جدول جو
جدول جو

معنی ویدا - جستجوی لغت در جدول جو

ویدا(دخترانه)
آموزنده و تعلیم دهنده، پیدا و هویدا و ظاهر
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
فرهنگ نامهای ایرانی
ویدا
پیدا و هویدا و ظاهر، درد و الم و آزار، و به این معنی به فتح اول هم گفته اند و اصح این است، (برهان)، وید، گم، در برابر پیدا، (برهان) (آنندراج)، گم شده باشد، چون وید، (لغت اسدی)، کم و ناقص و دورانداخته، (برهان)، کم، کم و ناقص، (نسخه ای از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
ویدا
آشکار پیدا. کم ناقص
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
فرهنگ لغت هوشیار
ویدا
کم، اندک، گم، ناپیدا
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
فرهنگ فارسی معین
ویدا((وَ یْ))
آشکار، پیدا
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیدا
تصویر شیدا
(دخترانه)
آشفته و عاشق، عاشق، شیفته، دلداده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آیدا
تصویر آیدا
(دخترانه)
در وجود ماه، ماه صفت، شاد، شاد، خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وادا
تصویر وادا
(پسرانه)
مکان مقدس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
(پسرانه)
آشکار و نمایان، روشن، آشکار، نمایان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیدا
تصویر لیدا
(دخترانه)
محبوب همه (اسم یونانی)، برگرفته از نام کشور قدیمی لیدیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وندا
تصویر وندا
(دخترانه و پسرانه)
آرزو، هزوارش است به معنی خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویرا
تصویر ویرا
(پسرانه)
شجاع (نگارش کردی: ورا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیدا
تصویر بیدا
بیابان، دشت، صحرا، زمین پهناور و بی آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویرا
تصویر ویرا
یاد گیرنده، باهوش، کسی که حافظۀ خوب دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویلا
تصویر ویلا
خانۀ ییلاقی، خانۀ حیاط دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
آشکار، نمایان، هویدا، ظاهر
پیدا آمدن: پدید آمدن، به وجود آمدن، آشکار شدن، نمایان شدن، برای مثال اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲ - ۴۳۰)
پیدا شدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن
پیدا کردن: یافتن، جستن، آشکار کردن، نمایان ساختن، برای مثال تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱ - ۱۵۴)
پیدا گردیدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
پیدا گشتن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیدا
تصویر شیدا
عاشق، آشفته از عشق، آشفته، پریشان، دیوانه، مجنون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سویدا
تصویر سویدا
سویدا، خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است، سویدای دل، حبّة القلب، حبّه دل
سویدای دل: سویدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویداد
تصویر ویداد
بیداد، ستم، ظلم، تعدی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون، بیدادگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
پیدا، آشکار، ظاهر، واضح و روشن
هویدا شدن: ظاهر شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
بیداد، ظلم
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ / وِ)
آشکار. (انجمن آرا) (آنندراج). آشکارا. ظاهر. (برهان). پیدا. (انجمن آرا). روشن. (برهان). سخت پیدا. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). نمایان. مبین. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). بیّن. یعنی در نهایت ظهور. (برهان) :
درشتی دل شاه و نرمی دلش
ندانی هویدا کند حاصلش.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
- هویدا بودن، آشکار بودن. ظاهر و واضح بودن:
روی نهاده ست کار شاه به بالا
دیدۀ ما روشن است و کار هویدا.
منوچهری.
ز پیدایی هویدا در هویداست
ز پنهانی نهان اندر نهان است.
؟
- هویدا شدن، آشکار شدن. ظاهر و نمایان و واضح گردیدن:
بسی پرسیده شد پنهان و پیدا
نمیشد سرّآن صورت هویدا.
نظامی.
عیب پاکان زود بر مردم هویدا میشود
در میان شیر خالص موی رسوا میشود.
صائب.
- هویدا کردن، واضح کردن. آشکار و نمایان کردن:
در دل هر قطره نوحی دست و پا گم کرده است
از کدامی چشمه این طوفان هویدا کرد عشق.
محمدابراهیم قاری (از آنندراج).
- هویدا گردیدن، آشکار شدن:
از ته سبزه خط همچو مه از ابر تنک
رفتن حسن به تعجیل هویدا گردد.
صائب (از آنندراج).
- هویداسخن، فصیح. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیدا
تصویر شیدا
آشفته، سخت شیفته، حیران، عاشق واله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
واضح، روشن، ظاهر، هویدا، آشکار، صادق، نمودار، معلوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویداد
تصویر ویداد
بیداد ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
آشکارا، ظاهر، روشن، سخت پیدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدا
تصویر بیدا
بیابان، جمع بیداوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویدا
تصویر رویدا
آهسته باش درنگ کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویدا
تصویر سویدا
دانه سیاه، نقطه سیاه دل حبا القلب دانه دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
((هُ وَ))
آشکار، پیدا، روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
واضح، عیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
حاضر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شیدا
تصویر شیدا
مجنون، مجذوب
فرهنگ واژه فارسی سره
آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، نمودار، واضح
متضاد: پنهان، پوشیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نقطه سیاهی درقلب، دانه سیاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد