جدول جو
جدول جو

معنی ووش - جستجوی لغت در جدول جو

ووش
از اصوات که در مقام تعجب به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ونوش
تصویر ونوش
(دخترانه)
گل بنفشه (نگارش کردی: وهنهوش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وخش
تصویر وخش
(پسرانه)
روشنایی، نام چهاردهمین جد آذرباد مهراسپند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طوش
تصویر طوش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار، فرزندگشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوش
تصویر کوش
(پسرانه)
کوشش و سعی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوش
تصویر نوش
مقابل نیش
هر چیز مطبوع و خوشایند
گوارا باد، نوش جان باد
عسل، مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، لعاب النّحل، انگبین، طیان، شهد
پادزهر، تریاق
شراب، باده
نوعی نقل و شیرینی که برای مزۀ شراب می خورند
زندگی، حیات، بی مرگی
گوارا، شیرین
پسوند متصل به واژه به معنای نوشنده مثلاً باده نوش
هر چیز نوشیدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روش
تصویر روش
مخفّف واژه روشن، تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، کنایه از واضح و آشکار، روش، روشان، کنایه از آگاه، بصیر،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوش
تصویر گوش
از اعضای بدن که آلت شنیدن است و به وسیلۀ آن صداها درک می شود و از سه قسمت تشکیل شده گوش خارجی، میانی و درونی
گوشه
کنایه از جاسوس
کنایه از منتظر، مراقب
در آیین زردشتی ایزد نگهبان چهارپایان
در آیین زردشتی روز چهاردهم از هرماه خورشیدی
گوش به در داشتن: کنایه از منتظر بودن، برای مثال گوش دلم بر در است، تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه، تا که بیارد پیام (سعدی۲ - ۴۰۵)
گوش تیز کردن: به دقت گوش دادن، گوش نهادن
گوش خواباندن: کنایه از صبر کردن و منتظر فرصت بودن
گوش دادن: گوش فرا دادن، گوش کردن، شنیدن
گوش داشتن: گوش کردن، گوش فرا دادن، شنیدن، کنایه از مواظبت و مراقبت و حفظ کردن
گوش فرادادن: گوش دادن و شنیدن
گوش فراداشتن: به دقت گوش دادن، گوش نهادن
گوش گرفتن: گوش دادن، گوش داشتن، کنایه از پند کسی را شنیدن و به یاد نگه داشتن
گوش نهادن: به دقت گوش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وحوش
تصویر وحوش
وحش ها، جانوران بیابانی، جمع واژۀ وحش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توش
تصویر توش
تاب، طاقت، توانایی، نیرو، برای مثال چو بگسست زنجیر بی توش گشت / بیفتاد و از درد بی هوش گشت (فردوسی - ۵/۱۹۸)، تن، بدن، جثه، توشه، زاد، خوراک به قدر حاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موش
تصویر موش
پستانداری کوچک و جونده با دم دراز و گوش های بزرگ
موش دوپا: در علم زیست شناسی نوعی موش صحرایی با دست های کوتاه و پاهای بلند که با کمک پاهای خود می جهد، کلاکموش
موش کور: در علم زیست شناسی، پستانداری کوچک با پوزۀ باریک، پنجۀ های قوی، چشم های بسیار ریز و ضعیف، خفاش، برای مثال ز خورشید پنهان شود موش کور / که جهل است با آهنین پنجه زور (سعدی۱ - ۱۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوش
تصویر دوش
شانه، کول، کتف، قسمت بالای پشت
دیشب، شب گذشته
پسوند متصل به واژه به معنای دوشنده مثلاً شیردوش، گاودوش
شیر آب حمام که دارای سوراخ های ریز است و آب را به صورت افشان، از بالا به روی تن شخص می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وخش
تصویر وخش
بیماری که در دست و پای اسب یا الاغ و شتر ایجاد می شود، ورم مفصل استخوان دست و پای اسب و الاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوش
تصویر بوش
خودنمایی، کروفر، برای مثال خسروا معذورشان می دار کز بوش و دروغ / خانه هاشان بس که پر شد مردمی را جا نماند (امیرخسرو- مجمع الفرس - بوش)، جماعتی از مردم درهم آمیخته از هر صنف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوش
تصویر هوش
توانایی ذهنی برای انجام هر نوع فعالیت منطقی، حافظه، عقل، خرد، فهم، شعور
هوشیار
جان، روان، جوهر و اصل هر چیز
مرگ، موت، هلاک، برای مثال ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی - ۵/۲۹۷)
زهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوش
تصویر بوش
هستی، وجود، تقدیر، سرنوشت، برای مثال هرآن چیز کاو ساخت اندر بوش / بر آن است چرخ روان را روش (فردوسی - ۱/۲۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوش
تصویر پوش
پوشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پوشاننده مثلاً جرم پوش، خطاپوش،
پسوند متصل به واژه به معنای پوشنده مثلاً آهن پوش، سبزپوش، سفیدپوش، سیاه پوش،
پوشش، پوشاک، جامه، چادر بزرگ، خرگاه، سراپرده، پرده، زره، جوشن
درختی با برگ های شبیه برگ حنا و تخم های زرد رنگ شبیه شاهدانه که برگ آن مصرف دارویی دارد
پوش کردن: پنهان کردن، ذخیره نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوش
تصویر بوش
قطعۀ متحرک یا ثابت توخالی که میله یا محور در آن می چرخد
درختی با برگ های شبیه برگ حنا و تخم های زرد رنگ شبیه شاهدانه که برگ آن مصرف دارویی دارد، بوش دربندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روش
تصویر روش
طرز انجام دادن کاری، شیوه، حرکت کردن، رفتن، در تصوف سلوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوش
تصویر زوش
تندخو، بدخو، بدطبع برای مثال بانگ کردمت ای فغ سیمین / زوش خواندم تو را که هستی زوش (رودکی - ۵۲۴)
نیرومند، برای مثال بریزد پنجه و دندان و شاخ و زهره در رزمت / ز ببر زوش و پیل مست و گرگ تند و شیر نر (عبدالواسع جبلی - ۱۹۴)
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، عبوس، عبّاس، متربّد، بداخم، عابس، روترش، دژبرو، ترش روی، سخت رو، گره پیشانی، ترش رو، بداغر، اخم رو، تیموک، تندرو
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
سپل شتر. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 66)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توش
تصویر توش
تاب طاقت توانایی، تن بدن جثه، توشه زاد قوت لا یموت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوش
تصویر سوش
اصل، ریشه، تک چک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوش
تصویر پوش
جامه، لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش
تصویر خوش
خوشا، نیکو، خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوش
تصویر حوش
پیرامون، گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوش
تصویر جوش
جوشش، غلیان، فوران
فرهنگ لغت هوشیار
خشمگین، ترشروی، تند خوی، و بمعنی ناکس و فرومایه و بنده زر خرید هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روش
تصویر روش
طرز، طریقه، قاعده و قانون
فرهنگ لغت هوشیار
شانه، کتف، قسمت بالای پشت، کول آلتی شبیه سر آبپاش که در گرمابه به شیر آب میبندند و در زیر آن بدن خود را شستشو میدهند، شانه و کتف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوش
تصویر بوش
سرنوشت و تقدیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ووشو
تصویر ووشو
((شُ))
نوعی ورزش رزمی چینی شبیه کاراته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوش
تصویر هوش
ذهن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوش
تصویر پوش
آنولپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوش
تصویر گوش
سمع
فرهنگ واژه فارسی سره