جدول جو
جدول جو

معنی وهب - جستجوی لغت در جدول جو

وهب
(پسرانه)
بخشش، عطا، نام پدر آمنه مادر پیامبر (ص)
تصویری از وهب
تصویر وهب
فرهنگ نامهای ایرانی
وهب
بخشیدن چیزی به کسی، بخشیدن، بخشش
تصویری از وهب
تصویر وهب
فرهنگ فارسی عمید
وهب
(وَ هَِ)
بخشنده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
وهب
(وَ هَِ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
وهب
(وَ هََ / وَ)
ابن منبه، مکنی به ابوعبدالله. از ایرانیان متولد در یمن بود. وی نخستین کس است که در اسلام تاریخ و قصص نوشت. وفات او در 116 ه. ق. اتفاق افتاد. ابن الندیم گوید: وی از اهل کتاب بود که اسلام آورد و عالم به اخبار سلف بوده است. (الفهرست ابن ندیم). مورخ است که از کتابهای قدیم بسیار خبر نقل کرده و به افسانه های کهن به خصوص به اسرائیلیات آگاه بوده است. وی از تابعیان شمرده می شود و ریشه او به ایرانیانی می رسد که آنان را کسری پادشاه ایران به یمن فرستاد، و مادرش حمیری است. تولد و مرگ او در صنعاء اتفاق افتاد. عمر بن عبدالعزیز او را به قضاوت صنعاء منصوب کرد. وی به قدریت متهم شد و سپس از آن برگشت و گویند که در این باره کتابی نیز بپرداخت و آنگاه پشیمان گردید. کتابهایی دارد که از آن جمله است: ذکر الملوک المتوجه من حمیر. قصص الانبیاء. قصص الاخبار. (الموسوعه العربیه المیسرهص 1969). رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 314 شود:
گهی که علم افادت کند سجود کند
ز بس فصاحت او پیش او روان وهب.
فرخی.
آنچه تو کرده ای به اندک سال
اندر اخبار خوانده نیست وهب.
فرخی
لغت نامه دهخدا
وهب
وهب: بخشیدن -1 دادن بدون عوض بخشیدن، بخشش
تصویری از وهب
تصویر وهب
فرهنگ لغت هوشیار
وهب
دادن بدون عوض، بخشیدن، بخشش
تصویری از وهب
تصویر وهب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهاب
تصویر وهاب
(پسرانه)
بسیار بخشنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واهب
تصویر واهب
(پسرانه)
عطاکننده، بخشنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وجب
تصویر وجب
فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، شبر، پنک، بدست، گدست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهل
تصویر وهل
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک
سرو کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، عرعر، ابهل، ارجا، مای مرز، ارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهم
تصویر وهم
گمان، خیال، پندار، آنچه دیده می شود ولی وجود ندارد، شبح، آن قسمت از مغز که تخیل می کند، ذهن، ترس، هراس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهب
تصویر شهب
شهاب ها، شعله های آتش، در علم نجوم خطی روشن در آسمان که بر اثر برخورد سنگی آسمانی با جوّ زمین و سوختن آن ایجاد می شود، جمع واژۀ شهاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهب
تصویر لهب
شعله، زبانۀ آتش، گرد و غبار بالاآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
از نام های باری تعالی، بسیار بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واهب
تصویر واهب
بخشنده، دهنده، عطا کننده، سخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهب
تصویر مهب
جای وزیدن باد، جهت وزش باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهب
تصویر نهب
غارت، چپاول، تاراج، غنیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهن
تصویر وهن
خواری، توهین، ضعف، سستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذهب
تصویر ذهب
مفرد واژۀ اذهاب، ذهوب، در علم شیمی زر، طلا. یک قطعۀ آن ذهبه، جمع اذهاب، زردۀ تخم مرغ
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
آماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
آنکه آماده می کند، چیزی که دست می دهد و آماده می شود. (ناظم الاطباء) ، چیزی همیشه باشنده. (آنندراج). چیزی که همیشه می باشد، آماده و مهیا شده. (ناظم الاطباء). آماده و توانا: أصبح فلان موهباً، أی معداً قادراً. (از منتهی الارب). قابل و توانا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به وهب. هر چیز بخشیده شده از جانب خدا. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
خارپشت یاخارپشت نر. (ناظم الاطباء). قنفذ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوهب
تصویر شوهب
خار پشت نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهبی
تصویر وهبی
وهبی در فارسی خدا داد هر چیز بخشیده شده از جانب خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موهب
تصویر موهب
بخشش و عطا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شهاب، ستارگان درخشان، شب های 13 و 14 و 15 هر یک از ماه های سال مهی سپید تیره سپید چرک آب سرخی است که در مرتبه اول از گل کاجیره گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهب
تصویر سهب
دشت فراخ، اسپ توانا، پاسی از شب زمین هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهب
تصویر اهب
جمع اهاب، پوسته های نا پیراسته پوست های خام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهب
تصویر زهب
پاره ای از مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهب
تصویر رهب
آستین ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهب
تصویر ذهب
زر، طلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهم
تصویر وهم
پندار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وجب
تصویر وجب
وژه
فرهنگ واژه فارسی سره