سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، کویچ، مارخ، سیاه الله از درختان جنگلی ایران، زالزالک وحشی لکن، برای مثال دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۳)
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بَلَک، سُرخ وَلیک، قَرَه گیلِه، وَلَک، کومار، کورچ، کِویچ، مارِخ، سیاه الله از درختان جنگلی ایران، زالزالک وحشی لکن، برای مِثال دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۳)
سبوی دهن فراخ، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، هنینگ گوید: به اشکال میتوان این کلمه را از سغدی: ’غوزئک’ (ظرف) (دییانا 277) مأخوذ دانست، در سغدی مسیحی غودی وزنه است، با کلمه های غولک، غلک، و غله مقایسه شود، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، غولین که دودستی نیز گویند سبویی بود سرفراخ، (از فرهنگ اسدی)، سبوی سرگشاده، (فرهنگ جهانگیری)، سبوی درگشاده، (فرهنگ رشیدی)، کوزۀ بزرگ دهن فراخ: سبوذ و ساغر و آنین و غولین حصیر و جای روب و خیم و پالان، طیان، چون جو و کاه ز صحرا برداشت باقی ازخانه گروگان بستد بیل و دلو و رسن و غولین را با جوال و جل و پالان بستد، کمال اسماعیل (از جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)، ، کنایه از چشمی که در آن جحوظ باشد، چنین چشمی را به غول نیز مانند کنند: غولی و فروهشته دو غولین به دو ابرو پنهان شده اندر پس اطراف دو غولین، عمارۀ مروزی (ازفرهنگ اسدی)
سبوی دهن فراخ، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، هنینگ گوید: به اشکال میتوان این کلمه را از سغدی: ’غوزئک’ (ظرف) (دییانا 277) مأخوذ دانست، در سغدی مسیحی غودی وزنه است، با کلمه های غولک، غلک، و غله مقایسه شود، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، غولین که دودستی نیز گویند سبویی بود سرفراخ، (از فرهنگ اسدی)، سبوی سرگشاده، (فرهنگ جهانگیری)، سبوی درگشاده، (فرهنگ رشیدی)، کوزۀ بزرگ دهن فراخ: سبوذ و ساغر و آنین و غولین حصیر و جای روب و خیم و پالان، طیان، چون جو و کاه ز صحرا برداشت باقی ازخانه گروگان بستد بیل و دلو و رسن و غولین را با جوال و جل و پالان بستد، کمال اسماعیل (از جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)، ، کنایه از چشمی که در آن جحوظ باشد، چنین چشمی را به غول نیز مانند کنند: غولی و فروهشته دو غولین به دو ابرو پنهان شده اندر پس اطراف دو غولین، عمارۀ مروزی (ازفرهنگ اسدی)
از قدیسین متولد به وین در دفینه. وی بسال 304 میلادی در بریود به شهادت رسید. کلیسای ’سن ژولین لوپور’ در پاریس بنام او و ذکرانش 28 اوت است کنت. نام شخصیتی موهوم که گویند فرماندار آندالوزی بود. وی بر اثر حس کینه کشی در سال 711 میلادی مدخل اسپانیا را به روی مرها بگشود (قدیس) نام رئیس اسقفهای تلد (طلیطله) از 680 تا 690 میلادی متولد و متوفی در همان شهر (620-690 میلادی). ذکران وی هشتم مارس است پیر. نام حجار و مجسمه ساز فرانسوی حجّارمجسمۀ لابنیوز متولد در سن پولین (هت لوآر) بسال 1731 و متوفی بسال 1804 م استانیسلاس. نام چین شناس فرانسوی. مولد اورلئان بسال 1799 و وفات در پاریس بسال 1873 م
از قدیسین متولد به وین در دُفینه. وی بسال 304 میلادی در بریود به شهادت رسید. کلیسای ’سن ژولین لوپور’ در پاریس بنام او و ذکرانش 28 اوت است کنت. نام شخصیتی موهوم که گویند فرماندار آندالوزی بود. وی بر اثر حس کینه کشی در سال 711 میلادی مدخل اسپانیا را به روی مُرها بگشود (قدیس) نام رئیس اسقفهای تُلد (طلیطله) از 680 تا 690 میلادی متولد و متوفی در همان شهر (620-690 میلادی). ذکران وی هشتم مارس است پیر. نام حجار و مجسمه ساز فرانسوی حجّارمجسمۀ لابنیوز متولد در سن پولین (هُت لوآر) بسال 1731 و متوفی بسال 1804 م استانیسلاس. نام چین شناس فرانسوی. مولد اورلئان بسال 1799 و وفات در پاریس بسال 1873 م
در تداول فارسی بزیادت یاء و نون مزیدٌ علیه اول است مثل نخست و نخستین و مه و مهین و کمتر و کمترین. (غیاث اللغات). نخستین. صفت تعیینی عددی به معنی نخستین. (ناظم الاطباء) : اولین شخص گفت با بهرام کای شده دشمن تودشمنکام. نظامی (هفت پیکر). چندانکه نگه میکنم ای رشک پری بار دومین ز اولین خوبتری. سعدی. اولین نقطه گرچه چست بود آخرین بهتر از نخست بود. امیرخسرو دهلوی. - اولین حرف، به معنی علم لدنی. (هفت قلزم). - اولین رایتی، کنایه از حضرت رسالت پناه صلی اﷲ علیه و آله و سلم. (آنندراج) (هفت قلزم). - اولین نقش، کنایه از نصیب و مقدر و قضا باشد. (آنندراج). اولین نقش و نقش معلوم، بمعنی قضای ازلی است. (هفت قلزم). - اولین و آخرین،متقدمین و متأخرین. (آنندراج)
در تداول فارسی بزیادت یاء و نون مزیدٌ علیه اول است مثل نخست و نخستین و مه و مهین و کمتر و کمترین. (غیاث اللغات). نخستین. صفت تعیینی عددی به معنی نخستین. (ناظم الاطباء) : اولین شخص گفت با بهرام کای شده دشمن تودشمنکام. نظامی (هفت پیکر). چندانکه نگه میکنم ای رشک پری بار دومین ز اولین خوبتری. سعدی. اولین نقطه گرچه چست بود آخرین بهتر از نخست بود. امیرخسرو دهلوی. - اولین حرف، به معنی علم لدنی. (هفت قلزم). - اولین رایتی، کنایه از حضرت رسالت پناه صلی اﷲ علیه و آله و سلم. (آنندراج) (هفت قلزم). - اولین نقش، کنایه از نصیب و مقدر و قضا باشد. (آنندراج). اولین نقش و نقش معلوم، بمعنی قضای ازلی است. (هفت قلزم). - اولین و آخرین،متقدمین و متأخرین. (آنندراج)
عروس. توضیح در نام زنان بکار رود: گلین آغا گلین باجی گلین خانم. منسوب به گل ساخته از گل: بسی خاک بنشسته بر فرق او نهاده بسر بر گلین افسری. (منوچهری) منسوب به گل برنگ گل سرخ: با دوست به گرما به درم خلوت کرد وان روی گلینش گل حمام آلود. (سعدی)
عروس. توضیح در نام زنان بکار رود: گلین آغا گلین باجی گلین خانم. منسوب به گل ساخته از گل: بسی خاک بنشسته بر فرق او نهاده بسر بر گلین افسری. (منوچهری) منسوب به گل برنگ گل سرخ: با دوست به گرما به درم خلوت کرد وان روی گلینش گل حمام آلود. (سعدی)