جدول جو
جدول جو

معنی ولره - جستجوی لغت در جدول جو

ولره
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واره
تصویر واره
شبیه، پسوند متصل به واژه به معنای نظیر مثلاً سنگواره،
برای تبدیل صفت به اسم به کار می رود مثلاً گوشواره، دستواره، گاهواره، مشتواره،
بار، کرت، مرتبه، نوبت، برای مثال گل دگرره به گلستان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی - ۴۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولرم
تصویر ولرم
آبی که نه داغ باشد نه سرد، نیم گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوره
تصویر لوره
لورکند، برای مثال دلش نگیرد از این کوه و دشت و بیشه و رود / سرش نپیچد از این آب کند و لوره و جر (عنصری - ۳۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی که ساقۀ آن راست بالا نمی رود و روی زمین می خوابد مانند بتۀ خربزه
فرهنگ فارسی عمید
(وَ لَ عَ)
جمع واژۀ والع، به معنی دروغ گوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ/ رِ / وَ رَ / رِ / وِ رَ / رِ)
آن رستنی است که ساق ندارد و بر درخت پیچد و بالا رود مانند کدو و بر زمین پهن شود چون هندوانه و خربزه و امثال آن. (انجمن آرا) (آنندراج). درختی است که ساق ندارد و بر زمین پهن شود مانند بیارۀ خربزه و هندوانه و یا به چوب و درخت بالا رود همچو کدو و عشقه و امثال آن. (برهان). رجوع به جهانگیری و مؤیدالفضلا و رشیدی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ رَ)
برگزیده و بهترین از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در اقرب الموارد حتار کل شی ٔ آمده نه خیارکل شی ٔ بنابر این حتار به معنی صرف الشی ٔ و ما استدار به است مانند گوشت که دور ناخن را احاطه میکند، پرده ای است میان دو سوراخ بینی. (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پلک بینی. (مهذب الاسماء) ، کرکرانکی است ریزه در اعلای گوش، پوستکی میان سبابه و ابهام یا میان هر دو انگشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ستون خانه یک یک نهاده، رگ درونی نره یا رگ پوست آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رگ اندرون ذکر. (مهذب الاسماء) ، پی که فراگیرد مخرج سرگین اسب را، پی زیر زبان، پی پشت و ما بین نوک بینی و بروت، جای گذشت تیر از کمان. وتر جمع است در همه معانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ / وَ جَ رَ)
گوی که جهت شکار وحوش کنند که چون وحوش بر آن گذرد چاه و مغاکی درآید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، وجار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گودالی که جهت گرفتن وحوش کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ جِ رَ)
مؤنث وجر، به معنی زن ترسان. (منتهی الارب). وجرهو وجراء به معنی خائف و ترسان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ / رِ)
ابزاری است مر جولاهگان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
ولات. جمع واژۀ والی. (اقرب الموارد). رجوع به والی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ذِ رَ)
زن که در فرج او گوشت بسیار باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، زن گنده بوی یا سطبرلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ / وَ غَ رَ)
سختی گرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خشم و کینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ رَ)
آبخور، جای فرودآمدن در آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ رَ)
مهمانی بنای نو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
تمامی چیزی و اجتماع و فراهم آمدن چیزی. (منتهی الارب). تمام الشی ٔ و اجتماعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ غَ)
دلو خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ لَ عَ)
مرد آزمند به چیزی بی فایده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ ذَ رَ)
پارچۀ گوشت بی استخوان یا گوشت پارۀ گرد و پهن بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پارۀ گوشت. (بحر الجواهر). رجوع به وذره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کنده بود گل در او مانده از آب سیل. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و به روایت دیگر کورۀ سیلاب کنده بود. اعنی سیلی که در دامن کوه باشد و زمین گوشده باشد و گل در او مانده. (صحاح الفرس). آنچه که امروز متداول است کوره است با کاف. به معنی لورکند است که زمین سیلاب کنده باشد و به این معنی با زاء هم به نظر آمده است. (برهان). رهگذر سیل. جائی که سیل کنده باشد. به معنی لورکند است. (جهانگیری) :
ترا بزرگ سپاهی است وین دراز رهی است
همه سراسر پر خار و مار و لوره و جر.
فرخی.
بر آن کنارۀ او لوره و به زیر گلی
که تا به پالان پیل اندر اوشدی ستوار.
فرخی.
دلش نگیرد ازین دشت و کوه و بیشه و رود
سرش نگردد ازین آبکند و لوره و جر.
عنصری.
شد از آب کنور آن سو دو فرسنگ
در آن دشت فراخ و لورۀ تنگ.
امیرخسرو (از جهانگیری).
و رجوع به لور شود
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
پارۀ گوشت. (مهذب الاسماء). پارچۀ گوشت بی استخوان یا گوشت پارۀ گرد و پهن بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به وذره شود، تلاق زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، وذر، وذر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، لب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) : وذرتان، دو لب. ابوحاتم گویدوذرتان دو قطعه گوشت است که دو لب به آنها تشبیه شده است. (منتهی الارب) ، کنایه از کیر و سرکیر، یا ابن شامه الوذره، دشنام است و آن کنایه از کیر و سرکیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : یابن شامهالوذره، یعنی زانیه و زن بدکار. (اقرب الموارد). کلمه فحش است مر تازیان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ حِ رَ)
امراءه وحره، زن سیاه فام حقیرزشت یا سرخ رنگ پستک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
حصنی به اسپانیا. (الحلل السندسیه ج 1 ص 134 و 135)
لغت نامه دهخدا
ولیه در فارسی مونث ولی بنگرید به ولی نزدیکی، پالان، توشه (انبان) مونث ولی: (هفت تنان... بنظر ولیه مذکوره درآمده)
فرهنگ لغت هوشیار
شیدایی معنی ولاه در الله دیدی. این تقریر مبتنی است بر آنکه الله مشتق از وله واصل آن (ولاه) باشد چنانکه قتاده از مفسرین و ابوالهیثم از لغویین بر آن عقیده رفته اند: (معنی ولاه درالله دیدی چون از قهرش ترسیدی پناه بالله دادی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که بین گرم و سرد باشد دارای حرارتی نزدیک بحرارت بدن انسان: آب نیم گرم ولمر چای ولرم. توضیح این صفت رابیشتر برای مایعات و مشروبات گرم بکارمی برند هر چند که ممکن است آنرا در مورد غذاهای جامد و دیگر جمادات هم بکار برد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی که ساق ندارد خواه بر زمین پهن شودمانند بیاره خربزه و هندوانه وخواه بر چوب و درخت بالا رود مانند کدو عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفره
تصویر وفره
وفرت در فارسی فراونی بسیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واره
تصویر واره
بار، مرتبه، نوبت
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که سیلاب آنرا کنده باشد: برآن کناره او لوره و بزیر گلی که تابه پالان پیل اندرو شدی ستوار. (فرخی. د. 62)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولرم
تصویر ولرم
((وِ لَ))
آب نیمه گرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واره
تصویر واره
((ر))
به آخر اسم ملحق شود دال بر معانی ذیل، دال بر شباهت و مانندگی، ماهواره، دال بر تعلق و ارتباط، گوشواره، دال بر مکان، چراغواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واره
تصویر واره
((ر))
نوبت، مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوره
تصویر لوره
((رِ))
زمینی که سیلاب آن را کنده و گود کرده باشد، لورکند
فرهنگ فارسی معین