جدول جو
جدول جو

معنی ویارک - جستجوی لغت در جدول جو

ویارک
مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویارش
تصویر ویارش
(پسرانه)
بیارش، دو دلیر
فرهنگ نامهای ایرانی
حالت زن آبستن در اوایل آبستنی که به برخی از خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
ضایعۀ تورم غده های لنفاوی به ویژه در کشالۀ ران یا زیر بغل که در اثر بیماری هایی مانند طاعون ایجاد می شود که بسیار دردناک است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارک
تصویر یارک
مصغر یار، یار کوچک، پرده ای در شکم زن که بچه در آن قرار دارد و با بچه از شکم خارج می شود، بچه دان، مشیمه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
مصغر ’یار’. و ’ک’ هم تحبیب را رساند و هم تصغیر را:
رفتند بجمله یارکانت
ببسیج تو راه را هلا هین.
ناصرخسرو.
آزرومندتر از شراب وصل نازکان و سودمندتر از رضاب لعل یارکان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12).
یارکی یافته ای درخور خویش
جهد آن کن که نکو داری یار.
؟
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از طبیب زادگان بلدۀ قزوین و در هرات ساکن بوده و گویند به کرم و حسن خلق موصوف آن دیار بوده است. این چند بیت از او انتخاب شد:
سگش از راه وفا از پی ما می آید
سگ اوئیم که ازراه وفا می آید.
#
چو عندلیب برد گل به آشیانۀ خویش
به دست خویش زند آتشی به خانه خویش.
چه کوتاه است شبهای وصال دلبران یارب
خدا از عمر ما بر عمر این شبها بیفزاید.
(آتشکده ص 229).
و در مجمع الخواص نیز آمده است: یارک قزوینی شخصی است درویش وافتاده و اوقات خود را به شاعری می گذراند. این مطلع ازوست:
پریشان خاطرم از کاکل و زلف پریشانش.
که آن سر می کند در گوش و این سر در گریبانش.
(مجمع الخواص 252)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جایی که سوار پای خود را بر آن گذارد، و وارکه با تاء نیز آمده است. (از اقرب الموارد). جایی که راکب پای خود را گذارد از پالان. (منتهی الارب) (آنندراج). وارکه
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کریت در بخش پاپی شهرستان خرم آباد. در 45هزارگزی غرب سپید دشت و 30 هزارگزی شمال غربی ایستگاه کشور واقع شده است. نقطه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 60 تن سکنه. اهالی آن از چشمه استفاده میکنند. محصولات آنجا غلات، تریاک و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
میل و هوس زنان آبستن، (از ابن البیطار) ویار گاهی به صورت تهوع و استفراغ و گاه به شکل بد آمدن از بعض چیزها و زمانی به صورت اشتها داشتن و هوس چیزی را کردن و آن را بسیار دوست داشتن ظاهر می شود، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، آرزوانه را گویند، و این زنان آبستن را افتد که چیزهای بد آرزو کنند چون گل و نمک و انگشت و برنج خام و جز آن، هوسی که در نخستین ماه های آبستنی و زمان بارداری پدید آید،
- ویار شدن، در تداول، دچار ویار گردیدن
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بچه دان را گویند عموماً و به عربی مشیمه خوانند. (برهان) ، پوستی نازک که بر سر و روی بچه شتر پیچیده است و آن را به عربی سلامی گویند خصوصاً. (برهان) (آنندراج). بچه دان و آن را به تازی مشیمه خوانند. (جهانگیری) (رشیدی). یاره. سلی. پوست زاید که بروی بچۀ نوزاد آدمی و شتر بچه درکشیده. (از قاموس) (از صراح). پوست برکشیده بروی جنین. سلا. فق ء. فقأه. فاقیاء. هلابه. غساله السلی. ارخاء، فروهشته گردیدن یارک ناقه. ارخت الناقه، فروهشته شد یارک آن. استرخاء، فروهشته شدن یارک ناقه. استرخت الناقه، فروهشته گردیدن یارک آن. (منتهی الارب) ، نوعی از خوانندگی باشد که غلچهای بدخشان یعنی رندان و اوباشان آنجا کنند. (برهان). نوعی از خوانندکی اهل بدخشان. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از گویندگی که غلچهای بدخشان کنند. (رشیدی) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان. در 42 هزارگزی جنوب غربی سیردان و 12 هزارگزی غربی راه شوسۀ قزوین به رشت، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 1551 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصول عمده اش غلات و شغل مردمش زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 310)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرغی است مشابه بلبل در صورت و صوت لیکن سبزرنگ و خردتر از آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قسمی ورم و دنبل که در بن ران و زیر بغل پدید آید. (ناظم الاطباء). ورم و آماسی که در کش ران و بغل پیدا آید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 18 هزارگزی شمال اردبیل و 11 هزارگزی شوسۀ مشکین شهر به اردبیل با 968 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود کندات و راه آن مالرو و محل سکنای تیره ای ازایل شاهسون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ورم و دملی بشکل خیار که در غده های لنفاوی کشاله ران ظاهر شود و تولید درد کند
فرهنگ لغت هوشیار
هوسی که در نخستین ماههای آبستنی در زمان بار داری پدید آید. و یار گاهی بصورت تهوع و استفراغ و گاه بشکل بد آمدن از بعض چیزها و زمانی بصورت اشتها داشتن و هوس چیزی را کردن و آنرا بسیار دوست داشتن ظاهر میشود: زن آبستن که زیاد سیب بخورد بچه اش پسر میشود و اگر ویار اگر ویاراو ترشی باشد بچه دختر است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویار
تصویر ویار
((وِ))
میل شدید زنان حامله به بعضی از خوردنی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یارک
تصویر یارک
((رَ))
یار کوچک، بچه دان، رحم
فرهنگ فارسی معین
((رَ))
ورم و دملی به شکل خیار که در غده های لنفاوی کشاله ران ظاهر شود و تولید درد کند
فرهنگ فارسی معین
آرمه، تاس، تلواسه، میل مفرط، واسه، وحم، هوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ورم کشاله که در اثر لنگیدن به وجود آید، غده ی لنفاوی.، خربزه ی نرسیده، مجمعه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
هوس آرزو میل، اشتها هوس زن باردار
فرهنگ گویش مازندرانی