جدول جو
جدول جو

معنی ولوال - جستجوی لغت در جدول جو

ولوال
بانگ و فریاد کردن به گریه و زاریبرای مثال ذکری ز خدنگ تو و زلزال به سقسین / حرفی ز پرنگ تو و ولوال به بلغار (قاآنی - ۳۵۴)
تصویری از ولوال
تصویر ولوال
فرهنگ فارسی عمید
ولوال
(وَلْ)
شدت اندوه. (منتهی الارب) ، جغد نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ولوال
(قَ صَ بَ)
بانگ و فریاد کردن زن، به ویل دعا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ولوال
از توابع کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیغمبر اولوالعزم
تصویر پیغمبر اولوالعزم
پیامبری که تابع پیغمبر دیگر نباشد، پیغمبران اولوالعزم پنج تن بوده اند شامل حضرت نوح (ع)، حضرت ابراهیم (ع)، حضرت موسی (ع)، حضرت عیسی (ع) و حضرت محمد (ع) که آخرین پیغمبران است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولوالعزم
تصویر اولوالعزم
مردمان باعزم، کسانی که دارای صبر و کوشش و ثبات هستند. برگرفته از آیۀ، برای مثال فاصبر کما صبر اولوالعزم من الرسل... (احقاف - ۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبیای اولوالعزم
تصویر انبیای اولوالعزم
پیغمبرانی که صاحب کتاب و شریعت مستقل بودند، حضرت نوح (ع)، حضرت ابراهیم (ع)، حضرت موسی (ع)، حضرت عیسی (ع) و حضرت محمد(ع)، پیغمبران مرسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولوالالباب
تصویر اولوالالباب
صاحبان خرد، مردمان عاقل، خردمندان، اهل عقول، ذوی الالباب، اهل خرد، البّاء، ذوی العقول برگرفته از آیۀ:...و ما یذکّر الا اولوالالباب (بقره - ۲۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولوالابصار
تصویر اولوالابصار
بینایان، مردمان روشن بین. برگرفته از آیۀ، برای مثال انّ فی ذلک لعبره لاولی الابصار. (آل عمران - ۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولوالامر
تصویر اولوالامر
فرمانروایان، پیشوایان. برگرفته از آیۀ، برای مثال یا ایها الذین آمنوا اطیعواالله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم. (نسا - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولوالعلم
تصویر اولوالعلم
خداوندان علم، دانشمندان
فرهنگ فارسی عمید
(یِ وَلْ لِ)
از شاعران قرن ششم هجری است که بعد از عهد قطران (متوفی در بعد از 465) و خواجه مسعودسعدسلمان (متوفی در 515) میزیسته است زیرا در اشعار خود از این هردو استاد نام برده و خود را از حیث سخا و سخن بمسعودسعد و در مطلع و مقطع قصاید، سوم فرخی و قطران شمرده است:
بیش از این نیست کز سخا وسخن
خواجه مسعودسعد سلمانم
مطلع و مقطع قصاید را
سیوم فرخی و قطرانم.
وی از ولوالج ماوراءالنهر بوده و از ظاهر ابیات او چنین برمی آید که چندی در بلاد مختلف ماوراءالنهرو خراسان سرگردان بود. و از آنجمله مدتی در خراسان بسر میبرده و قصایدی در مدح بزرگان آن دیار میپرداخته است. روحی در هزل یگانه زمان بود و در این امر بحدی شهرت داشت که بقول خود اگر نام خدای را زیر لب می خواند مردم گمان میبردند که وی هجای آنان را میخواندو این امر گاهی برای او ایجاد مزاحمت میکرده است. وی در اشعار عادی خود هم جنبۀ شوخی و گاه تهتک و بیحفاظی را رها نمیکرد، و حتی هنگام وصف و تشبیه هم شوخ و بذله گو بود. وصفی که از اسب کندرو خود کرده و پس از این خواهد آمد در عالم خود مطبوع و مقرون بتفریح خاطر است. در تشبیهات خود بسیاری از اشیاء عادی اطراف را وسیله قرار میداد و در همان حال از راه خلاعت درمی آمد، با اینهمه هنگامی که بمدح میرسید، کمال فصاحت و حسن انتخاب کلام را رعایت میکرد و از اینجا معلوم میشود که از بیان مطالب جدی هم عاجز نبود. از احوال و آثار او بیش از این فعلا اطلاعی در دست نیست. از اشعار اوست:
من که از دیده ابر نیسانم
بر سر آب دیده منشانم
ور نه ابرم چرا که ناشده پیر
بر جوانی خویش گریانم
عمر نوح است مدت غم من
زان گشاد از دودیده طوفانم
شبه طوسیم بقدر وبسنگ
غیرت گوهر بدخشانم
چون ز خونی که نام او اشک است
گشت رخسار لعل و مرجانم
تا سخنهای آبدار جهان
چون فروشد چو خاک ارزانم
گرچه آبی نشد ز آبادی
اندرین خاکدان ویرانم
ورچه از روزگار رنگ آمیز
نیست حاصل گذشت حرمانم
نشگفت ار ز آتش خاطر
پخته گردد به عاقبت نانم...
چرخ بیداد گر که پیکارش
تنگ دارد فراخ میدانم
نگشاید مرا در عیدی
تا نبندد برای قربانم
دهر نکبت رسان کز آسیبش
گاه چون گوی و گه چو چوگانم...
ترشیهای چرخ ناشیرین
کند کرده ست تیز دندانم
زین چو گردون و اختر گردون
نیست خواب و قرارو امکانم
گه بدریا و گه بهامونم
گه بایران و گه بتورانم
گه به ولوالجم ولایت خویش
گه به وخس و بگنج و ختلانم
گه بدشت هرات و نیشابور
گه بکوه طروق و طورانم
گه بباخرز و گه بباوردم
گه بگرگانج و گه بگرگانم
گه بلابین بلخ بامینم
گه غم آگین مرو شهجانم...
نه بلشکر چو قیصر و فغفور
نه بکشور چورای و خاقانم...
بیش از این نیست کز سخا و سخن
خواجه مسعودسعدسلمانم...
نیست بیگانگی بحمدالله
با هنر در میان اقرانم
خواجه تاش منست فضل که من
بندۀافضل خراسانم
لقبم روحی است و چون روح است
شعر پرداخته به دیوانم
مطلع و مقطع قصاید را
سیوم فرخی و قطرانم
در بحور و معانی دشوار
جد و هزل است گفتن آسانم
بمدیح کریم و طعن لئیم
سعد برجیس و نحس کیوانم
مرده را از مدیح زنده کنم
زنده را از هجا بمیرانم...
در قصیدۀ بمطلع زیر:
دی کرده سوی روز شب تار ترکتاز
در خس کشید روز سر از بیم شب چو راز.
اسب کندرو خود را وصف کرده گوید:
شبگون هیون من که مباداش دور سنگ
مانده درو ز پاردم سست خویش باز
آن اسب ناروان که ز بیطاقتی چو آب
تا یافتی نشیب نرفتی سوی فراز
بردی بهر فراز و نشیبی هزار بار
از دست و پای لنگ زمین را بسر نماز
خوردی بیک زمان دو جوال او ز که ولیک
کردی ز یک جوال تهی بردن احتراز...
(از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 2 صص 643-639 باختصار). و رجوع بهمین کتاب و لباب الالباب چ 1335 صص 372-364 و تتمۀ صوان الحکمه ص 157 (حاشیه) و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(مُحَمْ مَ)
ابن صالح ولوالجی مروزی، مکنی به ابوعبدالله. شاعر فارسی زبان از شعرای سامانیان است. منوچهری دامغانی در قصیدۀ خود که در ستایش ابوالقاسم عنصری شاعر قرن پنجم است گوید:
آن دو گرگانی و دو رازی و دو ولوالجی
سه سرخسی و سه کاندر سغد بوده مستکن...
و مراد از دو ولوالجی یکی همین محمد بن صالح است و دومی آن معلوم نیست و می بایست دیگری ازشاعران زمان سامانیان باشد. از جزئیات زندگی شاعر چیزی به دست نیست. عوفی او را ولوالجی دانسته است و هدایت نوایحی و مرحوم قزوینی نوایح را از توابع مرو نوشته اند اما ظاهراً کلمه نوایح دگرگون شدۀ ولواج باید باشد که مأخوذ از این شعر منوچهری است در اشاره به شاعران متقدم بر خود:
بوالعلاء و بوالعباس و بوسلیک و بوالمثل
آنکه از ولوالج آمده آنکه آمد از هری.
دو بیت زیر از این شاعر است:
جعد بر سیمین پیشانیش گوئی که مگر
لشکر زنگ همی غارت بغداد کند
وان سیه زلف بر آن عارض گوئی که همی
به پر زاغ کسی آتش را باد کند.
رجوع به سخن و سخنوران مرحوم فروزانفر و تعلیقات دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی و نیز رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 22 (ص 259 چ نفیسی) و شرح احوال و اشعار رودکی نفیسی ص 1309، 1308 و 1146 شود
لغت نامه دهخدا
(وَلْ وا لِ)
ابوعبدالله محمد بن صالح. از شاعران دورۀ سامانی است. او راست:
جعد بر سیمین پیشانیش گویی که مگر
لشکر زنگ همی غارت بغداد کند
وآن سیه زلف بر آن عارض گویی که همی
به پر زاغ کسی آتش را باد کند.
(ازلباب الالباب).
هدایت او را نوایحی نوشته است اما نسبت نوایحی شناخته نشد
لغت نامه دهخدا
(وَلْ وا لِ)
منسوب به ولوالج. از مردم ولوالج
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش کلاردشت شهرستان نوشهر. سکنۀ آن 560 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وَ پِ)
شهری است از اعمال بدخشان پشت بلخ و طخارستان. (معجم البلدان). شهری است خرم به خراسان و قصبۀ تخارستان و با نعمت های بسیار و آب روان و مردمان آمیزنده. (حدود العالم) :
گه به ولوالجم ولایت خویش
گه به وخش و به کیج و ختلانم.
روحی ولوالجی.
تو را شیر خواندم همی تا بکشتی
به یک زخم شیری به ولوالج اندر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(وَلْ)
به لغت اهل سمرقند رودۀ گوسفند را گویند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند. (برهان) (آنندراج). جرغند. جگرآگند. عصیب. نقانق. نکانه
لغت نامه دهخدا
تصویری از اولوالبصائر
تصویر اولوالبصائر
بینادلان خداوندان بینش
فرهنگ لغت هوشیار
بیماران (ترجمان القرآن ص 17)، صاحبان کوشش وثبات، پیغمبران عمده که برای امور عهد کرده خود و سپرده خدای تعالی آهنگ و کوشش کردند و آنان موسس ادیان بزرگ و صاحب کتاب آسمانی هستند وعبارتند از: نوح ابرهیم موسی عیسی محمد. توضیح در فارسی بصورت مفردهم آمده: ک
فرهنگ لغت هوشیار
روده گوسفند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند جرغند جگر آگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولوالامر
تصویر اولوالامر
پیشوایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولوالعزم
تصویر اولوالعزم
((~. عَ))
مردمان با عزم، صاحبان عزم و اراده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولوالامر
تصویر اولوالامر
((اُ لُ لْ اَ))
فرمانروایان، پیشوایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولوالالباب
تصویر اولوالالباب
((~. اَ))
خردمندان، صاحبان اندیشه
فرهنگ فارسی معین