - ۵۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عویل
تصویر عویل
فریاد، بلندآوازی در گریه و ناله
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
گیاه سال خورده، گیاهی که بر آن دو سال گذشته باشد و یا خاص است به گیاه نصی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گیاهی که سال بر او گذشته باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مکر و حیله و غدر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) ، ابریشم گنده که از پیله حاصل شود و دو کرم در درون آن باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ)
پیش پیشانی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 314). پیش پیشانی گاه از بالا سوی میان سر بود و چکاد نیز همین باشد و به تازی چون آنجا موی نروید اصلع خوانندش... (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 122). پیشانی بود. (فرهنگ جهانگیری). پیشانی و بعضی به معنی تارک سر گفته اند. (فرهنگ رشیدی). کسی را گویند که بر بالای پیشانی او مو نباشد و او را به عربی اصلع خوانند و به ضم اول بالای پیشانی و فرق سر و تارک سر راگویند... (برهان). پیشانی از افراز سر. (شرفنامۀ منیری). از بالای پیشانی آنجا که موی برنیاید و اصلع بود. (اوبهی). کسی را گویند که بر بالای پیشانی او موی نباشد، و پیشانی و تارک سر را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : اصلع، یعنی کسی که بر بالای پیشانی وی موی نباشد. بالای پیشانی و فرق سر و تارک سر. (ناظم الاطباء). در نسخ مختلف لغتنامۀ اسدی معانی ذیل برای این صورت (تویل) آمده است. پیش پیشانی، پیش پیشانی سوی چکاد، پیش پیشانی گاه از بالا سوی میان سر و چکاد نیز همین باشد و به تازی چون آنجا موی نروید اصلع خوانندش. پیشانی باشد از افراز سر چون چکاد و بیت (غواص) را شاهد می آورند... این کلمه را برهان، گذشته از معنی فوق به معنی اصلع آورده است در این بیت انسب است و ممکن است اصل ’سرکل’ بوده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
پشت خوهل و سرتویل و روی بر کردار نیل
ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره.
غواص (یادداشت ایضاً).
اختران بر زمین نهند از بیم
از پی بندگی شاه تویل.
شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری).
صرفنظر از تصحیفی که ممکن است در این کلمه روی داده باشد از قرینه ای که در بیت غواص موجود است (هجو) معنی اصلع و کل مناسبتر بنظر می رسد
لغت نامه دهخدا
(تَ حُ)
به ویل دعا کردن برای چیزی که فرودآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
علامتی را گفته اند که صیادان در صحرا برپای کنند تا نخجیر از آن بترسد و سوی دام آید. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ)
مصغرآل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به آل شود
لغت نامه دهخدا
(خُ وَ)
مصغر خال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُوَ)
ابوعبدالله تابعی بود. (یادداشت مؤلف). واژه تابعی در تاریخ اسلام به فردی اطلاق می شود که یکی از یاران پیامبر را دیده و از او علم آموخته است، اما خود موفق به ملاقات با پیامبر اکرم (ص) نشده است. تابعین در سده اول هجری می زیستند و نقش مهمی در توسعه معارف اسلامی، به ویژه در زمینه روایت حدیث و فقه داشتند. نام های بزرگی چون حسن بصری، سعید بن مسیب و عطاء بن ابی رباح در شمار تابعین قرار دارند و آثار آنان در منابع معتبر اسلامی ثبت شده است.
لغت نامه دهخدا
(زَ)
موضعی است نزدیک حاجر. (منتهی الارب) (آنندراج). موضعی است از دیار عامر بن صعصعه نزدیک حاجر، و از منازل حاج کوفه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حویل
تصویر حویل
گواه، پابندان، آهنگ (قصد)، بر گردانیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویل
تصویر دویل
مکر و حیله را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذویل
تصویر ذویل
خشک گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زویل
تصویر زویل
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویل
تصویر اویل
هاریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تویل
تصویر تویل
بالای پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طویل
تصویر طویل
مستطیل، بلند، دیرباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویل
تصویر سویل
همتا همانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عویل
تصویر عویل
بلند کردن آواز به گریه و ناله، بلند و آوازی در گریه و ناله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عویل
تصویر عویل
((عَ وِ))
صدا بلند کردن در گریه و زاری، شیون و زاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طویل
تصویر طویل
((طَ))
دراز، بلند، یکی از بحور شعر عرب که وزن آن چهار بار «فعولن مفاعیلن» است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تویل
تصویر تویل
((تَ))
کسی که موهای جلو سرش ریخته باشد، پیشانی، فرق سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طویل
تصویر طویل
دراز
فرهنگ واژه فارسی سره