ایستادن، فرمانی که برای دستور توقف به کار می رود، بایست، بر جای خود بمان، در امور نظامی فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده می شود، فرمانی که مامور راهنمایی و رانندگی برای توقف به وسایل نقلیه می دهد، در پزشکی توقف عمل یکی از دستگاه های حیاتی بدن مثلاً ایست قلبی، ایست مغزی، توقف
ایستادن، فرمانی که برای دستور توقف به کار می رود، بایست، بر جای خود بمان، در امور نظامی فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده می شود، فرمانی که مامور راهنمایی و رانندگی برای توقف به وسایل نقلیه می دهد، در پزشکی توقف عمل یکی از دستگاه های حیاتی بدن مثلاً ایست قلبی، ایست مغزی، توقف
کوفتگی باشد که از ضرب چوب و سنگ و امثال آن به کسی رسیده باشد. (برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) ، کوفته شد و کوفته گردید. (برهان قاطع). مؤلف انجمن آرا در معنی این کلمه نویسد: به خاطرمیرسد که صاحبان فرهنگ در نگارش این لغت تصحیف خوانی کرده باشند و باء را یاء خوانده باشند و ضم را فتح دانسته باشند و کاف عربی را عجمی. و اصل لغت کوبست یعنی کوفته شده بوده باشد و کوبسته نیز به معنی کوفته و کوبیده به همین معنی است. آن را نیز در برهان کوبسته نوشته در جهانگیری گفته کویسته به اول مفتوح و ثانی مکسور و یای مجهول به معنی غلۀ کوفته است و این نیز کوبسته بوده یعنی کوبیده. والله اعلم. ظاهراً مصحف کویست است. رجوع به کویست و گویستن و کوستن. شود
کوفتگی باشد که از ضرب چوب و سنگ و امثال آن به کسی رسیده باشد. (برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) ، کوفته شد و کوفته گردید. (برهان قاطع). مؤلف انجمن آرا در معنی این کلمه نویسد: به خاطرمیرسد که صاحبان فرهنگ در نگارش این لغت تصحیف خوانی کرده باشند و باء را یاء خوانده باشند و ضم را فتح دانسته باشند و کاف عربی را عجمی. و اصل لغت کوبست یعنی کوفته شده بوده باشد و کوبسته نیز به معنی کوفته و کوبیده به همین معنی است. آن را نیز در برهان کوبسته نوشته در جهانگیری گفته کویسته به اول مفتوح و ثانی مکسور و یای مجهول به معنی غلۀ کوفته است و این نیز کوبسته بوده یعنی کوبیده. والله اعلم. ظاهراً مصحف کویست است. رجوع به کویست و گویستن و کوستن. شود
پراکندگی و پریشانی. (برهان). پراکندگی. (جهانگیری) (رشیدی). و بعضی شوبست خوانده اند و بعضی شونست بمعنی افسون وعلاج گفته اند. تصحیفش معلوم نیست. (از انجمن آرا)
پراکندگی و پریشانی. (برهان). پراکندگی. (جهانگیری) (رشیدی). و بعضی شوبست خوانده اند و بعضی شونست بمعنی افسون وعلاج گفته اند. تصحیفش معلوم نیست. (از انجمن آرا)
دوصد. مأتان. دودفعه صد. (از ناظم الاطباء). مأتین. نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’200’ و در حساب جمل ’ر’ باشد. صاحب مجمل اللغه در ترجمه ماءه گوید: سد با سین است و اینکه صد با صاد است غلط است زیرا که دویست گواه است یعنی در کتابت که به سین نویسند - انتهی. از این رو برمی آید که دویست را مرکب از دو سد (صد) می داند: اگر سال گردد هزار و دویست بجز خاک تیره ترا جای نیست. فردوسی. بزد بر سرش تازیانه دویست بدو گفت کاین جای گفتار نیست. فردوسی. وزان نامداران هزار و دویست که صد شیر با جنگ ایشان یکیست. فردوسی. سرافراز گردی و مردی دویست بدو داد و گفتا که دیگر مایست. فردوسی. مترسید گفتا که گرشاسب نیست سری نامدار است و مردی دویست. اسدی. گفت دارم از درم نقره دویست نک ببسته سخت در گوشۀ ردیست. مولوی. اگر تو هزاری و دشمن دویست چو شب شد در اقلیم دشمن مایست. سعدی. - دویست درم شرعی، پنجاه و چهار توله و پنج ماشه و دو جو، و هر توله دوازده ماشه و هر ماشه به وزن دوازده جو. (از آنندراج) (از غیاث). - دویست یک، از دویست یکی. یک دویستم. یک بخش از دویست بخش. (یادداشت مؤلف)
دوصد. مأتان. دودفعه صد. (از ناظم الاطباء). مأتین. نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’200’ و در حساب جمل ’ر’ باشد. صاحب مجمل اللغه در ترجمه ماءه گوید: سد با سین است و اینکه صد با صاد است غلط است زیرا که دویست گواه است یعنی در کتابت که به سین نویسند - انتهی. از این رو برمی آید که دویست را مرکب از دو سد (صد) می داند: اگر سال گردد هزار و دویست بجز خاک تیره ترا جای نیست. فردوسی. بزد بر سرش تازیانه دویست بدو گفت کاین جای گفتار نیست. فردوسی. وزان نامداران هزار و دویست که صد شیر با جنگ ایشان یکیست. فردوسی. سرافراز گردی و مردی دویست بدو داد و گفتا که دیگر مایست. فردوسی. مترسید گفتا که گرشاسب نیست سری نامدار است و مردی دویست. اسدی. گفت دارم از درم نقره دویست نک ببسته سخت در گوشۀ ردیست. مولوی. اگر تو هزاری و دشمن دویست چو شب شد در اقلیم دشمن مایست. سعدی. - دویست درم شرعی، پنجاه و چهار توله و پنج ماشه و دو جو، و هر توله دوازده ماشه و هر ماشه به وزن دوازده جو. (از آنندراج) (از غیاث). - دویست یک، از دویست یکی. یک دویستم. یک بخش از دویست بخش. (یادداشت مؤلف)
واحدمسافت معادل 3500 قدم یا 06، 1 کیلومتر: از چارپاخانه هفت ورس دیگر که طی کردیم باز قراول خانه است و هفت ورس دیگر که طی کردیم دربین راه گنبد کوچکی بوند که خراب شده
واحدمسافت معادل 3500 قدم یا 06، 1 کیلومتر: از چارپاخانه هفت ورس دیگر که طی کردیم باز قراول خانه است و هفت ورس دیگر که طی کردیم دربین راه گنبد کوچکی بوند که خراب شده
ظاهرا آشکارا. یا به وغست. علانیه: آشکارا: (جنید گفت که ما این علم (تصوف) در سردابه ها و خانه ها گفتنیم نهان شبلی آمده و آنرا بر سر منبر برد بر خلق به وغست به تشنیع)
ظاهرا آشکارا. یا به وغست. علانیه: آشکارا: (جنید گفت که ما این علم (تصوف) در سردابه ها و خانه ها گفتنیم نهان شبلی آمده و آنرا بر سر منبر برد بر خلق به وغست به تشنیع)