ولاده. الاده. لده. مولد. ولادت. زادن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). وضع حمل کردن. (اقرب الموارد). زاییدن: کارت این بوده ست از وقت ولاد صید مردم کردن از دام وداد. مولوی. ازبرای دفع تهمت در ولاد که نزاده ست از زنا و از فساد. مولوی
وِلاده. اِلاده. لِدَه. مولد. ولادت. زادن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). وضع حمل کردن. (اقرب الموارد). زاییدن: کارت این بوده ست از وقت ولاد صید مردم کردن از دام وداد. مولوی. ازبرای دفع تهمت در ولاد که نزاده ست از زنا و از فساد. مولوی
دوست داری. (منتهی الارب). محبت. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون) ، یاری و نصرت. (از اقرب الموارد) ، ملک و پادشاهی. (منتهی الارب) ، ملک. (از اقرب الموارد) ، آزادی. (منتهی الارب). حدیث: نهی عن بیع الولاء. و از شافعی است که: لا ولاء الا للمعتق. (از منتهی الارب) ، قرب و نزدیکی. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون) ، قرابت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و شرعاً به معنی قرابت حکمیه ای است که از عتق یا از موالات حاصل می شود. قرابت حاصله از عتق را ولاءالعتاقه و ولاءالنعمه نامند و دومی، یعنی قرابت حاصله از موالات را ولاءالموالات گویند. و فقها ولاء را گاه بر میراثی که به سبب عقد موالات و ولاء عتق پیدا می شود اطلاق می کنند. برای تفصیل بیشتر رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود
دوست داری. (منتهی الارب). محبت. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون) ، یاری و نصرت. (از اقرب الموارد) ، مُلک و پادشاهی. (منتهی الارب) ، مِلک. (از اقرب الموارد) ، آزادی. (منتهی الارب). حدیث: نهی عن بیع الولاء. و از شافعی است که: لا ولاء الا للمعتق. (از منتهی الارب) ، قرب و نزدیکی. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون) ، قرابت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و شرعاً به معنی قرابت حکمیه ای است که از عتق یا از موالات حاصل می شود. قرابت حاصله از عتق را ولاءالعتاقه و ولاءالنعمه نامند و دومی، یعنی قرابت حاصله از موالات را ولاءالموالات گویند. و فقها ولاء را گاه بر میراثی که به سبب عقد موالات و ولاء عتق پیدا می شود اطلاق می کنند. برای تفصیل بیشتر رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود
ولف. پی درپی درخشیدن برق، نوعی از دویدن که پایها با هم افتد، با کسی الفت گرفتن، با هم آمدن قوم برابر، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نسبت کردن خود را به کسی یا چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
ولف. پی درپی درخشیدن برق، نوعی از دویدن که پایها با هم افتد، با کسی الفت گرفتن، با هم آمدن قوم برابر، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نسبت کردن خود را به کسی یا چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
موالاه. پیاپی کردن. دمادم کردن: ولاء بین دو امر، پیاپی کردن دوکار را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)، پیوست یکدیگر کردن. (منتهی الارب). پیوستگی کردن میان دو چیز. پیوستگی با هم نمودن، دوستی با هم نمودن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دوستی کردن با کسی، کنار کردن بعضی گوسفندان را از بعضی دیگر و جدا کردن. (از اقرب الموارد)، {{اسم مصدر}} پیوستگی، دوستی. مصادقه، توالی اجرای امری، پیروی عملی به عملی هنگام تطهیر (وضو) به نحوی که نخستین عضوی که تطهیر شد در فصل اعتدال هوا خشک نشود، و در خزانه گفته که ولاء آن است که هنگام وضوء دراثنای شستن دست و روی و مسح سر و پای به هیچ عمل دیگر نباید خود را مشغول داشت. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، ملک و پادشاهی. (منتهی الارب)، {{اسم}} میراثی که شخص به سبب آزاد ساختن کسی که در ملک او بوده است یا به سبب عقد موالات استحقاق پیدا میکند. (اقرب الموارد) (تعریفات سید جرجانی). - ولاء جریره. رجوع به ولاء شود. - ولاء عتق. رجوع به مدخل بعد شود
موالاه. پیاپی کردن. دمادم کردن: ولاء بین دو امر، پیاپی کردن دوکار را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)، پیوست یکدیگر کردن. (منتهی الارب). پیوستگی کردن میان دو چیز. پیوستگی با هم نمودن، دوستی با هم نمودن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دوستی کردن با کسی، کنار کردن بعضی گوسفندان را از بعضی دیگر و جدا کردن. (از اقرب الموارد)، {{اِسمِ مَصدَر}} پیوستگی، دوستی. مصادقه، توالی اجرای امری، پیروی عملی به عملی هنگام تطهیر (وضو) به نحوی که نخستین عضوی که تطهیر شد در فصل اعتدال هوا خشک نشود، و در خزانه گفته که ولاء آن است که هنگام وضوء دراثنای شستن دست و روی و مسح سر و پای به هیچ عمل دیگر نباید خود را مشغول داشت. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، ملک و پادشاهی. (منتهی الارب)، {{اِسم}} میراثی که شخص به سبب آزاد ساختن کسی که در ملک او بوده است یا به سبب عقد موالات استحقاق پیدا میکند. (اقرب الموارد) (تعریفات سید جرجانی). - ولاء جریره. رجوع به وَلاء شود. - ولاء عتق. رجوع به مدخل بعد شود
از ’ل ذ ذ’، چیزهای لذیذ. (غیاث). شهوات. واحد آن ملذّه است. (از اقرب الموارد) : فاحشۀ خاص به زبان کشف به چشم سر نگرستن است به ملاذ و شهوات دنیا. (کشف الاسرار ج 3 ص 680). هرکه در امارت نظر بر کثرت اتباع و طلب ریاست و تفوق و تسلط دارد یا برتحصیل اغراض نفس و توصل به ملاذ و مشتهیات، او را ازتصوف نصیبی نبود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 267). مصابرت بر مهاجرت ملاذ و محاب مستوجب ثواب جزیل است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 265) ، جمع واژۀ ملذّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملذ شود
از ’ل ذ ذ’، چیزهای لذیذ. (غیاث). شهوات. واحد آن مَلَذّه است. (از اقرب الموارد) : فاحشۀ خاص به زبان کشف به چشم سر نگرستن است به ملاذ و شهوات دنیا. (کشف الاسرار ج 3 ص 680). هرکه در امارت نظر بر کثرت اتباع و طلب ریاست و تفوق و تسلط دارد یا برتحصیل اغراض نفس و توصل به ملاذ و مشتهیات، او را ازتصوف نصیبی نبود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 267). مصابرت بر مهاجرت ملاذ و محاب مستوجب ثواب جزیل است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 265) ، جَمعِ واژۀ مَلَذّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملذ شود
از ’ل و ذ’، اندخسواره. (دهار). پناه. (نصاب). پناه جای. (منتهی الارب). جای پناه. (غیاث) (آنندراج). ملجاء و پناهگاه و جای پناه و جای امن و پناه. (ناظم الاطباء). ملاز. کهف. معاذ. مأوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نیکبختان را بنایی نیکبختی را سبب پادشاهان را ملاذی پادشاهی را روان. فرخی. از بدخویی او بود که من از صحبت او ملاذ جستم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 76). نشاط را همه در مجلس تو باد مقام ملوک را همه بر درگه تو باد ملاذ. مسعودسعد. هم سیاست پادشاهان را در ضبط ممالک بدان ملاذ تواند بود. (کلیله و دمنه). همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله ودمنه). خدای است در هر عنایی معینم خدای است در هر بلایی ملاذم. سنائی. به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوه گرفته بودند. (گلستان). بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم در تو گریزم ار گریزم. (گلستان). ، قلعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
از ’ل و ذ’، اندخسواره. (دهار). پناه. (نصاب). پناه جای. (منتهی الارب). جای پناه. (غیاث) (آنندراج). ملجاء و پناهگاه و جای پناه و جای امن و پناه. (ناظم الاطباء). ملاز. کهف. معاذ. مأوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نیکبختان را بنایی نیکبختی را سبب پادشاهان را ملاذی پادشاهی را روان. فرخی. از بدخویی او بود که من از صحبت او ملاذ جستم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 76). نشاط را همه در مجلس تو باد مقام ملوک را همه بر درگه تو باد ملاذ. مسعودسعد. هم سیاست پادشاهان را در ضبط ممالک بدان ملاذ تواند بود. (کلیله و دمنه). همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله ودمنه). خدای است در هر عنایی معینم خدای است در هر بلایی ملاذم. سنائی. به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوه گرفته بودند. (گلستان). بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم در تو گریزم ار گریزم. (گلستان). ، قلعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ردۀ دیوار، گلی که بدان دیوار برآرند، سقف. (رشیدی). رجوع به والاد شود، قالب طاق و گنبد که از چوب و گل سازند و بعد از آن به گچ و خشت بپوشند. (رشیدی) ، در نسخۀ میرزا (: فرهنگ ابراهیمی عمارت رنگین و در مؤید عمارت گلین گفته و معنی اول اصح است چه در اکثر اشعار مقابلۀ بنیاد آورده اند انوری گوید: فلک را قدر تو والاذ عالی جهان را حزم تو بنیاد محکم. لیکن در این بیت معنی دیوار نیز مناسب است والاذکر بنائی که دیوار چنه چنه و رده رده بلند کند. (فرهنگ رشیدی). در تمام معانی رجوع به والاد شود
ردۀ دیوار، گلی که بدان دیوار برآرند، سقف. (رشیدی). رجوع به والاد شود، قالب طاق و گنبد که از چوب و گل سازند و بعد از آن به گچ و خشت بپوشند. (رشیدی) ، در نسخۀ میرزا (: فرهنگ ابراهیمی عمارت رنگین و در مؤید عمارت گلین گفته و معنی اول اصح است چه در اکثر اشعار مقابلۀ بنیاد آورده اند انوری گوید: فلک را قدر تو والاذ عالی جهان را حزم تو بنیاد محکم. لیکن در این بیت معنی دیوار نیز مناسب است والاذکر بنائی که دیوار چنه چنه و رده رده بلند کند. (فرهنگ رشیدی). در تمام معانی رجوع به والاد شود
پناه گرفتن به چیزی و پوشیده شدن به وی. لیاذ. لوذ. (منتهی الارب). در پس یکدیگر پنهان شدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). به یکدیگر پناه گرفتن. (منتخب اللغات). ملاوذه. (زوزنی) ، گرد گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) لیاذ. لوذ. ملاوذه، همدیگر را پناه گرفتن، با هم کشتی گرفتن، فریب دادن، خلاف کردن. لوذانیه. (منتهی الارب)
پناه گرفتن به چیزی و پوشیده شدن به وی. لیاذ. لوذ. (منتهی الارب). در پس یکدیگر پنهان شدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). به یکدیگر پناه گرفتن. (منتخب اللغات). ملاوذه. (زوزنی) ، گرد گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) لیاذ. لوذ. ملاوذه، همدیگر را پناه گرفتن، با هم کشتی گرفتن، فریب دادن، خلاف کردن. لوذانیه. (منتهی الارب)
بنگرید به ولاه، جمع والی: (سیدرضی کیا که از ولات دیالمه و گیلانات بشرف سیادت و فضیلت علم امتیاز داشت و امیر محمد رشتی که از عظمای ملوک آن طرف بود پیشکشهای لایق مرتب داشته باتفاق متوجه شدند)
بنگرید به ولاه، جمع والی: (سیدرضی کیا که از ولات دیالمه و گیلانات بشرف سیادت و فضیلت علم امتیاز داشت و امیر محمد رشتی که از عظمای ملوک آن طرف بود پیشکشهای لایق مرتب داشته باتفاق متوجه شدند)
شیدایی معنی ولاه در الله دیدی. این تقریر مبتنی است بر آنکه الله مشتق از وله واصل آن (ولاه) باشد چنانکه قتاده از مفسرین و ابوالهیثم از لغویین بر آن عقیده رفته اند: (معنی ولاه درالله دیدی چون از قهرش ترسیدی پناه بالله دادی)
شیدایی معنی ولاه در الله دیدی. این تقریر مبتنی است بر آنکه الله مشتق از وله واصل آن (ولاه) باشد چنانکه قتاده از مفسرین و ابوالهیثم از لغویین بر آن عقیده رفته اند: (معنی ولاه درالله دیدی چون از قهرش ترسیدی پناه بالله دادی)
سقف خانه پوشش خانه (ازسمک برکشید بنیادش (بنیاذش) بفلک برفراشت والادش (والاذش)) (رشیدی)، قالب کالبد، قالب طاق و گنبد که از چوب و گل سازند و بعد از آن به گچ و خشت بپوشند: (تا باقبال تو تمام شود این بنارا که کرده ای والاد) (کمال اسماعیل رشیدی) (بمعنی دوم هم مناسب است)، دیوار، هرمرتبه و چینه دیوار گلین که بربالای هم گذارند
سقف خانه پوشش خانه (ازسمک برکشید بنیادش (بنیاذش) بفلک برفراشت والادش (والاذش)) (رشیدی)، قالب کالبد، قالب طاق و گنبد که از چوب و گل سازند و بعد از آن به گچ و خشت بپوشند: (تا باقبال تو تمام شود این بنارا که کرده ای والاد) (کمال اسماعیل رشیدی) (بمعنی دوم هم مناسب است)، دیوار، هرمرتبه و چینه دیوار گلین که بربالای هم گذارند
پناهگاه، دژ دز دروغگوی، خودکامه پناهگاه جای پناه: (بحکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی گرفته بودند و ملجا و ماوای خود ساخته) (گلستان. چا. فروغی. 23)، قلعه دژ
پناهگاه، دژ دز دروغگوی، خودکامه پناهگاه جای پناه: (بحکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی گرفته بودند و ملجا و ماوای خود ساخته) (گلستان. چا. فروغی. 23)، قلعه دژ