جدول جو
جدول جو

معنی ولاو - جستجوی لغت در جدول جو

ولاو
ولو، رها، آزاد، پاشیده، ازهم پاشیده، پراکنده
تصویری از ولاو
تصویر ولاو
فرهنگ فارسی عمید
ولاو
(وِ)
متفرق و ازهم پاشیده، و اکنون ولو مستعمل است. (برهان) (آنندراج) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
ولاو
متفرق از هم پاشیده
تصویری از ولاو
تصویر ولاو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولان
تصویر ولان
(دخترانه)
مکانیکهگل زرد بسیار داشته باشد (نگارش کردی: ولان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولام
تصویر ولام
(پسرانه)
، پیام، پاسخ (نگارش کردی: وهام)
فرهنگ نامهای ایرانی
قطعۀ فلزی متصل به تیوپ لاستیک وسایل نقلیه که هوا از طریق آن وارد و خارج می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الاو
تصویر الاو
شعلۀ آتش، زبانۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاو
تصویر پلاو
پلو، برنج پخته و صافی کرده مخلوط با گوشت یا سبزی یا باقلا یا لوبیا و امثال آن ها، با هر یک از حبوب مانند باقلا یا لوبیا یا عدس پخته شود به اضافۀ نام آن نامیده می شود مثلاً باقلا پلو، لوبیا پلو، عدس پلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولات
تصویر ولات
والی ها، استاندارها، فرمانرواها، حاکم ها، صاحبان امر و اختیار، جمع واژۀ والی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولاد
تصویر ولاد
زاییده شدن، ولادت
فرهنگ فارسی عمید
(قَ رَ)
ولف. پی درپی درخشیدن برق، نوعی از دویدن که پایها با هم افتد، با کسی الفت گرفتن، با هم آمدن قوم برابر، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نسبت کردن خود را به کسی یا چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
ولات. جمع واژۀ والی. (اقرب الموارد). رجوع به والی شود
لغت نامه دهخدا
(وَلْ لا)
گرگ. (از منتهی الارب) (آنندراج). ذئب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ جِ)
دهی است از دهستان ماربین بخش سدۀ شهرستان اصفهان. سکنۀآن 1376 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
وزق و غوک را گویند. (برهان). کلاور، کلاوو، و کلاوه بمعنی وزغ و غوک است. (آنندراج) (از انجمن آرا). اسم فارسی ضفدع است که آن را کلا، کلاود، کلاوه نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه). غوک و وزغ. (ناظم الاطباء). کلااو. کلاوه. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کلااو شود، دسته. (ناظم الاطباء) ، کلافه. (ناظم الاطباء) ، چرخ کلافه سازی و چرخه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آتش شعله ناک. (برهان). آتش. (رشیدی) (جهانگیری). ا لو:
ترا ای خواجه گر هیزم نباشد
دم سرما که هنگام الاو است
سواد شعر طوسی را طلب کن
بسوزانش که او سرگین گاو است.
مولانا طوسی (از رشیدی) ، جمع واژۀ لبب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از بلوکات طبرستان و مازندران میباشد که فعلاً تیول منشی الممالک است و قلعه ای قدیمی و کهنه دارد. این آبادی را چلاون هم نامیده اند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 254). و رجوع به چلاون شود. نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان آمل است. این دهستان تقریباً در 45 هزارگزی جنوب آمل در دامنه و میان دره های کوهستان جنگلی واقع است و هوای این آبادی غالباً مه آلود و معتدل می باشد. آب آن از چشمه سارهای کوهستان. محصول عمده اش غلات، لبنیات و عسل. شغل عمده ساکنان دهستان گله داری و زراعت و صنعت زنان بافتن پارچه های ابریشمی برای لباس مردان است. این دهستان از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده که جمعیت آن در حدود 2100 تن می باشد و قراء مهم آن، گنگرج کلا، تبارو و باشاکلا است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
به معنی خشکۀ برنج. (آنندراج) (غیاث). طعامی که از برنج سازند، و با خورشها خورند وخشکه برنج نیز گویند. (ناظم الاطباء). چلو. خوراکی که از برنج با روغن یا کره سازند و آن را با کباب یا انواع خورشهای دیگر خورند. و رجوع به چلو و چلوکباب و چلوخورش شود
لغت نامه دهخدا
الاو، الو، آتش شعله ناک، لهب، زبانه، شعله:
بر اوج گنبد گردون از آن بتابد هور
که یافت از تف قندیل مرتضی آلاو،
آذری
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نعمت. (غیاث اللغات) ، طعام معروف که از برنج و گوشت سازند. پلو
لغت نامه دهخدا
(وَلْ لا)
دروغگوی که بگوید و نکند. (منتهی الارب) ، خودرأی نادرست دوستی. (از منتهی الارب) ، ذئب ولاذ، الخفی الخفیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
ولاده. الاده. لده. مولد. ولادت. زادن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). وضع حمل کردن. (اقرب الموارد). زاییدن:
کارت این بوده ست از وقت ولاد
صید مردم کردن از دام وداد.
مولوی.
ازبرای دفع تهمت در ولاد
که نزاده ست از زنا و از فساد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ولات
تصویر ولات
بنگرید به ولاه، جمع والی: (سیدرضی کیا که از ولات دیالمه و گیلانات بشرف سیادت و فضیلت علم امتیاز داشت و امیر محمد رشتی که از عظمای ملوک آن طرف بود پیشکشهای لایق مرتب داشته باتفاق متوجه شدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولاد
تصویر ولاد
زایش زای آوری زاییدن ولادت: (از برای دفع تهمت در ولاد که نزاد است از زنا و از فساد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
شیدایی معنی ولاه در الله دیدی. این تقریر مبتنی است بر آنکه الله مشتق از وله واصل آن (ولاه) باشد چنانکه قتاده از مفسرین و ابوالهیثم از لغویین بر آن عقیده رفته اند: (معنی ولاه درالله دیدی چون از قهرش ترسیدی پناه بالله دادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاو
تصویر کلاو
غوک وزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاو
تصویر پلاو
پلو، نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاو
تصویر چلاو
غذایی که از برنج با روغن یا کره پزند و با خورش خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاو
تصویر آلاو
شعله ّ آتش زبانه آتش، آتش شعله ناک آتش شعله دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولاو
تصویر پولاو
پلو پلاو: ای واقف حال رشته پولاو بشنو تو کمال رشته پولاو (بسحاق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولاء
تصویر ولاء
((وِ))
پی در پی، ترتیب، منوال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولات
تصویر ولات
((وُ))
ج. والی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلاو
تصویر پلاو
((پَ))
پلو، نعمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاو
تصویر آلاو
شعله آتش، آتش شعله دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولاد
تصویر ولاد
((وِ))
زاییدن، ولادت
فرهنگ فارسی معین