جدول جو
جدول جو

معنی وژ - جستجوی لغت در جدول جو

وژ
(وَ)
خشم و قهر و غضب، کین و کینه، عداوت و دشمنی، گیاه خولنجان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روژین
تصویر روژین
(دخترانه)
مانند روز، روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روژینا
تصویر روژینا
(دخترانه)
روژین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوژا
تصویر سوژا
(دخترانه)
گیاه سویا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وژاسپ
تصویر وژاسپ
(پسرانه)
وجاسب، دارنده اسب بزرگ، نام پسر هباسپ از خاندان کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وژه
تصویر وژه
وجب، فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، بدست، پنک، گدست، شبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژنگ
تصویر وژنگ
فراویز، سجاف جامه، پارچه ای که برای زینت جامه در کنارۀ دامن یا سر آستین می دوزند، پینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
پژولیدن، پژمرده شدن، درهم شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژول
تصویر وژول
شور و غوغا، شتالنگ، کعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژن
تصویر وژن
کثافت، نجاست، جسامت و هنگفتی
فرهنگ فارسی عمید
(نِ کَ دَ)
شور کردن. (برهان) (آنندراج) ، برانگیزاندن مردم را به جنگ. (برهان). تحریک کردن و برانگیزاندن بر جنگ و جدال و مخاصمه. (ناظم الاطباء). تحریک کردن. جنباندن. (فرهنگ فارسی معین) ، وزیدن باد و جز آن. (ناظم الاطباء) ، تقاضا نمودن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گزاردن کارها. (فرهنگ فارسی معین) ، ورغلانیدن و اغوا کردن، دل ربودن. گمراه کردن، فرونشانیدن تشنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
خولنجان و نی شیرین، وجب و شبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
هر چیز ریخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
در تداول، ژولیده. شوریده. گوریده. درهم برهم. آشفته. مجعد. در مقابل فرخال. خوار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- وژگال بودن (شدن، کردن) موی سر، آشفته بودن (شدن، کردن) آن. مقابل خوار کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وُ ژَ)
توژی (توزی) باشد جگری رنگ که بر پایین تیر یعنی جایی که پیکان را محکم می کنند، بپیچند. (برهان) (آنندراج). توز جگری که بالاتر از پیکان بر تیر پیچند. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
پی کمان تو را خون دشمن است سریش
نی سهام تو را از دل عدوست وژنگ.
منصور شیرازی (از انجمن آرا).
، فراویز. سجاف جامه و زینت و آرایش پوستین که از پوست سمور و غیر آن بر دور دامن و گریبان و سرهای آستین کنند. (ناظم الاطباء) (برهان)، پیوند و پینه و وصله را نیز گویند که بر جامه دوزند، و آن را به عربی رقعه خوانند، و به معنی دوم به فتح اول هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). پاره ای که بر جامه دوزند. رقعه و وصله و پینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شیر شتر آبدار. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
طعم شور، و در نسخۀ سروری به معنی شوربا آمده و آن با شین خواهد بود نه با زای فارسی (ژ) . (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به وژول شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
طعم و مزۀ شور و شوربا. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بجول و استخوان شتالنگ. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) .کعب (در زبان عربی) . (برهان). بچول. (انجمن آرا) .بژول، شور و غوغا. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تقاضا. (برهان). تقاضا و انگیز. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(وُ لَ دَ / دِ)
شور و غوغا و تقاضاکننده و برانگیزاننده به جنگ را گویند، و به ترکی شرباشارن خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
چکیدن باران از سقف خانه و امثال آن. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا). وژوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ ژَ / ژِ)
وجب، و آن مقداری باشد از دست مابین انگشت بزرگ و انگشت کوچک. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شبر. (آنندراج) (برهان). بدست. (آنندراج). وجب تبدیل وژه است. (آنندراج) (انجمن آرا) : اگر تواز آسمان مطلع میبودی یا بسوی آسمان وژه ای بالا میرفتی... (فیه مافیه). آری آسمان را وژه وژه پیمودی همه را گردیدی خبر میدهی. (فیه مافیه چ فروزانفر ص 212).
یک وژه نیستی و پنداری
از سرت تا به آسمان وجبی است.
؟ (از آنندراج و انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ دی دَ)
اندازه گرفتن با وجب. وجب کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وژه وژه
تصویر وژه وژه
وجب به وچب: (آری آسمان را وژه وژه پیمودی همه راگردیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
کثافت نجاست: از آن زرق و ریا گشت ظاهرش طاهر که از نفاق درونت (درونه) وژن نمی داند. (رضی نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
توزی جگری رنگ که بر پایین تیر - آنجای که پیکان را محکم میکنند - بپیچیند. (بی گمان ترا خون دشمن است سرش نی (پی) سهام ترا از دل عدوست وژنگ)، (منصور شیرازی)، پاره ای که بر جامه دوزند رقعه (السامی) پینه، پوست سمور وغیره که بردوردامن وگریبان وسر آستین دوزند فراویژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژول
تصویر وژول
انگیزش تحریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژولنده
تصویر وژولنده
برانگیزاننده محرک بشولنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
تحریک کردن جنبانیدن، گزاردن کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژه
تصویر وژه
وجب به وجب: (آری آسمان را وژه وژه پیمودی همه راگردیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژول
تصویر وژول
((وُ))
بجول، استخوان پاشنه پا، شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
((وُ دَ))
تحریک کردن، گزاردن کارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وژن
تصویر وژن
((وَ ژَ))
کثافت، نجاست، جسم بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وژه
تصویر وژه
وجب
فرهنگ واژه فارسی سره
قذرات، کثافت، نجاست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام کوهی در جواهرده رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی