وجب، و آن مقداری باشد از دست مابین انگشت بزرگ و انگشت کوچک. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شبر. (آنندراج) (برهان). بدست. (آنندراج). وجب تبدیل وژه است. (آنندراج) (انجمن آرا) : اگر تواز آسمان مطلع میبودی یا بسوی آسمان وژه ای بالا میرفتی... (فیه مافیه). آری آسمان را وژه وژه پیمودی همه را گردیدی خبر میدهی. (فیه مافیه چ فروزانفر ص 212). یک وژه نیستی و پنداری از سرت تا به آسمان وجبی است. ؟ (از آنندراج و انجمن آرا)
وجب، و آن مقداری باشد از دست مابین انگشت بزرگ و انگشت کوچک. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شِبْر. (آنندراج) (برهان). بدست. (آنندراج). وجب تبدیل وژه است. (آنندراج) (انجمن آرا) : اگر تواز آسمان مطلع میبودی یا بسوی آسمان وژه ای بالا میرفتی... (فیه مافیه). آری آسمان را وژه وژه پیمودی همه را گردیدی خبر میدهی. (فیه مافیه چ فروزانفر ص 212). یک وژه نیستی و پنداری از سرت تا به آسمان وجبی است. ؟ (از آنندراج و انجمن آرا)
گیاهی با خارهای درشت به اندازۀ نخود که به دامن لباس و پاچۀ شلوار می چسبد، برای مثال به دل ها اندر آویزد دو زلفش / چو دوژه کاندر آویزد به دامان (خفاف - شاعران بی دیوان - ۲۹۷)
گیاهی با خارهای درشت به اندازۀ نخود که به دامن لباس و پاچۀ شلوار می چسبد، برای مِثال به دل ها اندر آویزد دو زلفش / چو دوژه کاندر آویزد به دامان (خفاف - شاعران بی دیوان - ۲۹۷)
از مادۀ دوسیدن، نام قسمی خار است. (یادداشت مؤلف). گیاهی است که به جامه آویزد و آن را سکک نیز گویند و به هندیش خنجره نامند. (شرفنامۀ منیری). گیاهی است از تیره پروانه واران جزو دستۀ شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است. شکل گل کروی و دارای خارهای قلاب مانندی است که بر پشم گوسفندان به هنگام چرا می چسبد. دوزه. دوچه. دوسه. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از خار. (ناظم الاطباء). گیاهی است که ثمر آن گرهی است خاردار به مقدار فندقی و خارها بر آن رسته و بر دامن آویزد. (از آنندراج) (از فرهنگ اوبهی) (از فرس اسدی) (از فرهنگ جهانگیری) : به دلها اندر آویزد دوزلفش چو دوژه اندر آویزد به دامن. خفاف. رجوع به دوزه شود، گره چوب. (ناظم الاطباء)
از مادۀ دوسیدن، نام قسمی خار است. (یادداشت مؤلف). گیاهی است که به جامه آویزد و آن را سکک نیز گویند و به هندیش خنجره نامند. (شرفنامۀ منیری). گیاهی است از تیره پروانه واران جزو دستۀ شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است. شکل گل کروی و دارای خارهای قلاب مانندی است که بر پشم گوسفندان به هنگام چرا می چسبد. دوزه. دوچه. دوسه. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از خار. (ناظم الاطباء). گیاهی است که ثمر آن گرهی است خاردار به مقدار فندقی و خارها بر آن رسته و بر دامن آویزد. (از آنندراج) (از فرهنگ اوبهی) (از فرس اسدی) (از فرهنگ جهانگیری) : به دلها اندر آویزد دوزلفش چو دوژه اندر آویزد به دامن. خفاف. رجوع به دوزه شود، گره چوب. (ناظم الاطباء)
خشتک پیراهن و جامه و آنرا بغلک نیز گویند. (برهان). خشتک جامه و سوجه. (فرهنگ رشیدی). خشتک پیراهن. (آنندراج). خشتچه: سوژۀ پیرهن و جبه. (فرهنگ اسدی) ، آن پارچه که از سر تریز ببرند، تا خشتک بر آن دوزند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) ، نوعی از رستنی باشد مانند اسفناج و آنرا در آشها کنند و به عربی قثاء بری خوانند و اهل خراسان برغست گویند. (برهان). رجوع به سوزه شود
خشتک پیراهن و جامه و آنرا بغلک نیز گویند. (برهان). خشتک جامه و سوجه. (فرهنگ رشیدی). خشتک پیراهن. (آنندراج). خشتچه: سوژۀ پیرهن و جبه. (فرهنگ اسدی) ، آن پارچه که از سر تریز ببرند، تا خشتک بر آن دوزند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) ، نوعی از رستنی باشد مانند اسفناج و آنرا در آشها کنند و به عربی قثاء بری خوانند و اهل خراسان برغست گویند. (برهان). رجوع به سوزه شود
بمعنی غوزۀ پنبه. (از برهان قاطع) (شمس فخری). رجوع به غوزه شود، غنچه. (فرهنگ جهانگیری). غنچۀ گل. (برهان قاطع). در ’فرهنگ’ بمعنی غنچه آمده است. (از فرهنگ رشیدی). صاحب انجمن آرا ذیل مادۀ ’بسغده’ بر جهانگیری (که برهان تابع اوست) چنین اعتراض کند: حکیم ازرقی هروی گفته است: شراب لعل درخشنده در چنین سره وقت موافق آید و خوش، خاصه با نسیم هراه غلام باد شمالم که میوزد خوش خوش به بوی غالیه از غور بامداد بگاه به مست خفته چنان میوزد که پنداری حواس او ز بهشت بر این شود آگاه مرا شمال هری بی هری نباشد خوش چو شهریار و خداوند من بود همراه. معلوم شد که هراه و غور و فراه از بلاد خراسان (قدیم) است، چنانکه انوری گفته: عرصۀ مملکت غور چه نامحدود است که در آن عرصه چنین لشکر نامعدود است ! با این تفاصیل صاحب جهانگیری غور را ’غوژه’ خوانده و غنچه فهمیده است، و اگر منظور ناظم غنچه بود ’غنچه میگفت و در وزن و معنی شعر تغییری روی نمی داد. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : تاک از پس غوره میدهد مل شاخ از پس غوژه میدهد گل. امیرخسرو (از جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). به معنی غوزۀ پنبه نیز مناسب است. (انجمن آرا)
بمعنی غوزۀ پنبه. (از برهان قاطع) (شمس فخری). رجوع به غوزه شود، غنچه. (فرهنگ جهانگیری). غنچۀ گل. (برهان قاطع). در ’فرهنگ’ بمعنی غنچه آمده است. (از فرهنگ رشیدی). صاحب انجمن آرا ذیل مادۀ ’بسغده’ بر جهانگیری (که برهان تابع اوست) چنین اعتراض کند: حکیم ازرقی هروی گفته است: شراب لعل درخشنده در چنین سره وقت موافق آید و خوش، خاصه با نسیم هراه غلام باد شمالم که میوزد خوش خوش به بوی غالیه از غور بامداد بگاه به مست خفته چنان میوزد که پنداری حواس او ز بهشت بر این شود آگاه مرا شمال هری بی هری نباشد خوش چو شهریار و خداوند من بود همراه. معلوم شد که هراه و غور و فراه از بلاد خراسان (قدیم) است، چنانکه انوری گفته: عرصۀ مملکت غور چه نامحدود است که در آن عرصه چنین لشکر نامعدود است ! با این تفاصیل صاحب جهانگیری غور را ’غوژه’ خوانده و غنچه فهمیده است، و اگر منظور ناظم غنچه بود ’غنچه میگفت و در وزن و معنی شعر تغییری روی نمی داد. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : تاک از پس غوره میدهد مل شاخ از پس غوژه میدهد گل. امیرخسرو (از جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). به معنی غوزۀ پنبه نیز مناسب است. (انجمن آرا)
پیر ژولیانی، پاپ مسیحی از سال 1276 تا 1277 میلادی در عهد وی دو تن نماینده از طرف دربار اباقا پادشاه مغول در ایران عازم شهر رم شدند و عیسویان را به پس گرفتن بیت المقدس و فلسطین از دست مسلمین دعوت کردند و از جانب اباقا به ایشان وعده مساعدت شد و پاپ آنان را نزد سلاطین فرانسه و انگلیس فرستاد و دو نمایندۀ مزبور که ازعیسویان گرجی بودند از طرف آباقا اظهار داشتند که او و قوبیلای قاآن مائلند که قبول دیانت عیسوی کنند. پاپ برای تحقیق مطلب و تبلیغ آئین مسیح تصمیم گرفت که پنج تن از روحانیون را به دیار مشرق فرستد، ولی چون در همان اوان یعنی سال 676 هجری قمری بمرد تصمیم او عملی نشد، فقط نیکلای سوم پاپ جدید سال بعد نامه ای به اباقا و قوبیلای نوشت و از مساعدت ایشان درباره عیسویان اظهار مسرّت کرد. (از تاریخ مغول اقبال ص 204)
پیر ژولیانی، پاپ مسیحی از سال 1276 تا 1277 میلادی در عهد وی دو تن نماینده از طرف دربار اباقا پادشاه مغول در ایران عازم شهر رم شدند و عیسویان را به پس گرفتن بیت المقدس و فلسطین از دست مسلمین دعوت کردند و از جانب اباقا به ایشان وعده مساعدت شد و پاپ آنان را نزد سلاطین فرانسه و انگلیس فرستاد و دو نمایندۀ مزبور که ازعیسویان گرجی بودند از طرف آباقا اظهار داشتند که او و قوبیلای قاآن مائلند که قبول دیانت عیسوی کنند. پاپ برای تحقیق مطلب و تبلیغ آئین مسیح تصمیم گرفت که پنج تن از روحانیون را به دیار مشرق فرستد، ولی چون در همان اوان یعنی سال 676 هجری قمری بمرد تصمیم او عملی نشد، فقط نیکلای سوم پاپ جدید سال بعد نامه ای به اباقا و قوبیلای نوشت و از مساعدت ایشان درباره عیسویان اظهار مسرّت کرد. (از تاریخ مغول اقبال ص 204)
کلود (1854-1924م.). ادیب و نویسندۀ فرانسوی مؤلف کتب بسیار تعلیماتی است که در جمعآوری کتاب لاروس مصورو لاروس کوچک و لاروس عمومی و مجلۀ لاروس ماهیانه زحمت بسیار کشیده و مدیریت آنها را عهده دار بوده است
کلود (1854-1924م.). ادیب و نویسندۀ فرانسوی مؤلف کتب بسیارِ تعلیماتی است که در جمعآوری کتاب لاروس مصورو لاروس کوچک و لاروس عمومی و مجلۀ لاروس ماهیانه زحمت بسیار کشیده و مدیریت آنها را عهده دار بوده است
چوزه. (ناظم الاطباء). جوجه. ج، چوژگان: شاها ز توغوری بلباسات بجست مانندۀ چوژه از کف خات بجست از اسب پیاده گشت و رخ پنهان کرد پیلان بتو شاه داد و از مات بجست. فردوس مطربه. همچنانک آن مرغ بر آن بیضه خود بنشیند و آن را گرم میدارد و از آن چوژگان بیرون می آرد... لاجرم چوژگان بیرون نمی آیند. (کتاب المعارف). رجوع به چوزه شود
چوزه. (ناظم الاطباء). جوجه. ج، چوژگان: شاها ز توغوری بلباسات بجست مانندۀ چوژه از کف خات بجست از اسب پیاده گشت و رخ پنهان کرد پیلان بتو شاه داد و از مات بجست. فردوس مطربه. همچنانک آن مرغ بر آن بیضه خود بنشیند و آن را گرم میدارد و از آن چوژگان بیرون می آرد... لاجرم چوژگان بیرون نمی آیند. (کتاب المعارف). رجوع به چوزه شود
موژ. استخر و آبگیر و تالاب و آب انبار. (از برهان) (ناظم الاطباء). آبگیر و تالاب. (از انجمن آرا) (از آنندراج). به معنی موژاست. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به موژ شود، غم و اندوه و مصیبت. (ناظم الاطباء). ماتم. عزا. مصیبت. اندوه. (یادداشت مؤلف) ، نام نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء). و رجوع به موزه شود
موژ. استخر و آبگیر و تالاب و آب انبار. (از برهان) (ناظم الاطباء). آبگیر و تالاب. (از انجمن آرا) (از آنندراج). به معنی موژاست. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به موژ شود، غم و اندوه و مصیبت. (ناظم الاطباء). ماتم. عزا. مصیبت. اندوه. (یادداشت مؤلف) ، نام نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء). و رجوع به موزه شود
گریبان جامه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقه. (ناظم الاطباء). در فرهنگ رشیدی ’نوزه’ بدین معنی آمده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
گریبان جامه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقه. (ناظم الاطباء). در فرهنگ رشیدی ’نوزه’ بدین معنی آمده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
ژوژ. کوله. خارپشت. (برهان). رجوع به ژوژ و کوله شود. ژوژه که هیئت باستانی آن ژوژک است در تفسیر پهلوی (زند) کتاب وندیداد دوژک است که به ژوژک گردانیده شده و مراد از آن اطلاقی است که مردم زشت گفتار (بدزبان) به ونگهاپر، سگ ترسو و بلندپوزه کرده اند. ژوژه یا ’ژوژه خارپشت’ که جانوری است دشمن مور و مار و ایرانیان کشتن آنها و همه جانوران زیان بخش (خرفستران) رانیک میدانستند بسیار گرامی و ارجمند بوده است. در نامۀ پهلوی بندهش در فصل 14 فقرۀ 19 ده جنس سگ برشمرده شده و در میان آنها از ژوژه نیز نام برده است وگوید آن را خارپشت خوانند. در فصل 19 همین نامه در فقرۀ 29 آمده: ژوژه که خارپشت خوانند دشمن مور دانه کش است چنانکه گویند ژوژه در سوراخ مور که بشاشد هزار مور بکشد. در نامۀ دیگر پهلوی بنام شایست نشایست فصل 1 فقرۀ 31 و فصل 12 فقرۀ 20 همین مطلب بندهش یاد شده است و نیز میگوید: و هرکه در سر راه خود ژوژه بیند باید برگیرد و به جائی برد که از آسیب برکنار باشد. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 213)
ژوژ. کوله. خارپشت. (برهان). رجوع به ژوژ و کوله شود. ژوژه که هیئت باستانی آن ژوژک است در تفسیر پهلوی (زند) کتاب وندیداد دوژک است که به ژوژک گردانیده شده و مراد از آن اطلاقی است که مردم زشت گفتار (بدزبان) به ونگهاپر، سگ ترسو و بلندپوزه کرده اند. ژوژه یا ’ژوژه خارپشت’ که جانوری است دشمن مور و مار و ایرانیان کشتن آنها و همه جانوران زیان بخش (خرفستران) رانیک میدانستند بسیار گرامی و ارجمند بوده است. در نامۀ پهلوی بندهش در فصل 14 فقرۀ 19 دَه جنس سگ برشمرده شده و در میان آنها از ژوژه نیز نام برده است وگوید آن را خارپشت خوانند. در فصل 19 همین نامه در فقرۀ 29 آمده: ژوژه که خارپشت خوانند دشمن مور دانه کش است چنانکه گویند ژوژه در سوراخ مور که بشاشد هزار مور بکشد. در نامۀ دیگر پهلوی بنام شایست نشایست فصل 1 فقرۀ 31 و فصل 12 فقرۀ 20 همین مطلب بندهش یاد شده است و نیز میگوید: و هرکه در سر راه خود ژوژه بیند باید برگیرد و به جائی برد که از آسیب برکنار باشد. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 213)
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو