جدول جو
جدول جو

معنی وکاث - جستجوی لغت در جدول جو

وکاث
(وِ / وُ)
ناشتاشکن که بامداد خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). ما یستعجل به من الغداء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وراث
تصویر وراث
وارث ها، کسانی که از دیگری چیزی به ارث می برند، ارث برنده ها، میراث برها، جمع واژۀ وارث
فرهنگ فارسی عمید
(وِ / وُ)
اکاف. پشماگند. (منتهی الارب). پالان خر. (مهذب الاسماء). پالان خر و اسب. (غیاث اللغات) (آنندراج). برذعۀ حمار، و در لسان آمده برذعۀ خر و شتر و استر. (از اقرب الموارد). ج، وکف. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
حفّار. ظاهراً مرغی است:
کبک و حفار هست کوک و وکا.
(نصاب طبری)
لغت نامه دهخدا
(کاث ث)
آنچه بروید از دانه های افتاده وقت درو. (منتهی الارب). اسم غلۀ خرد است. (فهرست مخزن الادویه). غلۀ خودروی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
کاج، کاظ، (اعلام المنجد)، از شهرهای خوارزم و از قلاع خمسۀ آن بوده، سابق آبادی تمام داشته اکنون حد وسط است، نیز رجوع به لغت کات شود
لغت نامه دهخدا
پسوند مکانی مانند: نوزکاث
لغت نامه دهخدا
(نُ)
آبله ریزه که در دهان شتر برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). لغتی است در لکاث. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
مواکأه: واکاء علی یدیه، تحامل علیهما و رفعهما و مدهما فی الدعاء. (از اقرب الموارد). رجوع به مواکاه شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
بند مشک و جز آن. (مهذب الاسماء). بند سر مشک و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر چیزی که سر آن بسته میشود از ظرف و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
اکاد. دوال پالان بند، رسن که وقت دوشیدن بر ماده گاو بندند. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، وکائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَکْ کا)
نیک دونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَکْ کا)
مبالغۀ واکز است. (از اقرب الموارد). رجوع به واکز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دا)
مواکله. به دیگری کار گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). واگذار کردن بعضی به بعض دیگر کار را. (اقرب الموارد) ، اعتماد کردن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
سستی و کاهلی. (منتهی الارب). کندی و بلادت و ضعف. (اقرب الموارد). گویند: دابه فیها وکال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُرْ را)
جمع واژۀ وارث. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (السامی فی الاسامی). میراث خواران. رجوع به وارث و ارث شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
سنگی است درخشان لغزان برای گچ کاری، بیماری شتر که آبله ریزه مانندی بر دهان وی برآید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُکْ کا)
گچ گر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وراث
تصویر وراث
رخن مرده ریگ مردری، جمع وارث، رخنبران ریگبران جمع وارث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکاء
تصویر وکاء
بند دوال مشک، آوند در دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکاف
تصویر وکاف
پالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکال
تصویر وکال
سستی تنبلی، کودنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکاث
تصویر لکاث
گچ کاران گچگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکاء
تصویر وکاء
((وِ))
بار را با دو دست برداشتن و بلند کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراث
تصویر وراث
((وُ رّ))
جمع وارث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراث
تصویر وراث
بازماندگان
فرهنگ واژه فارسی سره
پرنده ای به اندازه ی اردک که رنگ سینه اش سفید می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لاله آباد بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
لک لک، پرنده ای سفید رنگ که از غار بزرگتر است
فرهنگ گویش مازندرانی