جدول جو
جدول جو

معنی ویجار - جستجوی لغت در جدول جو

ویجار
افزار ترشیهای خیار و بادنجان و نظایر آن از قبیل سبزی ها و دانه های خوشبو چون هل یا سیاه تخمه و نظایر آن، ومجموع را هفته ویجار گویند (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حالت زن آبستن در اوایل آبستنی که به برخی از خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واجار
تصویر واجار
بازار، سوق
فرهنگ فارسی عمید
چوبی شبیه به چوگان که بدان گوی زنند، ج، مواجیر، (منتهی الارب، مادۀ وج ر) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، چوگان، (یادداشت مؤلف)، بازیی است طفلان را، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وِ / وَ)
گلۀ کفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای گرگ و کفتار. (دهار) (مهذب الاسماء). سوراخ کفتار و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جای ماندن کفتار و گرگ. (غیاث اللغات) (نصاب). ج، اوجره، وجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
سمنزار گشته دیار سلاحف
چمنزار گشته وجار ثعالب.
حسن متکلم.
، آب کند سیل از وادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
میل و هوس زنان آبستن، (از ابن البیطار) ویار گاهی به صورت تهوع و استفراغ و گاه به شکل بد آمدن از بعض چیزها و زمانی به صورت اشتها داشتن و هوس چیزی را کردن و آن را بسیار دوست داشتن ظاهر می شود، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، آرزوانه را گویند، و این زنان آبستن را افتد که چیزهای بد آرزو کنند چون گل و نمک و انگشت و برنج خام و جز آن، هوسی که در نخستین ماه های آبستنی و زمان بارداری پدید آید،
- ویار شدن، در تداول، دچار ویار گردیدن
لغت نامه دهخدا
بیزار، رجوع به بیزار شود
لغت نامه دهخدا
به معنی بازار و از بازار افصح است زیرا در لغت فرس با زای تازی کمتر مستعمل است و فصیحتر از آن واژار است چه جیم تازی نیز کمتر می آید، (آنندراج) (انجمن آرا)، بازار، (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، بازار است که عربان سوق میگویند، (برهان) : گفت در این واجار بازاری است که آن را بازار جوانمردان گویند، (تذکرهالاولیاء)، این کلمه پهلوی است
لغت نامه دهخدا
شهرستان بیجار یا گروس، یکی از شهرستانهای یازده گانه استان پنجم کشور است و حدود و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: از طرف شمال خاور به بخشهای قیدار و ماه نشان از شهرستان زنجان، از طرف شمال باختر به بخش تکاب از شهرستان مراغه، از طرف باختر به بخش دیواندره از شهرستان سنندج، از طرف جنوب به بخش قروه از شهرستان سنندج، از طرف جنوب خاور به دهستان مهربان از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان، سه رشته کوهستان در این شهرستان وجود دارد، 1 - کوههای شمالی، در منتهی الیه شمالی شهرستان قرار گرفته بلندترین قلل رشتۀ مذکور به ترتیب از باختر به خاور قلۀ کوه امامزاده ایوب انصار به ارتفاع 2512 متر، قلۀ زرنیخ در شمال آبادی چیچکلویه ارتفاع 3030 متر، قلۀ کوه شاه نشین در شمال آبادی شاه نشین به ارتفاع 3200 متر است، 2 - کوههای مرکزی، بلندترین قلل رشتۀ مرکزی از شمال باختر به جنوب خاور عبارتند از کوه سرقیصه به ارتفاع 2346 متر، کوه نقاره کوب در شمال باختر شهر به ارتفاع 2234 و کوه پنجه علی در باختر شهر به ارتفاع 2407، کوه حمزه عرب در 9 کیلومتری خاور شهر بیجار به ارتفاع 2555، کوه تماشا در 20 کیلومتری جنوب خاور شهر بیجار به ارتفاع 2258 و کوه چنگ الماس بین دهستانهای پیرتاج و گاویازه به ارتفاع 2525 متر است، 3 - سومین رشته، کوههای جنوب شهرستان است، مرتفعترین قلل آن قلۀ کوه زیره کوه واقع در جنوب باختری نجف آباد به ارتفاع 2642 متر است، گودترین محل شهرستان آبادی کل قشلاق واقع در کنار رود خانه قزل اوزان و انتهای رودخانه است که 1372 متر از سطح دریا مرتفعتر است، رودخانه ها: سه رود خانه مهم در این شهرستان جاری است: رود خانه قزل اوزان، رودخانه تلوار، رودخانه گوه زن، شهرستان بیجار یا منطقه گروس از 7 دهستان تشکیل شده است، دهستان پیرتاج 40 آبادی 12 هزار سکنه، دهستان خسروآباد 49 آبادی 16 هزارسکنه، دهستان سیلتان 22 آبادی 7 هزار سکنه، دهستان سپاه منصور 35 آبادی 12 هزار سکنه، دهستان کرانی 59 آبادی 19 هزار سکنه، دهستان گاوبازه 15 آبادی 6 هزارسکنه، دهستان نجف آباد 55 آبادی 9 هزار سکنه، شهر بیجار یک آبادی ده هزار سکنه، جمعاً از 276 آبادی و 91هزار سکنه تشکیل شده است، شهر بیجار مرکز شهرستان گروس است و مرتفعترین شهر ایران است، جمعیت شهر در حدود ده هزارتن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان نهارجانات است که در بخش حومه شهرستان بیرجند واقع و دارای 217 تن سکنه است، مزرعۀ یکه درخت، رضا قلی، زیر کوه، مزرعۀ برج، رود گز، مزرعۀ قیس آباد، خوارستان و غفاریه جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائجار، (از ’وج ر’) دارو در دهان کسی ریختن
لغت نامه دهخدا
هوسی که در نخستین ماههای آبستنی در زمان بار داری پدید آید. و یار گاهی بصورت تهوع و استفراغ و گاه بشکل بد آمدن از بعض چیزها و زمانی بصورت اشتها داشتن و هوس چیزی را کردن و آنرا بسیار دوست داشتن ظاهر میشود: زن آبستن که زیاد سیب بخورد بچه اش پسر میشود و اگر ویار اگر ویاراو ترشی باشد بچه دختر است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجار
تصویر ایجار
به سلاک دادن، پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجار
تصویر واجار
بازار سوق: (گفت در این واجار بازار یست که آنرا بازار جوانمردان گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجار
تصویر وجار
لور کند، سوارخ کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجار
تصویر واجار
واچار، بازار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویار
تصویر ویار
((وِ))
میل شدید زنان حامله به بعضی از خوردنی ها
فرهنگ فارسی معین
برنج زار، شالی، شالیزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرمه، تاس، تلواسه، میل مفرط، واسه، وحم، هوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمین شالی
فرهنگ گویش مازندرانی
هوشیار بیدار
فرهنگ گویش مازندرانی
شکوفه ی مرکبات، فصل بهار
فرهنگ گویش مازندرانی
آشکار، نمایان، بروز دادن، معروف شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سوسمار
فرهنگ گویش مازندرانی
اینجاها
فرهنگ گویش مازندرانی
هوس آرزو میل، اشتها هوس زن باردار
فرهنگ گویش مازندرانی