جدول جو
جدول جو

معنی ولنگاری - جستجوی لغت در جدول جو

ولنگاری
(وِ لِ)
حالت و عمل ولنگار. لاابالیگری. سهل انگاری. بی قیدی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ولنگاری
عمل ولنگار
تصویری از ولنگاری
تصویر ولنگاری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنگاری
تصویر زنگاری
رنگ سبز مایل به آبی، هر چیزی که رنگ آن شبیه زنگار یا مس زنگ زده باشد، به رنگ زنگار، سبز رنگ، زنگ زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولنگار
تصویر ولنگار
بی قید، بی پروا، بی بند و بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاری
تصویر نگاری
چراغ شیره کشی، اسبابی که با آن شیرۀ تریاک را تدخین می کنند، (اسم، صفت نسبی، منسوب به نگار) بخش دوم معدۀ نشخوارکنندگان که روی آن نقش و نگارهای مسدس شکل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگری
تصویر لنگری
بشقاب چینی بسیار بزرگ، کنایه از سنگین
فرهنگ فارسی عمید
(فُ غَ دَ)
در تداول، هرزه بودن. ول بودن. ویلان بودن، سهل انگاری کردن. بی بندوباری کردن
لغت نامه دهخدا
(لَگَ)
بشقاب مانند بسیار بزرگ که در آن پلاو کنندو آن نسبت به لنگر صوفیان و فتیان است که این ظرف در آنجا به کار برده میشد. نوعی از طشت بزرگ. (غیاث). بشقابی سخت بزرگ. لگن مانندی بزرگ برای غذاخوری. صحن. بشقاب گونه ای بسیار بزرگ با لبۀ پهن که در لنگرهادر آن طعام کشیدندی خوردن صوفیان را. ظرف بزرگ برای کشیدن پلو، شاید معمول لنگرهای درویشان بوده است. قسمی دوری بزرگ. دوری بسیار بزرگ لب تخت. ظرف غذا که از قاب بزرگتر باشد. دوری های بسیار بزرگ با لبه های پهن: دوهزار چینی دیگر از لنگری و کاسه های کلان و خمره های چینی کلان و خرد. (تاریخ بیهقی ص 425).
منشین به بحر سفرۀ شاهان که اندر او
گرداب شاه کاسه و طوفان لنگری.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- امثال:
وقتی که نیست کو اشتها وقتی که هست دو لنگری
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جان. مورخ انگلیسی مؤلف تاریخی درباره انگلستان، مولد لژونگا (1771-1851 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
حالت و صفت لنگان
لغت نامه دهخدا
(گُ)
هرآنچه برنگ گلناربود. عنابی رنگ. (ناظم الاطباء). سرخ رنگ:
حجله و بزمه ای بزرکاری
حجله عودی و بزمه گلناری.
نظامی.
مرا ز نان جو خویش چهره کاهی به
که از شراب حریفان سفله گلناری.
امیدی رازی
جلناری. قسمی از یاقوت، دون ارجوانی و فوق لحمی. رجوع به کتاب الجماهر بیرونی ص 33 و 50 شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
زنگاری. برنگ زنگار. زنگ زده
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
انگار. گویی: انگاری باران می آید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انگار شود
لغت نامه دهخدا
(وِ لِ)
مرکّب از: ول + انگار، در تداول، لاابالی. بی قید. بی تربیت. هرزه. ویلان
لغت نامه دهخدا
(دِ فَ)
دل فگار بودن. ملالت. حزن. (ناظم الاطباء). خسته دلی. دلخستگی:
گر در دلت این مار جای گیرد
چون تو نبود کس به دلفگاری.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
هرزه بودن ول بودن ویلان بودن، سهل انگاری کردن بی بند و باری کردن، مزخرف گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولنگار
تصویر ولنگار
ی تربیت هرزه ول ویلان: (من از ابنا ملوکم نتوانم که سلوک باپسرمشدی ولگردوولنگارکنم) (ایرج میرزا)، سهل انگار بی بند و بار، مزخرف گو
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نگار، قسمتی از سیرابی گوسفند که روی آن نقش و نگارهای مسدس شکل است و بهمین سبب آنرا نگاری نامند. توضیح اصولا معده گوسفند بچند قسمت تقسیم میشود: سیرابی نگاری شیردان هزارلا، یکی از وسایل کشیدن شیره تریاک است بدین طریق که شیره را بدان چسبانند و با چراغ کشند. آلت مذکور دارای چوبی دراز حقه ای آهنین وشبیه سرآب پاش بنام چلم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلفگاری
تصویر دلفگاری
حزن، ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگاری
تصویر زنگاری
منسوب به زنگار، برنگ زنگار سبز رنگ زنگار فام
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل چلنگر ساختن چیزهای خرد آهنی از قبیل قفل کلید چفت و رزه. میخ انبر و مانند آنها، دکان چلنگر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گلنار رنگ گل انار عنابی رنگ، قسمی یاقوت که رنگش بگل انار شبیه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلناری
تصویر گلناری
هرآنچه به رنگ گلنار بود، نوعی یاقوت که رنگش مانند گل انار می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولنگار
تصویر ولنگار
((وِ لِ))
بی بند و بار، بی قید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگری
تصویر لنگری
((لَ گَ))
قاب بزرگ غذاخوری با سرپوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگاری
تصویر نگاری
((ن))
وسیله ای که با آن شیره تریاک را می کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنگاری
تصویر زنگاری
سبزرنگ
فرهنگ فارسی معین
بدردنخور، بی بندوبار، بی تربیت، سهل انگار، شلخته، ولو، ویلان، هرزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع جنت رودبار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
سینی مسی، بشقاب بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
درختی که بر تنه ی آن نوعی گیاه انگلی پیچد
فرهنگ گویش مازندرانی