جدول جو
جدول جو

معنی ولین - جستجوی لغت در جدول جو

ولین
(وِ)
نام جوششی است که آن رابه عربی قوبا گویند. (آنندراج) (برهان). و آن را به هندی داده گویند. (انجمن آرا). رجوع به قوباء شود
لغت نامه دهخدا
ولین
قوباء
تصویری از ولین
تصویر ولین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلین
تصویر گلین
(دخترانه)
(با ضمه) منسوب به گل، به رنگ گل، (با فتحه) عروس در زبان ترکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلین
تصویر بلین
(دخترانه)
عهد، قرار (نگارش کردی: بهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولان
تصویر ولان
(دخترانه)
مکانیکهگل زرد بسیار داشته باشد (نگارش کردی: ولان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولید
تصویر ولید
مولود، کودک، نوزاد، بنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملین
تصویر ملین
دارویی که معده و روده ها را نرمی و لینت بدهد، نرم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجین
تصویر وجین
عمل کندن و دور ریختن گیاه های هرز از میان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غولین
تصویر غولین
کوزۀ دودسته، سبوی دهان گشاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلین
تصویر گلین
گلی، چیزی که از گل ساخته شده باشد، گل آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزین
تصویر وزین
سنگین، گران، ثقیل، کنایه از متین، باوقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولکن
تصویر ولکن
لکن، ولی، اما، لیکن، ولیکن، ولیک، لیک برای مثال لنگ ولیکن نه سست زرد ولکن نه زشت / گنگ و نگردد خموش ضخم و نباشد گران (مسعودسعد - ۳۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلین
تصویر گلین
گلی، به رنگ گل سرخ، گل فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولین
تصویر اولین
نخستین، اولین، نخستین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولیک
تصویر ولیک
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، کویچ، مارخ، سیاه الله
از درختان جنگلی ایران، زالزالک وحشی
لکن، برای مثال دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
سبوی دهن فراخ، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، هنینگ گوید: به اشکال میتوان این کلمه را از سغدی: ’غوزئک’ (ظرف) (دییانا 277) مأخوذ دانست، در سغدی مسیحی غودی وزنه است، با کلمه های غولک، غلک، و غله مقایسه شود، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، غولین که دودستی نیز گویند سبویی بود سرفراخ، (از فرهنگ اسدی)، سبوی سرگشاده، (فرهنگ جهانگیری)، سبوی درگشاده، (فرهنگ رشیدی)، کوزۀ بزرگ دهن فراخ:
سبوذ و ساغر و آنین و غولین
حصیر و جای روب و خیم و پالان،
طیان،
چون جو و کاه ز صحرا برداشت
باقی ازخانه گروگان بستد
بیل و دلو و رسن و غولین را
با جوال و جل و پالان بستد،
کمال اسماعیل (از جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)،
، کنایه از چشمی که در آن جحوظ باشد، چنین چشمی را به غول نیز مانند کنند:
غولی و فروهشته دو غولین به دو ابرو
پنهان شده اندر پس اطراف دو غولین،
عمارۀ مروزی (ازفرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(پُ یَ)
در باب عملی اطلاق میشد که بوسیلۀ آن طلبکاری می توانست الغای حکمی را که بدهکاری برای اثبات حق خود بتقلب صادر کرده است بخواهد
لغت نامه دهخدا
کرنب، (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
از قدیسین متولد به وین در دفینه. وی بسال 304 میلادی در بریود به شهادت رسید. کلیسای ’سن ژولین لوپور’ در پاریس بنام او و ذکرانش 28 اوت است
کنت. نام شخصیتی موهوم که گویند فرماندار آندالوزی بود. وی بر اثر حس کینه کشی در سال 711 میلادی مدخل اسپانیا را به روی مرها بگشود
(قدیس) نام رئیس اسقفهای تلد (طلیطله) از 680 تا 690 میلادی متولد و متوفی در همان شهر (620-690 میلادی). ذکران وی هشتم مارس است
پیر. نام حجار و مجسمه ساز فرانسوی حجّارمجسمۀ لابنیوز متولد در سن پولین (هت لوآر) بسال 1731 و متوفی بسال 1804 م
استانیسلاس. نام چین شناس فرانسوی. مولد اورلئان بسال 1799 و وفات در پاریس بسال 1873 م
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وَ)
در تداول فارسی بزیادت یاء و نون مزیدٌ علیه اول است مثل نخست و نخستین و مه و مهین و کمتر و کمترین. (غیاث اللغات). نخستین. صفت تعیینی عددی به معنی نخستین. (ناظم الاطباء) :
اولین شخص گفت با بهرام
کای شده دشمن تودشمنکام.
نظامی (هفت پیکر).
چندانکه نگه میکنم ای رشک پری
بار دومین ز اولین خوبتری.
سعدی.
اولین نقطه گرچه چست بود
آخرین بهتر از نخست بود.
امیرخسرو دهلوی.
- اولین حرف، به معنی علم لدنی. (هفت قلزم).
- اولین رایتی، کنایه از حضرت رسالت پناه صلی اﷲ علیه و آله و سلم. (آنندراج) (هفت قلزم).
- اولین نقش، کنایه از نصیب و مقدر و قضا باشد. (آنندراج). اولین نقش و نقش معلوم، بمعنی قضای ازلی است. (هفت قلزم).
- اولین و آخرین،متقدمین و متأخرین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وَ)
جمع واژۀ اول در حالت نصبی و جری: ثله من الاولین. (قرآن 13/56).
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلین
تصویر تلین
نرمی کردن، چاپلوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلین
تصویر فلین
تازی گشته چوب پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
عروس. توضیح در نام زنان بکار رود: گلین آغا گلین باجی گلین خانم. منسوب به گل ساخته از گل: بسی خاک بنشسته بر فرق او نهاده بسر بر گلین افسری. (منوچهری) منسوب به گل برنگ گل سرخ: با دوست به گرما به درم خلوت کرد وان روی گلینش گل حمام آلود. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الین
تصویر الین
نرم تر نرمخوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولین
تصویر لولین
آفتابه گلی ابریق. یا لولهنگ اش آب میگیرد (برمیدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
سبوی سرگشاده کوزه دهن فراخ، چشم جاحظ چشمی که از حدقه آن بیرون آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولین
تصویر اولین
نخستین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولین
تصویر دولین
فرانسوی سنگچال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غولین
تصویر غولین
((لِ))
کوزه دهن گشاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولین
تصویر اولین
((اَ وَّ))
نخستین، پیشین، مقابل آخرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزین
تصویر وزین
سنگین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اولین
تصویر اولین
نخستین، آغازین
فرهنگ واژه فارسی سره
آغازین، نخستین، یکمین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لگدکن، زیرپا له کن
فرهنگ گویش مازندرانی