جدول جو
جدول جو

معنی ولم - جستجوی لغت در جدول جو

ولم
(وَ لَ /وَ)
تنگ زین. تنگ پالان، قید وزنجیر، رسن که بدان تنگ پالان به آسانی بندند تا جنبش نکند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ولم
(وَ لَ)
دهی است جزء دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری. سکنۀ آن 110 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ولم
از توابع یخکش بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولا
تصویر ولا
(پسرانه)
دوستی، محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولام
تصویر ولام
(پسرانه)
، پیام، پاسخ (نگارش کردی: وهام)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلم
تصویر سلم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام بزرگترین پسر پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مولم
تصویر مولم
درد آورنده، دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولم
تصویر شولم
شیلم، دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، شیله، چچن، چچم، شلمک، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
دردمندکننده و دردرساننده. (غیاث) (آنندراج). دردآور. مقابل ملذ. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤلم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 115 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وِ لِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش لشت نشاء شهرستان رشت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
تمامی چیزی و اجتماع و فراهم آمدن چیزی. (منتهی الارب). تمام الشی ٔ و اجتماعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ جِ)
دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
گندم دیوانه. مترادف شالم. (منتهی الارب). شالم. شیلم. زؤان. زیوان. سعیع. شلمک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان فومن است. این دهستان در قسمت شمال بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است. و پاره ای از قراء آن بر کنار مرداب بندر انزلی است. مرکز دهستان هندخاله است که در گذشته موقعیت بندری داشته و مرکز صادرات شهرستان فومن بوده است. این دهستان از 27 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 14500 تن سکنه دارد و قراء مهم آن عبارتند از: نوخاله، ماتک، لیف شاگرد، دلیوندان، مردخه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 313 و نزهه القلوب و حبیب السیر و ذیل جامع التواریخ رشیدی و تولیم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
ولیمه ده تر: اولم من الاشعث. رجوع به مجمعالامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است جزء دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش. سکنۀ آن 198 تن و آب آن از چشمه و محصول آن برنج و مختصر ابریشم و گندم است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. اکثر سکنه در تابستان به ییلاق دره چاف رود میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لفظی است ظاهراً بی معنی، مذکور در داستانی از کلیله و دمنه برساختۀ مردی بازرگان بدین شرح که: بازرگانی شب هنگام به نزدیک زن خفته بود، آوای پای دزدان از بام شنود، نرم نرمک زن را بیدار کرد و گفت به الحاح از من بپرس که این مال از چه راه به دست آورده ای. زن به اشارت شوی پرسیدن گرفت، مرد انکار کرد و زن اصرار. پس مرد چنانکه دزدان بشنوند گفت اگر با کس نگوئی بگویم که این مال من از دزدی جمع شده است که در آن کار استاد بودم و افسونی دانستم که شبهای مقمر پیش دیوارهای توانگران می ایستادمی و هفت بار میگفتمی که ’شولم شولم’ و دست در مهتاب زدمی و به درون رفتمی و آنچه از خواسته توانستمی برگرفتمی و با کمک همان افسون از روزن برشدمی. مهتر آن دزدان بشنود، شادمان شد و هفت بار شولم شولم بر زبان راند و پای در روزن نهادن همان بود و به گردن فتادن همان. مرد برخاست و چوبدستی برگرفت و شانه هاش محکم فروکوفت...:
ناید به وزارت به محل پدرت کس
مرکب نشود مهتاب از رقیۀ شولم.
مختاری.
تو پسندی فسان خاطر من
زو شود چون فسانۀ شولم.
سنایی
لغت نامه دهخدا
مولم در فارسی: درد انگیز درد ناک درد آورنده دردناک. در فارسی بر گرفته از مولم تازی: درد ناک درد رساننده دردمند کننده غم انگیز دردناک: (انتظار لذتی یا امید قهر بر عدوی یا حذر از مولمی باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
کودک سبک، تیر بی پر، تیر منگیا (قمار)، دانه شاهی (سعد سلطانی) از گیاهان، خرگوش کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلم
تصویر دلم
کبوتر جاهی از پرندگان بچه مار از خزندگان پیل از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلم
تصویر بلم
کولی ریزه ماهی (بلم برابر با قایق پارسی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولم
تصویر شولم
پارسی تازی گشته شیلم شلمک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخ، ترک -1 رخنه کردن در، ترک دادن، بینی بریدن، اسقاط فاء فعولن است تا (عولن) بماند (فع لن) بجای آن نهند و ثلم دراشعار عرب است و در شعر فارسی نیاید، جمع ثلمت (ثلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولم
تصویر مولم
((لِ))
غم انگیز، دردناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علم
تصویر علم
دانش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلم
تصویر قلم
خامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وام
تصویر وام
قرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظلم
تصویر ظلم
بیداد، جفا، ستم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورم
تصویر ورم
آماس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلم
تصویر سلم
لوح
فرهنگ واژه فارسی سره
المبار، دردآگین، دردناک، رنج آور، غمبار، غم انگیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رودی از توابع خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی پرنده ی ریز جثه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی