جدول جو
جدول جو

معنی وکد - جستجوی لغت در جدول جو

وکد
(وَ)
مراد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هم ّ و قصد. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر). آهنگ: وکد وکده، ای قصد قصده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
وکد
(وُ)
سعی و جهد. (اقرب الموارد). کوشش و توانایی. (منتهی الارب) ، کار: مازال ذلک وکدی، ای فعلی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
وکد
آهنگ (قصد)، اندوه کوشش
تصویری از وکد
تصویر وکد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورد
تصویر ورد
ذکر، دعا، جزئی از قرآن که انسان هر روز و هر شب می خواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولد
تصویر ولد
فرزند، پسر یا دختر هر مرد یا زنی نسبت به خود او، بچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موکد
تصویر موکد
تاکید شده، محکم و استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توکد
تصویر توکد
تاکد، استوار گشتن چیزی یا امری، محکم شدن، استوار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وکر
تصویر وکر
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، بتواز، آشانه، پتواز، پیواز، وکنت، پدواز، آشیانه، کابک، آشیان، کابوک، تکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وند
تصویر وند
عضو، پسوند متصل به واژه به معنای وابسته مثلاً پیشوند، پسوند،
پسوند متصل به واژه به معنای منسوب به مثلاً باوند، فولادوند، دیرک وند، سکوند، دماوند،
پسوند متصل به واژه به معنای دارنده مثلاً گاووند، دولت وند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجد
تصویر وجد
خوشی، خوشحالی، شادی، در تصوف حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست افشانی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولد
تصویر ولد
فرزند، املای دیگر واژۀ ولد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولد
تصویر ولد
فرزند، املای دیگر واژۀ ولد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولد
تصویر ولد
فرزند، املای دیگر واژۀ ولد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ)
استوارتر. (ناظم الاطباء) (المنجد). استوارتر. مستحکم تر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَرْ)
استوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). استوار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). تأکد. (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورد
تصویر ورد
دعا، ذکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفد
تصویر وفد
جمع وافد، آیندگان در آیندگان روندگان فرستادگی پیام آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغد
تصویر وغد
بادنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجد
تصویر وجد
ادراک و اصابه، خشم گرفتن، شوق و ذوق، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته: از وعدا نوید در برخی از واژه نامه ها این واژه (وعد) را برابر با درست پیمانی نیز دانسته اند که نارواست زیرا در تازی (وعد) به پیمانی گفته می شود که شکسته شود. نویددادن کسی را (درخیروشر هردواستعمال شو)، نوید دهی. یا درستی وعد. نیک عهدی درست پیمانی: (بروی خوب وخلق خوش... و علو همت و درستی و بمدد وفای عهد... ممتاز گردانیده است) یا وعدو و عید. نوید خیر و شر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودک
تصویر ودک
فربه پرپیه
فرهنگ لغت هوشیار
فرزند زای زی (گویش گیلکی) انگلیسی جوش جوشکاری، جمع ولد، فرزندان فرزندن: (عیسی خان گرجی ولد لوند خان و همایون خان ولد لوار صاب هر دو در قلعه الموت محبوس بودند)، جمع اولاد ولد. یا زاد و ولد. فرزندان متعدد. یا زاد و ولد کردن، بچه زادن تولید مثل کردن، یا ولد چموش. شخص ناجنس و ناقلا، مردم آزار. توضیح گاه در تداول آنرا (ولد الچموش) گویند. یا ولدسگ. تخم سگ زاده سگ (دشنامی است نظیر پدرسگ)، جمع ولد فرزندان
فرهنگ لغت هوشیار
وکون:، جمع وکن، لانه ها آشیانه ها آشیانه لانه نشیم آشیانه مرغ جمع وکن جمع وکنه جمع وکن جمع وکنه: (لرز لرزانده غضنفر در عرین ترس ترسنده عقاب اندر وکن) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واد
تصویر واد
باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبد
تصویر وبد
مغاک گرسنه، چشم کننده چشم زخم زننده
فرهنگ لغت هوشیار
در دانش سرواد سه واتی اگر وات میانه خاموش باشد آن را سه واتی کاسته (وتد مفروق) نامند و اگر وات میانه جنبا باشد آن را سه واتی پیوسته (وتد مقرون) گویند میخ، میخکوبه، زبانه میخ (چوبین یا فلزی)، جمع اوتاد: (نرگس بسان حلقه زنجیر زرنگر کاندر میان حلقه زرین وتد بود) (منوچهری)، یکی از ارکان سه گانه عروض و آن بر دو قسم است: یا وتدمفروض. دومتحرک است که میان آنها یک حرف ساکن فاصله شده باشد از قبیل نامه و جامه. یا وتد مقرون (مجموع)، دو متحرک است که بعد از آنها یک ساکن باشد مانند: چمن سمن. آن خانه ها که آغازشان از افق آید بمشرق و مغرب یا از فلک نصف النهار زبر زمین و زیرش اوتاد نامند ای میخها. یا مایل وتد. آن خانه هاست که بپهلوی وتد باشند سوی توالی البروج و آن دوم و پنجم و هفتم و یازدهم بود. یا زایل وتد. آن خانه هاست که بپهلوی وتد باشند خلاف توالی البروج. و آن و سوم و ششم و نهم و دوازدهم بود و این برجها آنند که وتد بودند و ز آنجا زایل گشتند. و گروهی زایل را ساقط خوانند و من آنرا اختیار نکنم زیرا که نیز دیگر معنی احتمال کند و شبهت از او افتد. یا وتد قائم و جز قائم. وتد وسط السما دهم خانه بود. اگر درجه او بدهم برج افتد از برج طالع گویند وتدهای قایم اند. و گر درجه او برج یازدهم افتد از طالع گویند وتدهای مایلند و گرچه درجه او اندر برج نهم افتد از طالع گویند وتدهای زایل اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکد
تصویر نکد
سختگیر مرد دشخوار خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکد
تصویر لکد
زدن با دست، دور کردن راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکد
تصویر عکد
میانه میانه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکد
تصویر شکد
پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موکد
تصویر موکد
تاکید شده، استوار کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکد
تصویر توکد
استوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکد
تصویر اوکد
استوار تر پایدار تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکس
تصویر وکس
کم و بیش، خوبانه چرک
فرهنگ لغت هوشیار
اکید، تاکیدشده، شدید
فرهنگ واژه مترادف متضاد